پوریا عالمی در شرق نوست:
سیاست با من تماس گرفت و گفت پدرم دارد میسوزد. وقتی خودم را رساندم دیدم حسن بیادی، عضو سابق شورای شهر تهران، بالاسر پدر سیاست ایستاده. تا من را دید گفت: «احمدینژاد با هاشمیرفسنجانی خوب بود، ولی پدر سیاست بسوزد.»
پدر سیاست که داشت میسوخت یکی زد زیر گوش پسرش و گفت: ببین سیاست، خاک بر سرت کنند، این همه تربیتت کردم ببین چی شدی. اگر تو سیاست خوبی بودی سیاستمدارها با هم خوب بودند و من نمیسوختم.
سیاست به پدرش گفت: حالا شد تقصیر من؟ اگر شما و مامان از هم جدا نمیشدید و سایهتان بالاسر من بود، حتما من سیاست خوبی میشدم.
پدر سیاست که داشت میسوخت یکی زد زیر گوش پسرش و گفت: این حرفها به تو نیامده.
سیاست به پدرش گفت: ولی همه میگویند سیاست پدر و مادر ندارد.
پدر سیاست که داشت میسوخت یکی زد زیر گوش پسرش و گفت: پدرم را درآوردی با این حرف.
سیاست به پدرش گفت: ای بر پدر...
که پدر سیاست یکی زد زیر گوش پسرش و گفت: ممکن است سیاست پدر و مادر نداشته باشد، ولی باید اخلاق را در نظر گرفت.
سیاست به پدرش گفت: برو بابا، بحث اخلاق را بازندههای سیاسی پیش میکشند.
پدر سیاست گفت: ولی از بچگی به ما گفتند ادب مرد به از دولت اوست.
سیاست به پدرش گفت: بابا اگر من باادب باشم ولی تو قاچاق باشم، شما اوکی هستی؟
پدر سیاست یکی زد زیر گوش پسرش و گفت: این چه حرفی است؟ ادبت بخورد توی سرت. بدبخت معتاد قاچاقچی.
سیاست به پدرش گفت: دیدی بابا. دیدی. و هایهای گذاشت زیر گریه.
پدر سیاست که داشت میسوخت زنگ زد به موبایل آقای احمدینژاد و گفت: چرا از اول نگفتی با هاشمی خوب بودی؟ چرا باهاش بههم زدی؟ ببین، با این سیاسیبازیهات گریه بچهام سیاست را درآوردی، پدرش را هم که من باشم سوزاندی، دیگر چه میخواهی؟
صدای آقای احمدینژاد از پشت موبایل آمد که: «آب را بریز همانجا که...» ... که موبایل آنتن نداد و قطع شد.