افشین هاشمی: چرا فعالیت رحمانیان و رضایی‌راد ممنوع شد؟/در سینما می‌توانیم مامور رشو‌ه‌گیر نشان دهیم؟ | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۰۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۲:۵۰


 افشین هاشمی می‌گوید مهمترین کار تئاتر این است که اجازه دهد صداهای متفاوت به گوش مخاطب برسد.

ضلع شما‌غربی چهارراه ولیعصر، درست دیوار به دیوار به یک سالن چلوکبابی قدیمی، راهروی باریکی‌ست که به یک اتاق کوچک و سالنی تاریک ختم می‌شود. اینجا سالن استاد مشایخی‌ «تماشاخانه مان» ست.
دیوار بین این دو سالن (سالن چلوکبابی و سالن تئاتر) مرز باریکی‌ست بین آدم‌هایی که شاید در یک زمان دنیاهای کاملا متفاوتی را تجربه می‌کنند. در آن لحظه‌ای که مشتریان سالن چلوکبابی مشغول خوردن غذا هستند، تماشاگران سالن نمایش، در حال تجربه دنیایی هستند که نمایشنامه‌نویس و کارگردان در پیش چشم آنان گسترده‌اند. با این حال، هم‌نشینی این دو سالن چیزی است که فکر کردن به آن حال آدم را خوب می‌کند. این که تئاتر اینقدر نزدیک به ما و زندگی روزمره‌مان شود و در گوش‌مان حرف‌هایی را زمزمه کند که بشود به آن فکر کرد.افشین هاشمی، در همین سالن بازیگر نمایش «و آنک انسان» رضایی‌راد و کارگردان و بازیگر نمایش «مصاحبه» است. نمایش‌هایی که پشت سر هم در آن سالن اجرا می‌شوند.
بهانه این گفت‌وگو اما نمایش «مصاحبه» است. گفت‌وگویی که نه تنها «سرشار از تفاهم» نبود که «مملو از اختلاف» بود:

اگر به اجرای «مصاحبه» از بعد یک جریان شناسی تاریخی نگاه کنیم می‌بینیم نمایش مصاحبه یک سال بعد از انتخاب آقای خاتمی به عنوان رییس جمهور توسط محمد رحمانیان که نویسنده نمایشنامه هم بود به روی صحنه رفت که همزمان بود با اجرای نمایشهایی مثل «زمستان ۶۶» محمد یعقوبی و «نیلوفر آبی» حمید امجد. آن سالها حضور این آدمها به روی صحنه به نوعی نشاندهنده بازگشت حذفشدگان تئاتر بود. حالا یک سال بعد از انتخاب آقای روحانی دوباره این نمایش توسط شما به روی صحنه آمده است. به نظرتان این اتفاق چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

من این اتفاق را معنی نمی‌کنم بلکه می‌گویم چه بد که آدم‌هایی نتوانسته‌اند در زمان‌هایی اجرا کنند. یادمان باشد این که یک سال‌هایی آدم‌ها می‌توانند اجرا کنند لطف کسی نیست. حق مسلمی بوده و به آنها بازگردانده شده است و بابت حق نباید به کسی باج داد.

یک نکتهای که در مورد نه تنها تئاتر که همه هنرها از ادبیات گرفته تا سینما در ایران وجود دارد این است که وقتی قرار است یک موضوع سیاسی یا اجتماعی مطرح شود همه چیز در سطح باقی میماند. بهرام بیضایی در مصاحبه با زاون قوکاسیان تصویری از تئاتر دهه سی و چهل ارائه میدهد که به گمانم خیلی شبیه تصویر تئاتر امروز ماست. او میگوید: «به نظرم جو موجود نمایش راه آسان میرفت و من عاقبت فرهنگی یا حتی اجتماعی خوشی در آن نمیدیدم. زمانی برای موفقیت نمایش، کنایه زدن کافی بود یا نهانی طبل مخالف زدن. این نمایشها توفیق بلافاصله دارند ولی اگر فقط به همین اکتفا کرده باشند عمری ندارند، چون خالی از تحلیل و شناخت و بافت محکم و زبان یک نمایشندشما برای اجرای «مصاحبه» این خطر را احساس کردید که ممکن است نمایش به چنین ورطهای بیفتد؟
به نظرم این خطر نیست.

یعنی شما موافقید این کنایهها زده شود؟
آن هم یک شکل است. من مطمئنم حرف آقای بیضایی هم حذف این شکل نیست.

من هم نگفتم باید چیزی حذف شود.
ایشان دارند درباره تئاتر حرف می‌زنند و می‌گوید صرف کنایه زدن تئاتر بهتری نمی‌سازد. ما باید به تئاتر خوب فکر کنیم. تئاتر خوبی که حالا ممکن است کنایه هم بزند. تئاتر خوبی که ممکن است مسئله سیاسی هم داشته باشد.

این، نمایش را تاریخ مصرفدار نمیکند؟
همین «مصاحبه» به نظرتان تاریخ مصرف دار است؟

من نمیخواهم الان درباره «مصاحبه» حرف بزنم، میخواهم درباره این چیزی که شما الان میگویید حرف بزنم.
اصلا بر فرض که تاریخ مصرف هم داشته باشد، اشکالش چیست؟

پس تکلیف آن بازخوانی تاریخی که شما هم رویش اصرار دارید چیست؟
من رویش اصراری ندارم.

ولی در مصاحبهتان با یکی از سایتها خیلی روی این موضوع تاکید کرده بودید.
بگذارید یکی یکی پرسش‌ها را جواب دهیم. ببینید هر چیزی وحی منزل که نیست. اصلا ممکن است یک تئاتری برای یک بار اجرا ساخته شود. برای این دوره زمانی من تئاتری کار کنم که به درد هیچ دوره دیگری هم نخورد. اشکالش چیست؟ الان معنی دارد یا نه؟ مثل این می‌ماند که شما یک چیزی را توی روزنامه می‌نویسید. برای یک بار خوانده شدن.

به نظرتان یک گزارش خبری با یک تئاتر فرقی نمیکند؟
چرا، فرق می‌کند ولی من می‌گویم یک تئاتری آگاهانه می‌خواهد برای امروزش باشد و اصلا اصراری هم به ماندگاری هم ندارد. خب؟ این بدی یا خوبی آن تئاتر نیست. ما الان یک تئاتر می‌بینیم برای احساساتی که در حال حاضر داریم. بله ممکن است ده سال بعد آن تئاتر، همان معنی یا همان جذابیت را نداشته باشد. خب؟ الان خوراک نخوریم چون که ده سال بعد نمی‌شود دیگر آن را خورد؟ چه معنی می دهد.

پس خود شما برای چی متنی مثل نمایشنامه «مصاحبه» را انتخاب کردید؟ غیر از این است که انتخابش کردید چون تاریخ مصرف ندارد و برای هر زمانی میتواند مابهازای بیرونی داشته باشد؟
برای این که متن خوبی است. در هر شرایطی اجرا شود متن خوبی‌ست. اما این هم یک شکل است آن هم یک شکل است. همه اینها باید باشد. بازتولید تئاتر چه اشکالی دارد؟ ولی این بدان معنی نیست که من روی آن اصرار دارم. من دومین بار است که یک نمایشنامه را بازتولید می‌کنم. یکبار سال ۸۴ قضیه تراخیس را که خود آقای امجد سال‌ها قبل کار کرده بود اجرا کردم و یکی هم این نمایش. این معنی‌اش اصرار به بازتولید نیست. معنی‌اش هیچ چیز دیگری هم نیست. یک تئاتر خوبی‌ست که خوشت می‌آید آن را به روی صحنه ببری. یک وقت شما اصلا تولیدی به ماجرا نگاه می‌کنی. چهار بازیگر داری با چهار بازیگر کار می‌کنی گاهی هم نه. معنی این هم این نیست که تو اصرار داری تئاتر دو نفره کار کنی. تازه اصرار داشته باشی اصلا، اشکالش چیست؟ برای من هیچ کدام از اینها ته یک چیزی نیستند. چه خوب که آقای یعقوبی دارد تئاترهای قدیمی‌اش را اجرا می‌کند. چه خوب که «خشکسالی و دروغ» را به فواصل کوتاه اجرا می‌رود. اگر این قدر تماشاگر دارد چرا نه؟ اشکالش چیه؟ خیلی اتفاق خوبی‌ست.

بحث من که اصلا سر چرایی بازتولید تئاترها نیست. حالا شاید به قول شما این کلمه اصرار کردن را خوب انتخاب نکردم. بحث من این است که آیا صرف کنایه زدن سیاسی مشکلاتی را که قرار است تئاتر حل کند، حل میکند؟
تئاتر قرار نیست هیچ مشکلی را حل کند.

منتظر بودم این را بگویید. ولی به‌هرحال طرح مسئله که میتواند بکند. یا قرار است که این کار را انجام دهد یا این هم از نظر شما منتفیست.
تئاتر باید تئاتر باشد. باید اجرا شود و یک چیزی بین تئاتر و مخاطب وجود دارد که بین او و خودش است. ممکن است از یک تئاتری یک برداشتی بکنید یا نکنید. ممکن است از همین نمایش «مصاحبه» برداشت کنید که مثلا دارم به اتفاقات خودمان کنایه می‌زنم. ممکن است هم که فکر کنید اصلا دارم درباره انقلاب الجزایر حرف می‌زنم. این معنی با مخاطب شکل می‌گیرد. برای من مهم این است که تئاتر خوب اجرا کنم. تئاتر خوبی که ممکن است کنایه‌ای هم بزند. مثلا نمایشنامه «چهارصندوق» پر از کنایه‌های سیاسی‌ست. و بله، صرف  کنایه زدن معنی‌اش تئاتر خوب نیست.

در نمایشنامه «مصاحبه» خود رحمانیان از موضوعی به نام انقلاب الجزایر رد می‌شود و به بهانه آن با خلق موقعیت‌های انسانی سعی می‌کند فاجعه‌ای را که در حال شکل‌گیری‌ست شرح دهد. یکی از دلایل ماندگاری نمایشنامه هم همین است. اینکه کاری به چرایی انقلاب و اهدافش ندارد، او از منظر انسان به این اتفاق نگاه می‌کند و سعی دارد با خلق موقعیت‌های این چنینی، به این اتفاق نگاه کند. ولی در اجرای شما آن تصاویری که از انقلاب الجزایر پخش می‌کردید به نظرم تا حدی درک و برداشت مخاطب را محدود می‌کرد.
چرا این طور فکر می‌کنید؟ چطور نمایشنامه که مدام در آن اسم انقلاب الجزایر، نام محله‌ها و آدم‌ها تکرار می‌شود از این اتفاق رد می‌شود اما آن تصاویر بازدارنده است...

در نمایشنامه این موقعیت‌های انسانی‌ست که موضوع اصلی‌ست...
خب مگر تصویر موقعیت انسانی نیست...

منظورم این است که من وقتی به عنوان تماشاگر می‌نشینم و می‌بینم که خانم نوری در نقشِ صفیه دارد از بطری حرف می‌زند می‌فهمم چه می‌گوید. با آن سابقه ذهنی هم که از انقلاب الجزایر و مثلا جمیله بوپاشا دارم می‌دانم که این شخصیت از کجا می‌آید و از چه حرف می‌زند. می‌توانم موقعیت او را هم مثلا به موقعیتِ مشابهی ارجاع دهم و یا ندهم ، ولی پرسش من این است که این وسط چه احتیاجی به آن تصویر وجود دارد که بخواهد نشان داده شود؟
ضررش چیست؟

من فکر می‌کنم مخاطب را محدود می‌کند.
جای جای نمایش دارد به انقلاب الجزایر اشاره می‌کند. اسم محله‌های شهر و آدم‌ها و موقعیت‌ها و حوادثِ دقیقِ مربوط به آم زمان و آن سرزمین را می‌گوید، چطور آن می‌گذرد ولی تصویر نه؟ چطور آن وضعیت انسانی است اما تصویر نیست؟

به نظرتان کارکرد تصویر و کلمه یکی‌ست آقای هاشمی؟
نه، اینها در یک مجموعه دارد به شما منتقل می‌شود. به نظرتان آن تصاویر آشنا نیست؟ من اگر آن نوشته الجزایر سال ۱۹۶2 را از پایین تصویر بردارم شما فکر می‌کنید آنجا کجاست؟

هر انقلابی می‌تواند باشد. از اوکراین گرفته تا سوریه و مصر.
تمام شد و رفت. اگر آن پایین نمی‌نوشتم شما می‌فهمیدید که انقلاب کجاست؟ تصویر زن شادابی که دارد روی ماشین می‌رقصد را بارها توی عکس‌های انقلاب‌های مختلف ندیده‌اید؟

من می‌خواهم بدانم شما چرا انتخاب کردید که این تصاویر در اجرای‌تان پخش شود؟
آن تصویر کار می‌کند یا نه؟ تصاویر یک و دو و سه چه تفاوتی با هم دارند؟ یعنی قبل از این که بخواهیم قضاوت کنیم که این تصاویر ما را محدود کرده باید به این پرسش جواب دهیم. همه‌گیرشدن و جهان شمول شدن به معنای بی‌زمان و مکان شدن نیست. قصه ما در سال ۱۹۶۲ در الجزایر اتفاق می‌افتد چطور می‌توانم بگویم اینجا الجزایر نیست؟ مهم درکِ آن موقعیتِ انسانی است؛ حال به بهانه‌ی الجزایر یا هرجای دیگر.

نمایش «مصاحبه»

موقعیت انسانی به آن معنایی که در نمایشنامه وجود دارد، بله هست و دیده می‌شود...
تمام شد و رفت. شما می‌گویید تصاویر مخل است من می‌گویم نه مخل نیست. چون نمایشنامه بی‌زمان و مکان نیست. کلمه کلمه نمایش دارد روی مکان و زمان تاکید می‌کند. به نظرتان تصاویر هیچ فرقی با هم نداشتند؟ چرا فکر می‌کنید خودِ همان تصاویرِ به ظاهر خبری کاربرد دراماتیک ندارد؟ یعنی هیچ معنایی را منتقل نمی‌کند؟

نه به نظرم بیشتر ابزار بود برای این که وقتی صحنه یا بازیگر عوض می‌شود پیوند مخاطب با نمایش قطع نشود.
بله این کار را دارد می‌کند چون ما مجبوریم این کار را بکنیم ولی علاوه بر این کارکرد دیگری هم دارد. تصویر پایانی معکوس است. و این گونه کارکرد دراماتیک می‌یابد. گویی همه آنچه که دیدی و تصوری که برای مردمِ آن جامعه بوده معکوس بوده.

خب چرا اینقدر استعاری؟ چه احتیاجی به این همه استعاره است؟
من کاری به استعاری شدنش ندارم. من تا نگفتم شما متوجه این موضوع نشده بودید و این یعنی آنقدر غلوشده نبوده که شما زود متوجه شوید. ولی از خودتان پرسش هم نکردید. من حرفم این است شما به عنوان کسی که دارید اثر را بررسی می‌کنید ابتدا باید نشانه‌های اثر را کشف کنید نه این که از پیش بگویید تصویر آدم را دور می‌کند. شاید دور نمی‌کند. شاید این تصویر معنایی در نمایش دارد. من اول کشف کنم، اگر کشف کردم درباره‌اش قضاوت کنم. چرا من بعدش اسم‌ها را درست می‌زنم؟ که نشان دهم تصویر درست بوده و این اشتباه فنی نیست.

بسیار خب. شاید اشتباه از من بوده که متوجه‌اش نشدم ولی چیزی که این روزها خیلی در تئاتر به چشم می‌خورد ــ به عنوان یک مخاطب ساده و معمولی هم این برداشت را دارم نه چیزی بیشتر ــ این است که تئاتر ما اسیر هیجانات زودگذر شده است. می‌گویم تئاتر چون در سینما و ادبیات شاید به خاطر سانسور، این هیجانات کمتر مجال ظهور و بروز داشته باشند. اما چیزی که همیشه اتفاق افتاده این بوده که این تاثیرپذیری از اتفاقات، این هیجانات همیشه در سطح باقی مانده و هیچ وقت به عمق نمی‌رسند.
یعنی چی در سطح می‌مانند؟ چه جوری باید به عمق برسند؟

درست مثل همان حرفی که بیضایی می‌زند. او می‌گوید ما اگر تمام مشکلات‌مان را به یک مجسمه منتقل کنیم و بعد آن را ببریم بیرون شهر و خردش کنیم، وقتی به خانه بر می‌گردیم باز چیزی عوض نشده چون آن مشکلات در درون خود ماست. تا زمانی که آن مشکلات را در درون خودمان حل نکنیم، تغییری در وضعیت حاصل نخواهد شد. به نظرم داریم با تئاتر به مثابه همان مجسمه برخورد می‌کنیم. همه چیز را داریم در سطح در حد یک شوخی یا تلنگر مطرح می‌کنیم و از آن می‌گذریم...
چطوری باشد عمیق است؟

اجازه دهید حرفم تمام شود. چون نمی‌توانیم آزادانه یا مستقیم به اصل موضوع بپردازیم مجبوریم مدام از بیراهه برویم...
خب چه کار کنیم الان؟

من نمی‌گویم کاری بکنیم. من دارم نظر شما را می‌پرسم و می‌خواهم بدانم که به عقیده شما این برداشت، برداشت درستی است یا نه.
من خیلی سوال شما را درباره عمق و سطح نمی‌فهمم. اگر ما این نشانه‌ها را نگذاریم آیا آن مشکل اصلی حل می‌شود؟ تنها راه حرف زدن ما همین نشانه‌هاست. نمایش «روز حسین» درباره امروز ایران است، اما بعد از سه ماه و نیم تمرین توقیف شد. نویسنده‌اش ممنوع‌الفعالیت شد. آقای رضایی‌راد نمایش «رویای طاهرگان خاموش» را درباره امروز ایران نوشت. چهار سال ممنوع‌الفعالیت شد و دادگاه انقلاب او را به جریمه محکوم کرد به خاطر نوشتن یک نمایشنامه. مفری جز چهار اعتراض فسقلی باقی نمی‌ماند. آیا ما می‌توانیم نمایشی درباره امروز ایران به روی صحنه ببریم؟ در سینما ما می‌توانیم یک مامور رشوه‌گیر را تصویر کنیم؟ می‌توانیم این همه جرم و جنایتی که صبح تا شب توی خیابان رخ می‌دهد و وسط میدان شلوغ خفت‌گیری می‌کنند را نشان دهیم؟

نه نمی‌شود، ولی این اتفاقات که تازه نیفتاده؟ سال‌هاست که نشده و نگذاشته‌اند. چه بسا قرن‌هاست که شرایط همین بوده.
به‌هرحال با حرف نزدن هم چیزی حل نمی‌شود.

من نمی‌گویم حرف نزنیم. من می‌گویم پس چه اتفاقی می‌افتد که مثلا در دهه سی تا پنجاه آن اجراهای عجیب و غریب از نمایشنامه‌هایی شاهکار روی صحنه می‌رود...
آن نمایشنامه‌ها هم پر از کنایه هستند.

بله، دقیقا ولی حالا نباید ما نسبت به آنها کمی جلوتر رفته باشیم؟ ما که نباید خودمان را با ساعدی و رادی آن زمان مقایسه کنیم؟ آنها اول راه بوده‌اند. آنها شروع کننده بوده‌اند...
چرا فکر می‌کنید نمایشنامه‌های رحمانیان، رضایی راد، امجد، یعقوبی و از نمایشنامه‌های ساعدی یا رادی عقب‌تر است؟

من اصلا درباره عقب یا جلو بودن کسی حرف نزدم. من دارم می‌گویم نباید کمی لااقل بهتر از آنها باشیم؟
آخر بهتر هستند. اتفاقا آن سیری که نمایشنامه‌نویسی طی کرد پایه‌ای شد برای آیندگان. آن اسم‌ها در ذهن ما بزرگند و واقعاً هم بزرگند چون پیشرواند و چه خوب که ما نویسندگانی داریم که دارند شانه به شانه نویسندگان قدیمی می‌نویسند. گاهی بهتر گاهی هم بدتر. همان طور که ممکن است الان شما یک رمان بخوانید که از یک رمان دویست سال پیش عقب‌تر باشد. فیلم «کازابلانکا» را می‌بینی و نتیجه می‌گیری که از نصف فیلم‌هایی که الان ساخته می‌شود بهتر است. در هنر داریم آزمون و خطا می‌کنیم.

ولی به نظرم شاید، شاید به جای کنایه زدن به فلان اتفاقات روز بشود آن رویکردی که مثلا بیضایی در «آرش»‌ دارد انجام داد.
آن هم یک نگاه است. ولی اگر همه مثل آقای بیضایی بنویسند که دیگر تنوع نمی‌ماند.

ببینید، بحث من این نیست که همه مثل بیضایی بنویسند. اصلا منظورم شکل بیضایی نوشتن نیستند. من دارم درباره آن نگاه منتقدانه و سازنده‌ای حرف می‌زنم که کسی مثل بیضایی در آثارش به «ما» دارد. مای جمعی کشوری به نام ایران. فارغ از همه زر و زیورهایی که به آن بسته شده یا انتقادهایی ساختگی و از سر خشمی که به آن می‌شود.
من خودم از علاقمندانِ سرسختِ آقای بیضایی هستم ولی حرفم این است که چرا فکر می‌کنید آن نگاه تنها نگاه است؟ خب شاید آن نگاه را یک نویسنده‌ای قبول نداشته باشد؟ خب شاید یک نفر آن نگاه را نخواهد.

فقط بیضایی نیست. مثلا آن رویکردی که گلشیری در ادبیات دارد یا خیلی‌های دیگر.
خب این نگاه اوست. خیلی هم نگاه خوبی‌ست. من ممکن است که از آن نگاه چیزی هم یاد بگیرم. شاید یک جاهایی هم از آن استفاده کنم. ولی آن تنها نگاه جهان نیست.

نه شما خیلی دارید مرا به یکسو نگری متهم می‌کنید. من فقط می‌گویم در قبال نقدی که به این ماجرا دارم پیشنهاد هم دارم. فقط نق نمی‌زنم.
نه من این رویکرد را قبول ندارم که همه باید این جوری نگاه کنند. یا آن جوری نگاه کنند بهتر است. اتفاقا نویسنده‌ها و جامعه روشنفکری همه تلاش‌شان این بوده که هر کس هر جور دلش می‌خواهد نگاه کند. زیبایی هنر در همین است. این پرسش خوبی نیست که چرا نمی‌گذارند آن لایه عمیق دیده شود؟ گیریم من دلم می‌خواهد لایه سطحی دیده شود.

نمایش «مصاحبه»

اگر می‌خواستید آن لایه سطحی را نشان دهید، دیگر افشین هاشمی نبودید. برای خود شما هم مهم است که «مصاحبه» را روی صحنه می‌برید.
بله برای من هم مهم است ولی تفاوت ما دو نفر در این است که من تئاتر گلریز را هم می‌روم تماشا می‌کنم.

من هم می‌نشینم کتاب‌های نازی صفوی یا ر. اعتمادی را می‌خوانم. چه ربطی دارد؟ هیچ خط‌کشی وجود ندارد و هیچ وقت هم به خودم نمی‌گویم حیف کاغذ که حرام این کتاب شده. من هم این خط‌کشی و مرزبندی را ندارم ولی من به عنوان یک روزنامه‌نگار شاید وظیفه‌ام این باشد که از نظر شما راه بهتر کدام است؟
آهان! این فرق می‌کند. شما این را نپرسیدید.

خب حالا دارم می‌پرسم. از نظر شما راه بهتر کدام است. برای این که بشود در این فرصتی که برای تئاتر پیش آمده و این استقبالی که رفته رفته دارد شکل می‌گیرد چه راهی بهتر است؟ می‌بینیم که سالن‌ها کمابیش پر می‌روند. برای همین نمایش شما که من روز پنجشنبه آمدم دیدم که سالن پر بود با آن که واقعا این سالن از امکانات خوبی برخوردار نیست. اما هیچ کس شکایت نداشت. هیچ کس نق نمی‌زد. همه می‌خواستند و آمده بودند که این کار را ببینند. حالا که می‌شود با تئاتر حرف زد چه راهی برای حرف زدن بهتر است؟
چقدر خوب که هنوز روشنفکری در تئاتر دارد نفس می‌کشد و حضور دارد. همه حرف من این است که نباید فقط دنبال یک راه یا بهترین راه بود. بهترین راه وجود ندارد. هر کسی بهترین راهِ خودش را انتخاب می‌کند. من ممکن است برای ارائه حرفم همان شوخی و کنایه سطحی سیاسی را انتخاب کنم یا اصلا ‌ذائقه‌ام این باشد. اتفاقا تربیت مخاطب در رویارویی این ذائقه‌ها شکل می‌گیرد. شما می‌آیی در تئاتر من یک کنایه سطح پایین سیاسی می‌شنوی می‌روی تئاتر بغلی و اصلا آن کنایه را هم بهت نمی‌زند ولی با غم عظیمی به خانه می‌روی. آن تئاتر کار خودش را کرد. به دلیل این که آن عمیق‌تر است نباید این را حذف کرد. این طوری‌ست که شما کم کم مزه غذای بهتر را درک می‌کنید. اگر همیشه یک غذا بهت بدهند حوصله‌ات سر می‌رود. یک وقتی هم هست که ممکن است شما بگویید من تئاتر عمیق نمی‌خواهم. من دوست دارم امروز شادی کنم. یا دوست دارم نمایش کمدی با کنایه‌های سیاسی ببینم. اصلا لورل هاردی می‌خواهم ببینم. چاپلین با عمق فلسفی‌اش را هم نمی‌خواهم. اتفاقا مشکل جامعه روشنفکری با نگاه ایدئولوژیک همین است که مدام می‌خواهد ذائقه‌ها را به یک سمت سوق دهد. هنر همیشه سعی می‌کند از نگاه ایدئولوژیک فرار می‌کند. من یک کمدی ساده می‌نویسم مثل «هتل ایران» با یک طعنه‌ی رو. مهم نیست. مهم این است که یک ساعت تماشاگر قهقهه می‌زند. یک تئاتر هم می‌نویسم «شیرهای خان بابا سلطنه» که از این نظر مثلِ آن نیست. من پاسخگوی شعور درونی خودم هستم که هر دفعه به یک شکلی بروز پیدا می‌کند. یک دفعه با روی صحنه آوردن «مصاحبه» آن را نشان می‌دهم یک دفعه با پذیرش بازی در نمایش «و آنک انسان» آن را نشان می‌دهم یک دفعه هم با ساختن فیلم مفرحی مثل «خسته نباشید» که نه کنایه سیاسی می‌زند و نه کاری به سیاست و فقر اجتماعی دارد. «لطفا مزاحم نشوید» را هم بازی می‌کنم. اصلا هم از جهان انتظار ندارم کار عجیبی بکند. تئاتر در بستر خود تئاتر باید جواب دهد.

برچسب ها: نمایش ، ممنوع
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز
خبر های روز