پوریا عالمی در شرق نوشت:
اسحاق جهانگیری سوار آمبولانس شد و گفت: ببین آمبولانسچی، دیروز رییسجمهور نشست مطبوعاتی داشت، خب؟ مجری مراسم فکر میکنی اسمش چی بود؟
گفتم: چی بود؟
گفت: محمود احمدیافزاد...
گفتم: اوهاوه... محمود احمدینژاد آمده مجری شده؟ ای ایای... ببین تا کجا نفوذ کردند... عادت به میکروفن هم هست دیگر...
جهانگیری گفت: محمود احمدینژاد نبود که. یک آقایی بود اسمش «محمود احمدیافزاد» بود... آمبولانسچیجان، دست روی دلم نگذار.
گفتم: چه فرقی دارد؟ بعد هم دست روی دلش گذاشتم و او شروع به درددلکردن کرد و گفت رییسجمهور گفته: «هیچ پیامی از طرف هیچ کشیشی بین من و اوباما ردوبدل نشده است.»
گفتم: ...
حسن روحانی گفت: «اگر ملتی به صندوق رای و دولتش اعتماد نداشته باشد و نداند سرنوشت رای او چه میشود، از صبح زود در صف نمیایستد و با لبخند و افتخار رای خود را به صندوق نمیاندازد.»
پام را گذاشتم روی گاز و تختهگاز رفتم و گفتم: از صبح زود که هیچی، دیده شده تا فردا صبح هم چشم روی چشم نمیگذارند و نمیخوابند و منتظر میمانند چهکسی از صندوق بیرون میآید.
روحانی گفت: «دولت میخواهد هر کس حرف میزند و نقد میکند، با شناسنامه باشد.»
گفتم: ایبابا... کشور 70میلیوننفر است، 80میلیوننفر برای یارانه ثبتنام کردند. خب بعضیها شاید دو،سهتا شناسنامه دارند و بهصورت موردی حرفشان را با یکی از شناسنامههایشان میزنند.
گویا روحانی مبهوت نظرات مشعشع من شده و گفته: «اگر کسی بهدنبال این است که مقابل دولت سنگاندازی کرده و حرکت کابینه را متوقف کند، کار ناشایستی است.»
در همین لحظه یک صخره انداختند جلو آمبولانس و آمبولانس نهتنها از حرکت متوقف شد بلکه بهصورت نمادین جمع و صاف شد. کله مبارک را که زیر چرخ عقب گیر کرده بود کشیدم بیرون و گفتم: سنگاندازی کدام است رییس؟ به این میگویند صخرهاندازی... و تمام.