دیروز اینور را بسته بودند و زورکی میفرستادند آنور، در نتیجه آمبولانس یکمتر از جاش تکان نخورد. امروز دیدم اتوبان را دارند یکطرفه میکنند. کله مبارک را از پنجره آوردم بیرون و گفتم: چرا اتوبان را یکطرفه میکنی عزیزجان؟
عزیزجان بولدوزر محترم را خاموش کرد و گفت: داریم همه راهها را یکی میکنیم که دیگر اختلافی پیش نیاید.
گفتم: یعنی دارید با ایجاد انطباق، رفع اختلاف میکنید؟ این راهش نیستها.
بولدوزر محترم گفت: ببین، وقتی فقط یک راه باشد که برویم، دیگر راهی نیست که نرویم. دیگر کسی هم نمیتواند دندهعقب بگیرد یا خلاف جریان حرکت کند و اینطوری همه با هم همراه و هممسیر و همدل و مهربان میشویم. بهبه.
گفتم: من با این حرفها کار ندارم. یکروز بهزور میبرید آنور، یکروز بهزور میفرستید اینور. شل کن، سفت کن دیده بودیم، ببند باز کن و چپ کن راست کن ندیده بودیم.
بولدوزر محترم گفت: زورکیه. زورت میرسد برعکس برو.
گفتم: ایبابا. ایبابا.
در همین لحظه علی لاریجانی، رییس مجلس، گفت: آمبولانسچیجان، چرا هی گیر میدهی؟ من دیروز هم توی مجلس گفتم که «همگرایی داخلی ضروری است.»
گفتم: راستش همهنوع «گرایی»ای دیده بودیم جز این یکی. تا دیروز چپگرا و راستگرا و میانهگرا و طبیعتگرا و همنوعگرا و همرنگگرا و همقدگرا و همچینگرا و همچونگرا و... دیده بودیم به جان آمبولانسچی همگرا ندیده بودیم.
علی لاریجانی گفت: نه نه... ببین دیروز هم گفتم که «و همگرایی به این معنا نیست که اختلافنظرها وجود نداشته باشد اما باید توجه داشت تبدیل این اختلافنظرها به خصومت ما را از مسایل اصلی دور نکند.»
گفتم: خیلی جالب استها. چطوری هم همگرایی ضروری است هم اختلافنظر هم باشد؟ یعنی چطوری میشود هم شب بود و ماه داشت هم صبح بود و خورشید؟ یا هم چپ رفت هم راست؟ جان آمبولانسچی میشود؟
دیگر حرفی نمانده بود بزنم، گرا را گرفته بودم، آمبولانس را پارک کردم و برخلاف جریان بزرگراه همگرا شده لیلیکنان حرکت کردم.