مسيح مهاجري :حاج احمد آقا بود،اصلا آقا زاده نبود | روزنو

سایت روزنو | روزنو | Roozno

به روز شده در: ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۱
کد خبر: ۶۰۵۶۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۸ - ۲۶ اسفند ۱۳۹۲

فرزند غيور امام خميني ،اظهار ارادتي به حجت‌الاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خميني در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمين مسيح مهاجري
روزنامه جمهوری اسلامی نوشت:

* در آستانه سالگرد وفات حاج سيد احمدآقا خميني هستيم، دوست داريم در خدمت شما كه سابقه ديرينه‌اي با ايشان داشته‌ايد، برخي از ابعاد شخصيتي ايشان را بررسي كنيم، لطفاً بفرماييد از چه زمان و كجا با ايشان آشنا شديد؟
بسم‌الله‌الرحمن الرحيم. من سال 1339 وارد حوزه علميه قم شدم و در فروردين 1340 آيت‌الله بروجردي كه مرجع بزرگ تقليد شيعيان و رئيس عام حوزه‌هاي علميه بود از دنيا رفتند و همين حادثه باعث شد آقاياني كه در رديف مرجعيت قرار داشتند، مطرح شوند. كسي كه در ميان آنان بيش از همه توجه ما طلبه‌هاي مبتدي آن زمان را جلب كرد امام خميني بود كه البته در آن زمان به ايشان "حاج آقا روح الله" مي‌گفتند و هنوز عنوان امام نبود. ايشان هم به دليل اينكه خيلي خودشان را وارد صحنه‌هاي تبليغاتي نمي‌كردند و هم به دليل اينكه شاگردان زياد و خيلي مبرز و قوي داشتند، نظر خيلي‌ها از جمله بنده را جلب كردند.
نكته ديگر هم اين‌كه پدر بنده كه در قم و نجف تحصيل كرده بود و از شاگردان مرحوم آقا ضياء عراقي بود، در دوران حضور در قم كه زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري بود، با امام آشنايي داشت و در همان سالهاي دهه 40، قبل از تبعيدِ امام، هر وقت به قم مي‌آمدند، به من مي‌گفتند برويم امام را ببينيم. ما از اينجا هم با امام آشنا و به ايشان علاقمند شديم و طبعاً علاقمندي به امام موجب علاقمندي به مرحوم حاج آقا مصطفي و حاج احمد آقا هم مي‌شد. البته حاج احمد آقا چند سال بعد از ما طلبه شد ولي با هم آشنا بوديم و به دليل علاقمندي به امام به ايشان هم علاقمند بوديم و با هم دوست بوديم. اين منشأ آشنايي بود، تا وقتي كه مبارزات امام شروع شد و سال 42 دستگيري امام پيش آمد و بعد هم در سال 43 امام تبعيد شدند، عشق و علاقه به امام خيلي بيشتر شد و يا به تعبير بهتر علاقه تبديل به عشق شد و همين باعث ارتباط قوي‌تر و بيشتر ما با حاج احمد آقا شد. البته حاج احمد آقا گاهي در نجف و گاهي در قم بودند ولي در فواصلي كه قم بودند ما همديگر را مي‌ديديم و ارتباط داشتيم و با ايشان رفاقت داشتيم.

* اين رفاقت شما، صِرف يك رفاقت عاطفي و معمولي بود يا در كارهاي مبارزاتي هم با ايشان مشاركت داشتيد؟
ما در كارهاي مبارزه با كساني سر و كار و ارتباط داشتيم كه هم در خود ايران حضور داشتند و هم در قم. يك بخشي از آن، همكاري 10 ساله بود با شهيد بهشتي به شكلهاي مختلف، و يك بخشي هم مرتبط بود با آقاياني كه در حوزه علميه قم حضور داشتند مثل مرحوم آقاي طاهري خرم آبادي كه همسايه ما بودند و من يادم هست كه اعلاميه‌هايي كه ايشان مي‌آوردند كه بعدا پخش شود، چون خانه ايشان در معرض بود، مي‌خواستند در يك جايي بگذارند كه ساواك متوجه نشود، مي‌دادند به ما، ما در خانه خودمان آنها را پنهان مي‌كرديم، يا كارهاي ديگر مبارزاتي كه قرار بود به شكل غير محسوس و غير ملموس انجام بشود، ما انجام مي‌داديم. كساني وجود داشتند كه لازم بود خيلي در معرض نباشند تا كمك كنند به كساني كه در معرض بودند و ما از اين طريق اين كارها را انجام مي‌داديم. حاج احمد آقا به دليل اينكه هم در ايران بودند و هم در نجف، خيلي نمي‌شد كه ما با ايشان ارتباط مستمر داشته باشيم لذا در مسائل مبارزاتي ما با كساني سر و كار داشتيم كه در اينجا حضور داشتند و از شاگردان امام بودند و مرتبط با امام بودند. البته به صورت غير مرتبط با اين افراد، مستقلا هم كارهايي بود كه انجام مي‌شد ولي ارتباط ما با حاج احمد آقا بيشتر ارتباط دوستانه بود.

* خاطراتي از آن ايام دوستي اوليه به خاطر داريد؟
حاج احمد آقا آدم خيلي خليق و خيلي عاطفي بودند و وقتي ايشان ازدواج كردند من نبودم، بعد كه ايشان را ديدم گفتم شما چرا سور ازدواجتان را نمي‌دهيد؟ گفتند خوب بياييد به شما سور بدهيم. ما هم جدي گرفتيم و گفتيم كي بياييم؟ گفتند همين ناهار فردا. ما هم فردا رفتيم همين خانه خود امام، توي حياط سفره‌اي پهن كردند و آنجا ناهاري به ما دادند و بعد هم همانجا صحبت اين شد كه برويم محلات. آن وقتها مرحوم آيت‌الله توسلي در محلات بودند و يك حسينيه‌اي هم داشتند و ايامي بود كه در محلات منبر مي‌رفتند و حالا من يادم نيست كه فاطميه بود يا محرم و صفر، يكي از همين مناسبت‌ها بود. در خيابان آستانه گاراژي بود كه ماشينها مي‌رفتند محلات، با هم رفتيم سوار ميني بوسي شديم و رفتيم محلات منزل آقاي توسلي و دو شبي را آنجا مانديم. حاج احمدآقا با آقايان علماي محلات خيلي رفيق بودند، به دليل اينكه امام قبلا به محلات رفت و آمد داشتند و آنان به امام خيلي ارادت داشتند. دسته جمعي مي‌رفتيم بيرون شهر و در باغات و تفريحاتي داشتيم و بعد برگشتيم به قم. در آن سفر البته خاطرات خيلي شيريني بود اما من لذت معاشرت و انس با حاج احمد آقا را به عنوان يك انسان خليق و دوست داشتني، بيشتر در آن سفر درك كردم. البته در آن سفر ريزه كاريهايي هم وجود دارد كه خيلي لزومي ندارد اينجا صحبت كنيم.

* بعد در آستانه انقلاب اسلامي يا بعد از پيروزي انقلاب، ارتباطات شما چگونه تقويت شد؟
وقتي كه انقلاب پيروز شد، ارتباط ما با حاج احمد آقا بيشتر به اين صورت بود كه ايشان يك رفت و آمدهايي با سران حزب جمهوري اسلامي؛ آقاي بهشتي، آقاي خامنه‌اي و آقاي هاشمي رفسنجاني داشتند، و من هم در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي بودم، لذا همديگر را زياد مي‌ديديم. به دليل آشنايي‌هاي سابقم ارتباط‌هاي ديگري هم با هم داشتيم منتها چون من اخلاقا اينطور نبودم كه خودم را به كساني كه در قدرت هستند نزديك كنم، مراوده فراتر از اينها نبود. ارتباطات روشن ما همين مسائل كاري حزب جمهوري اسلامي و انقلاب بود، البته بعدها يعني از سال 1360 كه من مسئول روزنامه جمهوري اسلامي شدم، هم با ايشان ارتباط داشتم. توي اين بخش من خاطرات زيادي مربوط به انقلاب و امام با حاج احمد آقا دارم. مواردي است كه هم به غيور بودن حاج احمد آقا نسبت به انقلاب و وفادار بودنش نسبت به امام بر مي‌گردد و هم در باره اين كه خود امام چه مروتهايي نسبت به انسانها داشتند و چه برخوردهاي درس آموزي در مسائل انقلاب با خيلي‌ها داشتند و از چه آزادانديشي‌هايي برخوردار بودند.

* قبل از اينكه به اين خاطرات برسيم بفرماييد آيا هيچ وقت مطرح شده كه حاج احمد آقا عضو حزب جمهوري اسلامي بشوند يا دعوتي از ايشان شده است؟
بله، در يك مقطعي در اواسط دهه 60، يك گزارشهايي به امام در باره حزب داده شده بود و امام نگران بودند و نگرانيشان هم بيشتر به اين خاطر بود كه بزرگاني مثل آيت‌الله خامنه‌اي و آيت‌الله هاشمي در حزب بودند و اگر گزندي به حزب وارد مي‌شد، به اين بزرگان آسيب وارد مي‌شد و امام هم خيلي مواظبت داشتند كه نگذارند اين اتفاق بيفتد و براي اينكه ببينند آن نگراني چقدر درست است، به حاج احمد آقا مأموريت دادند كه بيايند در جلسات شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي شركت كنند. ايشان مدتي مي‌آمدند. اين مربوط به اواخر فعاليت حزب بود و يادم هست كه مدت زيادي در تمام جلسات شوراي مركزي حزب شركت مي‌كردند. جلسات هم در آن زمان چون دوران رياست جمهوري آيت‌الله خامنه‌اي بود و ايشان هم دبيركل حزب بودند، در دفتر رياست جمهوري در ساختمان رياست جمهوري برگزار مي‌شد. گاهي هم جلسات شوراي مركزي در دفتر آقاي هاشمي رفسنجاني در مجلس برگزار مي‌شد و حاج احمد آقا هم مرتب در آن جلسات شركت مي‌كردند و آن طوري كه در خاطرم هست به دليل همان آشنايي سابق و يا محبتي كه ايشان به من داشتند خيلي وقتها من و ايشان كنار هم مي‌نشستيم.

* اشاره مي‌فرماييد منشأ آن نگرانيهاي امام چه بود؟
بله، گزارشهايي به امام رسيده بود كه بعضي از كساني كه مسئولين دفاتر حزب در شهرستانها هستند برخوردهايي مي‌كنند و حرفهايي مي‌زنند كه شايد در چارچوب اصول انقلاب و آرمانها و حتي در چارچوبهاي مربوط به اساسنامه حزب نباشد. بالاخره حزب جمهوري اسلامي يك حزبي بود كه با موافقت امام تشكيل شده بود و همه آقاياني كه مؤسس حزب جمهوري اسلامي بودند، از ياران نزديك امام بودند و يكي از محوري‌ترين اصول حزب جمهوري اسلامي هم پيروي از ولايت فقيه بود. اما بعضي از آقايان در بعضي از شهرستانها طوري صحبت مي‌كردند كه حزب را اصل قرار مي‌دادند. مثلا به يكي از اينها گفته شد كه اگر قرار باشد بين حزب جمهوري اسلامي و نمايندگي ولايت فقيه يكي را انتخاب بكنيد چه كار مي‌كنيد؟ اين آقا هم گفته بود كه من نمايندگي حزب جمهوري اسلامي را انتخاب مي‌كنم، در حالي كه اصلا هيچكدام از موسسين حزب جمهوري اسلامي و اعضاي شوراي مركزي حزب، اين حرف را قبول نداشتند. يا يك مورد خود من از طرف شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي و موسسين حزب مسئول شدم به يك شهري بروم و مسائل را ببينم و گزارش بدهم. وقتي رفتم ديدم بين رئيس حزب در آن شهر با ارگانهاي انقلابي مثل جهاد وسپاه و برخي ارگانهاي ديگر اختلافات شديدي وجود دارد و آن آقايي هم كه مسئول حزب است بي‌تقصير نيست، در حالي كه او بايد در آنجا يك تدبيري مي‌كرد كه عكس اين عمل بشود يعني حتي اختلافات بين خود آن ارگانها را حل بكند، كما اينكه خود مؤسسين حزب و اعضاي شوراي مركزي حزب آقاي هاشمي، آقاي خامنه‌اي، آقاي بهشتي، خودشان در آن زمان منشأ خيرات و بركات براي تأسيس، وحدت و درست عمل كردن ارگانهاي انقلابي بودند لذا يك نماينده حزب نمي‌بايست برخلاف اين مسير مي‌رفت. اين قبيل مسائل امام را نگران كرده بود.

* اشاره فرموديد بعد از اين‌كه شما مسئول روزنامه شديد با حاج احمد آقا يا با دفتر امام ارتباط بيشتري داشتيد، اين ارتباط به اصطلاح سيستماتيك و موظفي بود يا از باب علاقه و ارادت؟
عمده ارتباط از طرف دفتر امام بود.. به اين صورت كه گاهي در باره مسائل كشور كاري داشتند كه لازم بود به ما بگويند تا روزنامه متوجه نظر امام باشد و بر اساس آن عمل كند يا خلاف آن عمل نكند. معمولا امام وقتي مطلبي را مي‌خواستند به روزنامه بفرمايند از طريق حاج احمدآقا مي‌گفتند. گاهي كه مثلا ايشان نبود از طريق ديگري ابلاغ مي‌فرمودند ولي تا زماني كه خود حاج احمد آقا حضور داشتند و مسافرت نبودند از طريق خود ايشان مطلب را مي‌گفتند. تلفن مي‌كردند و ما هم اگر سوالي داشتيم مي‌پرسيديم و بر اساس آن هم عمل مي‌كرديم. مثلاً يك موردش اين بود كه يك زماني صادق قطب زاده و مناقبي و حجازي و امثال اينها، يك كودتايي عليه نظام ترتيب دادند ولي ناكام ماند و قبل از اينكه انجام بگيرد جلويش گرفته شد و بعد معلوم شد كه پشت ماجرا آقاي شريعتمداري بوده و بنا بوده ايشان آيت‌الله اينها باشد و بعد از كوبيدن بيت امام و از بين بردن امام، ايشان همه كاره باشد و حتي در اين حد بود كه برخي از مطالب را ضبط كرده بودند كه بعداً پخش بشود. خوب آقاي شريعتمداري به اين دليل يك مقداري محدوديت پيدا كرد و در يك مقطعي براي اينكه فضا عادي‌تر بشود و بعضي مسائل حل بشود، آقاي ري‌شهري با آقاي شريعتمداري مصاحبه‌اي كرد و آن مصاحبه از تلويزيون پخش شد. آقاي شريعتمداري در پايان آن مصاحبه در پاسخ به آقاي ري‌شهري كه پرسيد شما مطلب ديگري نداريد بگوييد، گفت: من از آقاي خميني يك خواهشي دارم و آن اين‌كه به رسانه‌ها بگويند كه ديگر به من كاري نداشته باشند و عليه من چيزي منتشر نكنند. من خودم داشتم اين مصاحبه را از تلويزيون مي‌ديدم، اتفاقا آن روزها ما خيلي مطلب عليه آقاي شريعتمداري در روزنامه چاپ مي‌كرديم و همان شب هم مطالبي داشتيم و داده بوديم به چاپخانه براي اينكه چاپ بشود. آن وقت هم وسايل چاپ اين جوري نبود كه يا لاينترون باشد يا اين دستگاههاي كامپيوتري كه خيلي سريع كار را انجام مي‌دهند، آن وقتها هنوز يك قسمتي هم حروف چيني‌هاي سربي بود و بخشي هم تبديل به لاينترون شده بود. آنوقت اين طور بود كه اگر يك چيزي را حروف چيني كرده باشيد و صفحه را آماده كرده باشيد، دوباره بخواهيد اين را برگردانيد، كار مشكلي بود. شب حدود ساعت 9 بود كه مصاحبه آقاي شريعتمداري تمام شد و ما هم پشت ميز كار نشستيم و به كارمان ادامه داديم، تلفن زنگ زد و من گوشي را برداشتم ديدم حاج احمد آقا پشت خط است.. سلام و احوالپرسي و گفتند كه امام يك پيغامي براي شما دارد. پيغام امام اين است كه شما از امشب هيچ چيزي عليه آقاي شريعتمداري چاپ نكنيد. ما متوجه شديم كه آن خواسته آقاي شريعتمداري را امام مستقيما از تلويزيون شنيده‌اند و دستور داده‌اند كه هيچ چيزي عليه او چاپ نكنيد. من به حاج احمد آقا گفتم از امام بپرسيد كه اجازه مي‌دهند امشب اين چيزهايي را كه فرستاده‌ايم و صفحه‌اش هم بسته شده چاپ كنيم؟ شايد يك مقداري هم بر مي‌گشت به نفس خود ما كه حالا يك چيزي نوشته‌ايم هدر نرود و چاپ بشود. ايشان گفتند كه خوب حالا از امام مي‌پرسم. قبل از اينكه ادامه‌اش را بگويم همين جا مي‌خواهم نكته‌اي را بگويم كه حاج احمد آقا امانت‌دار بود. يعني به من نگفت كه بله نظر امام اين است يا آن است، بلكه گفت شما صبر كنيد تا بپرسم و خبر بدهم. تلفن را قطع كرد و از امام پرسيد و دو سه دقيقه بعد دوباره به من زنگ زد و گفت امام فرمودند از همين امشب قطع كنيد و همانها را هم برگردانيد و چاپ نشود. خوب اين علاوه بر آن نكته مربوط به حاج احمد آقا به خود امام هم مربوط مي‌شود كه يك نفر با آن خصوصيات و آن كودتا و آن همه خطر يك خواسته‌اي از امام داشت و از تلويزيون پخش شد، امام با جوانمردي و مروّت و فتوّت كامل خيلي سريع اقدام كردند و خواسته او را اجابت كردند و بعد هم وقتي ما گفتيم حالا اين رفته چاپخانه و اجازه بفرماييد كه امشب چاپ بشود فرمودند نه، همين امشب بايد برگردد و ديگر چاپ نشود. هر دو نكته براي من خيلي جالب بود: آن بزرگواري امام و اين امانتداري حاج احمد آقا و علاقه شديدي كه به امام داشت بخاطر اينكه مبادا چيزي از مطالب امام خلاف آنچه نظر امام است منعكس بشود. ما از اين قبيل ارتباطات با حاج احمدآقا داشتيم، يعني ارتباط از آن طرف است و امام يك كاري دارند و مي‌خواهند انجام بشود و ايشان تماس مي‌گيرند روزنامه و به ما ميگويند و ما مطلب را اينجوري دنبال مي‌كنيم.

* از توصيه‌هاي ديگر امام يا حاج احمد آقا چه چيزي يادتان هست كه به روزنامه گفته باشند؟
يك بار من تلفن زدم به حاج احمد آقا گفتم كه من مي‌خواهم خدمت امام بيايم و كار و سؤالي دارم. ايشان گفت اتفاقا امام به من گفته‌اند مسئولين روزنامه‌ها را بخواهيد بيايند من با آنها كار دارم و حالا كه شما اين را گفتيد مي‌توانيد بياييد و دو سه نفري امام را ببينيد. آن وقت سه تا روزنامه بود و هنوز روزنامه‌هاي ديگر راه نيفتاده بود. روزنامه‌هاي كيهان، اطلاعات و جمهوري اسلامي. مسئوليت كيهان با آقاي سيد محمد خاتمي بود كه وزير ارشاد هم بود. مسئوليت روزنامه اطلاعات با آقاي دعايي بود و جمهوري اسلامي با من. ايشان گفتند شما سه نفر بياييد اينجا و با امام ديدار كنيد و شما هم سؤالتان را بپرسيد. من گفتم نه. من بايد سؤالم را خصوصي بپرسم و با اين جمع نمي‌شود. سؤالم يك موضوع مهم حكومتي بود، و بايد حتما خصوصي مي‌پرسيدم. شرايط حساسي هم بود فقط هم امام بايد جواب مي‌دادند و غير امام نبايد اين مسأله را جواب مي‌دادند. حاج احمد آقا گفتند خيلي خوب شما بياييد اينجا و ديدارتان با امام را بكنيد بعد كه آن آقايان مي‌روند، شما بمانيد و سؤالتان را از امام بپرسيد. گفتم اين خيلي خوب است. ايشان گفت من به شما خبر مي‌دهم. فرداي آن روز تماس گرفتند كه فلان روز ساعت 7 و نيم صبح اينجا باشيد. آن روز ما سه نفر رفتيم و آن حياط كوچك پشت حسينيه جماران قاليچه‌اي پهن كردند نشستيم و چاي آوردند. ما قبل از ديدار، به آقاي خاتمي گفتيم شما وزير ارشاد هستيد بايد بدانيد كه ما را براي چه خواسته‌اند ايشان هم اظهار بي‌اطلاعي كرد و ما هم مقداري شوخي كرديم و گفتيم تو چه وزير ارشادي هستي كه نمي‌داني. بعد رفتيم خدمت امام و حاج احمد آقا هم بودند. امام گفتند كه من مزاحم آقايان شده‌ام براي اينكه بگويم چه خبر است اين همه عكس و خبر من را چاپ مي‌كنيد و خبر من تيتر مي‌شود؟ در اين مملكت اين همه خبر هست، يك دهقاني كه يك كار خوبي مي‌كند و كشت و زرع خوبي دارد عكس او را بياوريد. يك طبيبي يك معالجه و عمل جراحي خوبي مي‌كند عكس او را بياوريد. يك كارگري كه خيلي فداكاري مي‌كند و كار خوب مي‌كند و كارگر نمونه مي‌شود، عكس او را بياوريد.
ما واقعا شرمنده اين تواضع امام شديم و هيچ كداممان حرفي براي گفتن نداشتيم و قبول كرديم. به هر حال كار امام با ما اين بود. البته مقداري بيشتر صحبت كردند و ما هم اظهار ارادت كرديم و بعد آن آقايان رفتند و من ماندم، حاج احمد آقا و امام. من آن سؤال را پرسيدم و امام هم خيلي روشن و صريح جواب سؤالم را دادند و خيالم راحت شد و فهميدم كه تكليفم چيست. هم مربوط به روزنامه بود و هم مربوط به مسائل حكومتي و مسئولين كشور بود. مشكلات و اختلافاتي بود كه من مي‌خواستم تكليف روزنامه را بدانم. در همين ملاقات من ضمناً متوجه شدم كه امام خيلي به روزنامه جمهوري اسلامي توجه دارند چون جمله‌اي كه فرمودند اين بود كه من مي‌بينم كه شما چه كار داريد مي‌كنيد و همين خط مشي را ادامه بدهيد. متوجه شدم كه امام روزنامه را مي‌خوانند و دقيقا مسائل را پيگيري مي‌كنند و مي‌بينند كه ما داريم چه كار مي‌كنيم فلذا همان كاري كه ما انجام مي‌داديم را تأييد كردند و تكليف ما را نسبت به آن مسأله‌اي كه من بايد سوال مي‌كردم روشن كردند.
البته يك هفته بعد من از تلويزيون و راديو شنيدم كه آقاي محمد هاشمي مديرعامل صدا و سيما و مديران صدا و سيما با امام ديدار كردند و امام يك مقداري مطالبي مطرح كردند كه مطالب خيلي ربطي به اين نكته‌اي كه الان از امام نقل كردم نداشت ولي خودم احساس كردم كه نبايد بي‌ارتباط باشد و مثلاً آن مطالب در اين خبر نيامده، لذا با آقاي محمد هاشمي تماس گرفتم و گفتم شما درخواست ديدار كرديد يا امام گفته‌اند كه بياييد؟ گفت امام فرموده‌اند بياييد گفتم خوب امام چه فرمودند، گفت ايشان فرمودند كه چه خبر است كه من تا پيچ راديو را باز مي‌كنم و تلويزيون را نگاه مي‌كنم مي‌بينم كه عكس من است و خبر من در همان اول است و صدر خبرها من هستم. اين همه آدم هست چرا خبرهاي آنها را پخش نمي‌كنيد؟ گفتم: شما چه گفتي؟ گفت: ما گفتيم آقا اگر ما خبر شما را پخش نكنيم يا آن را براي آخر بگذاريم مردم مي‌آيند آجرهاي صدا و سيما را مي‌كنند و پدر ما را در مي‌آورند. پرسيدم خوب امام بعد از اين جمله شما چه گفت؟ او گفت امام فرمود: "ما ارتباطمان با مردم، مال قبل از صدا و سيماست". اين خيلي حرف مهمي بود و براي من خيلي جالب بود.
در اين ملاقات‌ها ما يك بار ديگر بزرگواري امام را خيلي بيش از آنچه در ذهن داشتيم احساس كرديم. چون راديو و تلويزيون و روزنامه‌ها نه از باب دستور و فرمايشي و تشريفاتي، بلكه خودشان دوست داشتند اين جوري عمل كنند چون امام بر قلبها حكومت مي‌كردند ولي امام با وجود اينكه يك همچون علاقمندان و عاشقاني داشتند خودشان به آنها گفتند اينگونه عمل نكنيد و اخبار پزشك و كشاورز و كارگر را مطرح بكنيد. اين بزرگي امام است كه با اين كه راديو و تلويزيون را در يد خودش داشت اما نمي‌خواست از آن اينجوري استفاده كند و مي‌گفت رابطه ما با مردم مال قبل از اين راديو تلويزيون است. راديو تلويزيون باعث نشده كه ما با مردم رابطه برقرار بكنيم.
اين هم يك مورد ديگر از ارتباط ما با حاج احمدآقا بود كه البته همانطوري كه گفتم اين تماس از طرف من بود و بعد معلوم شد كه امام هم مي‌خواستند با ما ديداري داشته باشند و دستوري بدهند. من اين را هم اضافه بكنم كه چون امام در زمان حيات خودشان به ما گفته بودند اين كار را نكنيد، بعد از رحلت امام ما عكس ايشان را در روزنامه هر روز آورديم. و اين در واقع پرتويي از آن ماجرا هست و به تناسب زمان و مكان و مسائل مختلفي كه وجود دارد ما جمله‌اي از امام را زينت بخش روزنامه مي‌كنيم.
يك بار هم من يك سر مقاله‌اي نوشتم كه در روزنامه جمهوري اسلامي چاپ شد، تحت عنوان "پدر شيطان". زماني بود كه آقاي ولايتي وزير خارجه بود و در وزارت خارجه تصميم گرفته بودند كه يك كسي سفير انگليس در ايران بشود، در مقطعي بود كه رابطه ما با بعضي از كشورهاي اروپايي قطع شده بود و آنها هم خوشان ديگر اظهار تمايل كرده بودند كه رابطه دو باره برقرار شود و يك كسي را در نظر گرفته بودند كه سفير بشود كه هم اطلاعاتي انگليس بود و هم زبان فارسي بلد بود و هم مدتي اينجا كار كرده بود و معروف به اين بود كه يكي از شياطين است و من نگران شدم و سرمقاله‌اي تحت عنوان پدر شيطان نوشتم. محتواي مقاله اين بود كه اگر امام به آمريكا مي‌گويند شيطان بزرگ، خوب مي‌دانيم كه قاره آمريكا 200 سال قبل توسط انگليسيها تسخير شد و آنها سرخ پوستهاي بومي را كنار زدند و حكومت آنجا را به دست گرفتند و الآن هم بچه‌هاي همان انگليسي‌ها هستند كه در آنجا حكومت مي‌كنند، بنابراين اگر آمريكا شيطان است انگليس پدر آمريكا است پس مي‌شود پدر شيطان. آن وقت شما چطوري با پدر شيطان مي‌خواهيد اينطور با ساده‌لوحي رفتار كنيد و اين كار اصلا درست نيست. آن وقت يك كسي را به عنوان سفير بگذاريد كه اين خصوصيات را نداشته باشد و مشكل براي شما ايجاد نكند. اين سرمقاله صبح منتشر شد و من ظهر ساعت 2 از اخبار راديو يا تلويزيون شنيدم كه امام مطالبي درباره سياست خارجي گفته‌اند از جمله گفته‌اند كه عزيزان من، من نظارت دارم بر سياست خارجي. جملاتي بود كه من نگران شدم كه نكند امام دارند به ما مي‌گويند و جواب حرف ما را مي‌دهند؟ تلفن زدم به حاج احمد آقا و گفتم ما امروز چنين سرمقاله‌اي داشتيم و امام هم اين صحبتها را كرده‌اند. جريان چيست؟ اگر واقعا نظر امام به ما بوده است، ما جبران كنيم و ما هرگز نمي‌خواستيم چيزي بر خلاف نظر امام يا چيزي كه امام را نگران كند نوشته باشيم. ماجرا چيست؟ حاج احمد آقا گفتند كه اتفاقا همين پيش از ظهر امروز آقاي بشارتي كه آن وقت قائم مقام وزارت خارجه بود تماس گرفت و به من گفت كه آقاي ولايتي اين مقاله را در نيويورك خوانده به اين صورت كه از اينجا برايش فاكس كرده‌اند و خوانده است. و با من يعني بشارتي تماس گرفته است و گفته از امام بپرسيد كه بالاخره حق با ماست يا با روزنامه جمهوري اسلامي؟ اگر حق با ماست به روزنامه بگوييد اين چيزها را ننويسد و اگر حق با آنهاست به ما بگوييد تا ما اين كارها را نكنيم. من خيلي حساس شدم و گفتم عجب چيز جالبي شد، امام چه گفتند؟ گفت كه من اين مطلب و پيغام را به امام رساندم و امام فرمودند كه به آقاي ولايتي بگوييد وزارت خارجه كار خودش را بكند و روزنامه جمهوري اسلامي هم مطلب خودش را بنويسد.
من اولاً خيلي خوشحال شدم و ثانياً ديدم امام چقدر نظر بلندي دارند و چقدر آزاد فكر مي‌كنند و سعه صدر دارند، به مطبوعات آزادي مي‌دهند كه نظر خود را اعلام كنند و به مسئولين هم مي‌گويند شما نظر و تشخيص خود را عمل كنيد. اين دو تا با هم هيچ منافاتي ندارد. براي من واقعاً اين ارزنده بود. از آن طرف هم من ديدم اين مطالبي كه حاج احمد آقا مي‌گويند هيچ كدامش از خودشان نيست دقيقا از امام است. يعني نگفتند كه نظر امام اين است و حالا من آن را به شما مي‌گويم. خيليها اينطور هستند كه به مجردي كه به كسي نزديك هستند، مي‌گويند كه بله آقا، ايشان نظرشان اين است. مي‌پرسي كه از كجا مي‌دانيد؟ جواب مي‌دهد كه من مي‌دانم ديگر. ولي حاج احمد آقا نه. گفتند امروز اين اتفاق افتاد و اين سوال از امام شد و من خودم پرسيدم و امام اين جواب را دادند و من هم الان عين آن جواب را به شما منتقل مي‌كنم.

يعني اين جور به شما بگويم كه من در معاشرتي كه با حاج احمد آقا داشتم و خاطرات زيادي كه در مسائل كاري خودم با ايشان داشتم، هيچ وقت نديدم كه حاج احمد آقا قبل از اينكه از امام سؤالي بكنند به ما جوابي بدهند و هميشه آنچه را كه امام گفتند ايشان به ما منتقل كردند و اگر در جايي هم نظر امام را نمي‌دانستند مي‌گفتند صبر كنيد، تلفن را قطع مي‌كردند، با امام صحبت مي‌كردند و مطلب را مي‌پرسيدند و بعد جواب را به ما منتقل مي‌كردند. به نظر من اين ارزنده است؛ امانت‌داري بسيار سطح بالا و صد در صد و بدون ذره‌اي خدشه.

* اشاره فرموديد به امانت‌داري حاج احمد آقا نسبت به حضرت امام، خصوصيت ديگري از حاج احمد آقا كه در اين مدت توجه شما را جلب كرده باشد به خاطر داريد؟
به نظرم حاج احمد آقا در عين حالي كه انسان عطوفي بود و در خيلي از مسائل مربوط به ارتباطات و برخوردها سهل گير بود، اما از آن طرف هم نسبت به انقلاب و شخص امام خيلي غيور بود. يعني معيار حاج احمد آقا براي سنجش افراد و هر اتفاق و هر چيز ديگر اين بود كه نظر امام چيست و مبادا چيزي بر خلاف نظر امام باشد. البته اين هم به نظرم يك تعصب نبود، چون همانطور كه از مرحوم آيت‌الله شهيد سيد محمدباقر صدر شنيده‌ايد كه ايشان مي‌فرمودند: "ذوبوا في الامام الخميني كما ذاب هو في الاسلام" حاج احمد آقا هم اينها را در امام ديده بود و هيچ كس به اندازه او با امام معاشرت نداشت و همه خصوصيات امام را مي‌دانست و مي‌دانست كه امام خودش نيست و براي خودش كار نمي‌كند و هر كاري كه مي‌كند و هر حرفي كه مي‌زند براي اسلام است و براي خداست. يعني دقيقا همين كه: "ذوبوا في الامام الخميني كما ذاب هو في الاسلام". اين را حاج احمد آقا لمس كرده بود. اگر شهيد سيد محمد باقر صدر اين را به دليل چند صحبت و معاشرت با امام فهميده بود، حاج احمد آقا به دليل فرزند امام بودن و دائما با امام بودن و محرم اسرار امام بودن، اين را با پوست و گوشت و خون خودش لمس كرده بود و اين را مي‌فهميد. بنابراين غيور بودن او نسبت به امام تعصب نبود بلكه اين يك فهم عالي و يك درك بود. و به نظر من حاج احمد آقا فرزند غيور امام و امانت‌دار بود و كسي بود كه بر خلاف نظر امام هيچ كاري انجام بدهد.
گاهي وقتها البته در آن اوائل انقلاب يك اتفاقاتي افتاد و صحبت‌ها و موضع گيري‌هايي از حاج احمد آقا بود كه يك مقداري بعضي‌ها نگران شدند و امام هم يك تذكراتي داده بودند و اينها را من با توجه به خصوصياتي كه حاج احمد آقا داشت، حمل بر اين مي‌كنم كه آن اوائل حاج احمد آقا فكر مي‌كردند كه امام نظرشان بر همين است و بعد كه متوجه شدند امام نظرشان چيز ديگري است يا امام تصحيحي كردند، من ديگر يادم نمي‌آيد در سالهاي بعد از آن مسيري كه امام تعريف مي‌كردند حتي يك ميليمتر انحراف پيدا كرده باشند.

* ما شنيده‌ايم كه خود شما در يك زماني كدورتي با حاج احمدآقا پيدا كرده بوديد، منشأ آن چه بوده است؟
آن هم منشأش همين عشق به امام بود يعني مثلاً در يك جايي فكر كردم كه ايشان در يك موضوعي حرفي زده يا كاري كرده كه با نظر امام منافات داشته است. حالا يا تصور درستي بود و يا تصور نادرستي بود. ولي تصور من اين بود و چنين وضعيتي در زمان كوتاهي اتفاق افتاد و با وساطت آقاي هاشمي رفسنجاني آن كدورت بر طرف و دوباره آن دوستي و رفاقت بر قرار شد. بد نيست در اينجا به خاطره ديگري اشاره بكنم كه شايد شما به دليلي كه اطلاع نداريد سوال نكنيد و آن اين كه آخرين ديدار من با ايشان ديدار جالبي بود. در آخرين سال عمر ايشان هردوي ما دعوت شده بوديم در يك همايشي كه وزارت دفاع در باره نظرات دفاعي امام خميني برگزار كرده بود، آنجا هم من مقاله‌اي داشتم و سخنراني كردم و هم حاج احمد آقا سخنراني كردند. من هم پاي صحبت ايشان نشستم و ايشان هم نشستند و ايشان آن روز از نظر جسمي وضع خيلي بدي داشتند و بعد از تمام شدن صحبتهاي هر دويمان، ايشان ديگر نمي‌توانستند بنشينند يعني طاقت و تحمل نشستن را نداشتند و در عين حال دوست داشتند كه بنشينند و حرمت جلسه را حفظ كنند. در گوشي به من گفتند كه من چه كار كنم؟ حالم خوب نيست و نمي‌توانم بيش از اين بنشينم. راه حلي به نظرت مي‌رسد كه يك جوري كه بد هم نشود ما بلند شويم برويم؟ من گفتم كه من اين كار را مي‌كنم و پا مي‌شوم مي‌روم و راه باز مي‌شود و شما هم بعد از من بياييد. ايشان هم خيلي خوشش آمد و گفت اين راه حل خوبي است، شما بلند شو برو و من هم بعد از شما مي‌آيم. من رفتم بيرون و توي حياط منتظر ماندم تا ايشان را ببينم و خداحافظي كنم و بعد از مدت خيلي كمي شايد دو سه دقيقه ايشان هم آمدند و با هم خداحافظي كرديم و از آنجا رفتيم.
بعد از آن من موفق به ديدار ايشان نشدم و از اين ديدار هم يك خصوصيت ديگر حس كردم و آن اينكه ايشان انسان بسيار اهل آدابي بود و به ديگران احترام مي‌گذاشت و حرمت اشخاص و جلسات را اينطوري حفظ مي‌كرد و در يك جلسه رسمي با اينكه وضع جسمي‌اش خوب نبود نمي‌خواست بلند شود و برود براي اينكه رفتن ايشان ممكن بود يك معنايي داشته باشد. در عين حالي كه واقعا ملتهب بود و خيلي ناراحت بود و من حس مي‌كردم و دستش را توي دستم گرفتم، تا حدودي تب هم داشت و لرزشي هم در بدنش بود و خيلي هم ناراحت و نگران او شدم ولي در عين حال نمي‌خواست برود و حرمت آنجا را حفظ مي‌كرد و من اين راه را براي ايشان باز كردم و در واقع آن كاري كه ايشان نمي‌خواست انجام بدهد را من انجام دادم تا راه باز بشود و ايشان از آن جلسه بيرون برود. اين هم يك خصوصيت ديگر ايشان است.
* در اين سالهاي اخير نسبت به نقش مرحوم حاج احمد آقا در دوران حيات امام به خصوص دوران اخير يعني در سال آخر زندگي حضرت امام حرف و حديث‌هايي زده مي‌شود و بدبيني‌هايي نسبت به ايشان به وجود مي‌آيد يا به وجود مي‌آورند و بعضي حوادث تلخي كه اتفاق افتاده را در اثر القائات حاج احمد آقا مي‌دانند و ايشان را متهم مي‌كنند. شما تلقي و برداشتتان در اين باره چيست؟
به خصوص در باره سالهاي اخير من عرض مي‌كنم. در سالهاي اول همانطوري كه گفتم ممكن بود به خاطر تلقي خاص ايشان از نظر امام اتفاقاتي افتاده باشد از قبيل اظهار نظرهايي كه خيلي منطبق نبود نه چيز ديگر. اما در سالهاي اخير من اطمينان دارم كه اين مطالبي كه درباره ايشان گفته شد و يا گفته مي‌شود هيچكدام درست نيست. چون من اين را خودم همانطوري كه الان گفتم در چند مورد احساس كردم و لمس كردم وبراي من كاملا مشخص شد كه مسأله اين است. حتي گفتم كه ايشان مي‌توانست در برخي موارد چون نظر امام را مي‌دانست بگويد نظر امام اين است و اين كار را بكنيد ولي به خودش زحمت مي‌داد و مي‌رفت و سؤال مي‌كرد و آن را با جواب مشخص امام به من مي‌گفت. اما اينكه يك عده‌اي چنين حرفهايي را مي‌زنند خوب ما يادمان هست كه اختلافات گروهي و جناحي آن زمان هم بود الان هم هست همينطوري كه مي‌بينيد و الان هم كاملا مشهود است، هر كسي هر چيزي را به نفع خودش تفسير مي‌كند. آن زمان هم وقتي امام يك موضعي مي‌گرفتند و بعضيها نمي‌پسنديدند براي اينكه خودشان را با امام منطبق بدانند و امام را هم بر خودشان منطبق بدانند و آن مورد را هم يك جوري توجيه كنند، به گردن حاج احمد آقا مي‌انداختند. در حالي كه واقعا اينجور نبود و حاج احمد آقا درست امانت‌داري مي‌كرد. كما اينكه شما در مطلبي كه در جواب نامه ايشان براي مسأله‌اي كه جامعه مدرسين مطرح كرده بود مي‌بينيد كه امام فرمودند ايشان كاملا امانت‌داري كرده است و مطالب را درست نقل كرده و اين نظر، نظر خود من هست. چون همان زمان اين حرف را در يكي از مواردي كه براي جامعه مدرسين پيش آمده بود، به حاج احمد آقا نسبت داده بودند. يعني واقعا حاج احمد آقا اين امانت‌داري را به كمال رسانده بود و افراد و گروهها طبق تمايلات خودشان كارهايي مي‌كنند.
من يك نمونه‌اي براي شما بگويم خيلي جالب است يادم هست در همان دوران امام و زمان نخست وزيري آقاي موسوي كه گاهي اوقات امام به آقاي موسوي توصيه‌اي مي‌كردند، يكي از احزاب سابقه‌دار معروف مذهبي مطرح، وقتي مي‌ديدند ايراد گرفته شده به آقاي موسوي از ناحيه امام است، فوري يك پيامي علني نه خصوصي، براي امام منتشر مي‌كردند اماما فدايت شويم كه چنين موضع درست و عالي گرفته‌اي و... اما همين آقايان وقتي امام چيزي در تأييد دولت و برخلاف نظر اينها مي‌گفتند، سكوت مي‌كردند و ما خبر داشتيم كه در محافل حزبي خودشان بر عكس حتي مي‌گفتند كه چرا اينجا امام اين حرف را گفتند و اين القاء شده به امام يا حتي نسبت به حاج احمد آقا مي‌دادند كه من همان زمان در سرمقاله‌هايي كه مي‌نوشتم، مي‌نوشتم اينها معتقد به ولايت فقيه نيستند بلكه معتقد به ولايت "بر فقيه" هستند. اين تعبير را آن وقتها ما خيلي در سرمقاله هامان به كار مي‌برديم. واقعا اين جوري بود. اين آدمها و از اين قبيل آدمها بودند كه چون طبق ميل خودشان نبود به حاج احمد آقا نسبت مي‌دادند كه او القاء كرده است. چون از آن طرف جرأت نداشتند بگويند امام حرف بدي زده است، مي‌خواستند خودشان را ضد امام معرفي نكنند، لذا مي‌گفتند نظر امام اين نبوده و اين به او القاء شده است، كه اين خودش اهانت به امام بود. امام هم دقيق مسائل را مي‌فهميدند و هوش و درك بسيار بالايي داشتند و هم احاطه به مسائل داشتند و اينطور نبود كه يك كسي بتواند چيزي را القاء كند. بعد هم امام تا به يك نتيجه دقيقي نمي‌رسيدند اظهار نظر نمي‌كردند. بنابراين اينها حرفهايي است كه طبق اميال افراد گفته مي‌شد براي اينكه مشكلات خودشان را توجيه كنند.

* از كتاب خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني خيلي خوب اين نكته استفاده مي‌شود كه حاج احمدآقا ارتباط بسيار نزديك و تنگاتنگي با ايشان داشته‌اند و ظاهر قضيه اين است كه با هيچ كس ديگري اين ارتباط نزديك نبوده است. دائما مطالب امام را به آقاي هاشمي و از طرف ديگر مطالب آقاي هاشمي را به امام ‌منتقل مي‌كردند. به نظر مي‌رسد كه اين ارتباط خودش منشأ بسياري از اين نگرانيها يا سوء تفاهم‌ها يا حسادتها و تفسيرهاي سوء شده است و كساني بودند كه براي آنها اين مقدار ارتباط با آقاي هاشمي قابل هضم نبوده است. شما در اين خصوص نكته‌اي به خاطر شريفتان نرسيده است؟
با صحبتهايي كه آن زمان مي‌شد ما هميشه احساسمان اين بود كه منشأ آن ارتباط حاج احمدآقا هم علاقه خود امام به آقاي هاشمي بود. يعني اينطور بود كه چون امام به آقاي هاشمي علاقه خاصي داشتند و به هر حال هميشه هم اينطور نبود كه امام در دسترس باشند و بايد يك كانال ارتباطي وجود مي‌داشت، نزديكترين فرد به امام و مورد اعتمادترين فرد نزد امام اين ارتباط را با آقاي هاشمي برقرار مي‌كرد. البته حسادت هميشه براي آدمها خيلي مشكل ساز است و اين يك واقعيتي است كه به دليل علاقه زياد امام به آقاي هاشمي خيلي‌ها ناراحت بودند. در همان زمان اين مسائل بود بعد از امام هم بيشتر شد و من فكر مي‌كنم كه خود حاج احمد آقا هم اگر بيشتر مي‌ماند اين لبه تيز حملات ناشي از آن حسادتها به خود ايشان هم متوجه مي‌شد و تقدير الهي بود كه زودتر بروند ولي اگر مي‌ماندند اين جور مشكلات و مسائل به طرف ايشان هم حتما متوجه مي‌شد و شايد خيلي بيشتر هم متوجه مي‌شد و امام هم اشاراتي به اين مسائل داشتند.
* يكي از نكاتي كه راجع به فرزندان علما و مراجع و شخصيتها هست احيانا اين است كه اينها يك اخلاق خاصي پيدا مي‌كنند كه گاهي از آن تعبير به آقازادگي مي‌شود. به دليل اينكه كنار بزرگان بوده اند، زندگي طبيعي و اخلاق عادي و روحيات مردمي خودشان را از دست مي‌دهند و فكر مي‌كنند كه از اول مورد عنايت ويژه مردم هستند و بايد بزرگ ديده بشوند و در جايگاه بزرگي قرار بگيرند. واقعا شما مرحوم حاج احمد آقا را با روحيه آقازادگي به اين معناي خاص مي‌ديديد يا نه؟
من در آن محدوده‌اي كه با ايشان معاشرت داشتم حاج احمد آقا را آقا مي‌ديدم نه آقازاده. يعني معتقدم كه شخصيت حاج احمد آقا طوري بود كه خودش آقا بود. اخلاق و رفتارش، اخلاق و رفتار كسي بود كه بايد به او آقا گفت. بزرگوار و بزرگ منش بود. گذشتش نسبت به خيلي از مسائل و گذشتش نسبت به آن قدرتي كه در آن زمان به وجود آمده بود و بسياري از كشورها نسبت به امام سر تعظيم فرود آورده بودند و معلوم است كه حاج احمد آقا به عنوان نزديكترين فرد به امام در چه موقعيتي قرار داشت. اما رفاقت و تواضع و دوستي‌اش نسبت به همه كساني كه دوستيها و آشناييهايي از قبل داشت يا حتي برخوردهاي جديدي اگر با كسي پيدا مي‌شد، اين تواضع و اخلاق طبيعي سر جاي خودش بود، فلذا آقا بود.
همين قبول نكردن پست و مقام از سوي ايشان خيلي مهم است. بني صدر خيلي تلاش كرد كه حاج احمد آقا نخست وزيرش بشود و اين را به امام پيشنهاد كرد. حاج احمد آقا هم در موقعيتي بود كه اگر مي‌خواست يكي از اين سمتها را قبول كند بالاخره يك جوري اين اتفاق مي‌افتاد اما براي او اصلا همين خادم امام بودن و اينكه كاري بكند كه امام راحت بتواند كارهايش را انجام دهد، بزرگترين افتخار بود و خود اين هم يعني "آقايي". يعني از اين نظر هم طبع بلند و روحيه خيلي بالايي داشت و واقعاً آقا بود و الا خيلي از مناصب و امكانات مسائل اقتصادي را مي‌توانست داشته باشد ولي نداشت مي‌دانيم كه وقتي حاج احمد آقا از دنيا رفت مثل خود امام چيزي نداشت. يعني اينجوري زندگي كرد و روحيه‌اش هم اين بود.
بنابراين حاج احمد آقا در تمام ابعاد آقا بود. اصلا آقا زاده نبود تا ببينيم اين طبايع آقا زادگي را داشت يا نداشت. و من فكر مي‌كنم همين جا جاي خوبي است براي اينكه بگويم همه كساني كه منسوب به حاج احمد آقا هستند بايد اين خصوصيت حاج احمد آقا را داشته باشند. يعني به مسائل جزئي وارد نشوند، دنبال پست و مقام و شغل و پست به اين و آن دادن و براي اين و آن كار درست كردن و امثال اين جور چيزها نباشند. انتظارات بزرگتري از آنها هست، به آن مسائل فكر كنند نه به اين مسائل جزئي اشتغالاتي كه انسان را به اين طرف مي‌برد كه از اين قبيل شائبه‌ها در آن باشد. مثل خود حاج احمد آقا، آقا باشند.

* حاج احمد آقا در برخي از جمعهاي مسئولين حضور داشتند. مثلا در جمع سران كشور كه با حضور رئيس‌جمهور و رئيس مجلس و نخست‌وزير و رئيس قوه قضائيه، تشكيل مي‌شد حضور داشتند. بعد كه اواخر عمر حضرت امام مجمع تشخيص مصلحت شكل گرفت ايشان حضور پيدا مي‌كرد و در حزب جمهوري اسلامي هم اشاره كرديد. ولي امام در برخي از اين موارد به صورت مكتوب تصريح كرده‌اند كه احمد شركت مي‌كند تا گزارش به من بدهد. يعني فرق است بين حضور ايشان در مجمع تشخيص با حضور ديگران. به عنوان اينكه بهترين ارتباط باشد براي اينكه امام در جريان مسائل قرار بگيرند. اينها روشن است. حالا آنچه كه باقي مي‌ماند آن قسمت دوم قضيه است و آن اين كه آيا حاج احمد آقا در كنار امام خودش نقش مستقل در سمت‌ها و عزل و نصب‌ها و در اينكه چه كسي بر چه كاري گماشته بشود يا نشود و اينكه آن كار را بايد اينجور كرد يا نكرد، چنين نقشي را هم ايفاء مي‌كرد يا فقط نقش ارتباطي با حضرت امام را داشت؟
تا آنجا كه من خبر دارم كه اين خبر هم در اثر معاشرت، هم در اثر حضور در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي، هم در اثر معاشرت با بزرگاني مثل آقاي هاشمي و اينها ناشي مي‌شود، حاج احمد آقا پيشنهاداتي كه ديگران داشتند مثلا مي‌گفتند فلان كس براي فلان كار مناسب است و بهتر است كه مثلا او در آنجا باشد و امثال اينها را به امام منتقل مي‌كردند. اما اينكه خود ايشان دنبال اين باشد كه يك كاري از اين قبيل انجام بدهد يعني طبق تمايل خودش كساني را بگمارد تا گماشته‌هايي داشته باشد و جريان و باندي در بدنه درست كند و بخواهد از آنها در مواقعي استفاده كند، چنين چيزي را من اصلا به خاطر ندارم. بله، با امام صحبت مي‌كرد كه نظر ديگران يا نظر خودش اين است كه فلان آدم، آدم خوبي است و مي‌تواند اين كار را انجام بدهد، اما اينكه اصرار بكند كه حتما اين كار بشود، نه، به امام اطلاعات خودش را مي‌داد امام تصميم بگيرند.

* يعني شما با اين تلقي موافق نيستيد كه حاج احمد آقا در بدنه نظام و در نهادهاي مختلف نيروهاي خاصي داشت كه با آنها كار مي‌كرد.
همان زمان اين صحبتها زياد بود. مي‌گفتند فلان كس و فلان كس را حاج احمدآقا گذاشته. اما هيچ نشانه‌اي از اينكه در همان چارچوب يك بازي سياسي هم با آن جمع صورت گرفته باشد توي كشور، مشهود نبود، و جاهايي هم من خودم احساس مي‌كردم كه وقتي به آن كسي كه گفته مي‌شود كه عامل حاج احمد آقا است و او آن را آنجا گذاشته است، به دليل ضعفي كه داشت انتقاد مي‌كرديم، ما كارمان اين بود، روزنامه داشتيم و انتقاد مي‌كرديم، حاج احمد آقا هيچ وقت به ما نگفت كه اين كار را نكنيد. يا ازش دفاع كند و يك جوري سعي كند از او حمايت كند، ما همچنين چيزي را هيچوقت نديديم. چون يكي از نشانه‌هاي آن حالت كه يك جمعي را بخواهد يك جاهايي بگذارد و در مواقعي از آن استفاده كند، همين است كه از آنها در مواقع خطر حمايت هم بكند، ولي من نديدم. من يادم است كه در يك مورد، يكي از آقاياني كه الان هم هست و آن زمان هم در مسند خيلي بالايي بود، حرفي زده بود و حرف درستي نبود و چون به مسائل رسانه‌اي هم مربوط مي‌شد من خودم يك سرمقاله محكم نوشتم و گفتم آقا اين حرفهاي شما درست نيست. يك جوري بود كه خيليها به ما گفتند آقا شما با اين نوشته هاتون اصلا تخت اين آقا و صندلي اين آقا را مي‌لرزانيد، ولي خوب حاج احمد آقا با اينكه با هم تماس داشتيم، حرفش را مي‌زد و پيغام امام يا مسأله ديگر را مي‌رساند، هيچ وقت نديدم به من در اين زمينه‌ها چيزي گفته باشد. من اين را نشانه‌اي مي‌گيرم كه آن تلقي‌ها درست نيست. اما اگر چيز ديگري وجود داشته يا اين را نمي‌توانيد نشانه بگيريد براي اينكه آن تلقي‌ها را نادرست جلوه بدهد، آن بحث ديگري است. من در اين حد مي‌توانم بفهمم.
* در پايان اگر نكته‌اي باقي مانده است بفرمائيد.
من فقط در سالگرد حاج احمد آقا براي ايشان و حضرت امام طلب مغفرت و علو درجات مي‌كنم و از ايشان عذرخواهي مي‌كنم كه دير درباره ايشان حرف زدم و به هر حال ايشان حق دوستي و رفاقت بر گردن ما داشت و حق بزرگتر اينكه امين امام بود. من بايد زودتر از اينها اين كار را مي‌كردم. البته ما هر سال در روزنامه جمهوري اسلامي سالگرد ايشان كه مي‌شود به شكلي به ايشان و همينطور به مرحوم حاج آقا مصطفي در اول آبان كه سالگرد ايشان مي‌شود، اظهار ارادتي مي‌كنيم ولي اينكه خود من هم درباره ايشان صحبتي كرده باشم اين اولين بار است و بعد از سالهاست و ما عذر تقصير داريم.


نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
ویژه روز
عکس روز
خبر های روز