شکل مرگ این چند نفر کاملا غافلگیر و متحیرتان می‌کند | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۸
کد خبر: ۶۰۵۴۵۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۵ - ۱۳ بهمن ۱۴۰۲
حتما خیلی از شما با مرگ‌های مواجه شده‌اید و یا حکایتش را شنیده‌اید که خیلی ساده و یهویی اتفاق افتاده‌اند، گاهی مرگ انقدر پوچ رخ می‌دهد غافلگیر میشوی که چگونه زندگی را انقدر جدئی گرفته‌ایم، البته لذت بردن و زندگی کردن، خیلی هم محترم و شریف است، اما این مرگ‌های یهویی خیلی تکان دهنده است، کاربری به نام بودا بوم حکایت مرگ یکیاز رفقایش را در توئیتر منتشر کرده که بازتاب زیادی داشته در کوت‌های این توئیت هر کسی که چنین خاطره‌ای داشته از مرگ‌های یهویی اطرافش نوشته، ماجراها تکان دهنده است، شما هم اگر چنین ماجرایی در اطرافتان داشتید برای ما در بخش نظرات بنویسید.

 

 

 
 

شکل مرگ این چند نفر کاملا غافلگیر و متحیرتان می‌کند

 

اکانت کاربری «بودا» در روایتی متفاوت از این ماجرا نوشته بود: رفیق ما توی پارکینگ داشته کفشاش رو واکس می‌زده، ماشین توی دنده بوده، باباش میاد ماشین رو روشن کنه رفیق ما فوت میکنه همینقدر عجیب و احمقانه و ساده! چقدر هم پسر گلی بود.

 
 
 

شکل مرگ این چند نفر کاملا غافلگیر و متحیرتان می‌کند

در ادامه چند نمونه از واکنش کاربران به توئیت «بودا» را برایتان آورده‌ایم که می‌خوانید:

* اولین اظهارنظر مربوط بود به کاربری به نام «رامیار» که نوشته است: یکی از اقوام ما هم با همین اشتباه، بچه‌ی ۴ پنج ساله‌ش رو زیر گرفت. بچه‌ای که بعد از سال‌ها دوا دکتر به دنیا اومده بود. شوهرش نتونست با این مسئله کنار بیاد و طلاق گرفت. زن بیچاره یه مدت آسایشگاه روانی بستری بود و الان سال‌هاست که مربی مهدکودک شده تا خودش رو تنبیه کنه!

* فرید که داشنجوی سال آخر مهندسی است ماجرای تلخی که در دانشگاه محل تحصیلش رخ داده را روایت کرده است: روز معارفه دانشگاه کامیون حمل مواد غذایی تو محوطه دانشگاه دنده عقب میزنه به یکی طرف درجا میمیره. همین!

* مرجان هم با اشاره به ماجرایی که اکانت «بودا» تعریف کرده است  گفت: کلاس چهارم دبستان بودم یه سرویس مدرسه داشتیم همینجوری دخترش که همکلاسی من بود و کشت و به راحتی دختربچه پرپر شد و یک عمر نابودی سهم خانواده اش شد.

* کاربر دیگری به نام «آروین» در شرح یک اتفاق تلخ در همین رابطه توئیت زد: یکی از نزدیکان میخواست یخچال خودروی خود را تست کند ماشین تو دنده بود از رویش رد شد و الان در بهشت زهرا آرمیده است.

* یزدان اما حادثه تلخ‌تری را تعریف می‌کند:  یکی از فامیل‌های ما هم پشت فرمون خوابش می‌بره و تصادف میکنه. تو تصادف مادرش می‌میره و خواهرش زمین‌گیر میشه ولی خودش حتی یه خراش هم برنمیداره. دو ماه بعدش از فشار روانی تو خواب ایست قلبی میکنه و می‌میره.

شکل مرگ این چند نفر کاملا غافلگیر و متحیرتان می‌کند

* سالومه هم در قالب یک متن کوتاه تراژدی تلخی را شرح داده است: پدر دوست منم داشت از پارکینگ نیومد بیرون خواهر شش سالش دوید جلوی ماشین و فوت کرد بعد بیست سال اون بابا دیگه بابا نشده و همچنان از نظر روحی و روانی درگیر این ماجراست که چرا این حادثه رخ داد و خانواده دچار فروپاشی مطلق شده و شبها برای رهایی از کابوس مرگ دخترش به خاطر عدم احتیاط از سوی خودش به زور یک مشت قرص میخوابه و این چرخه وحشتناک هر روز و شاید برای سالها ادامه پیدا کنه و هیچ وقت تموم نشه.

* کیومرث با مرور بخشی از گذشته نوشت:  قدیما مینی‌بوس‌ها تو تهران قشنگ میومدن لب ب لب دیوار پارک میکردن ک مزاحمت نداشته باشن برای اهالی چون کوچه ها تنگ بود. کوچه درختی محله سیروس تهران، محمد رفت توپو از پشت مینی‌بوس بیاره خودش پرس شد و به هیمن راحتی و مفتی جان باخت.

* مهرداد اما واقعه عجیب‌تری را تعریف کرده و می‌نویسد: چند سال پیش، رفتیم خودروی یکی از رفیقان را از نمایندگی تحویل بگیریم؛ ماشین را که روشن کرد،ماشین یک پرش شاید 10 سانتیمتری به جلو کرد؛ نگو که ماشین توی دنده یک بوده و رفیق ما کلاچ را نگرفته بود و ماشین با یکی از اعضای نمایندگی که جلوی ماشین ایستاده بود برخورد کرد و فوت شد هنوز با گذشت نزدیک به 6 سال از اون حادثه تلخ هنوز دوستم در زندان بلاتکلیف است و راهی برای پایان این کابوس چنذدین ساله وجود ندارد و به همین سادگی او مرتکب قتل غیرعمد شد و تمام!

* در ادامه واکنش‌ها به توئیت بحث برانگیز «بودا»، حساب کاربری «پسر شیطون» نوشت که من در ۷ سالگی،با چشم خودم دیدم که دوستم به همین شکل کشته شد. منتها توی پارکینگ نبود. تو کوچه جلو در خونه مون بازی می کردیم،دوستم‌یک لحظه رفت جلو در خونه شون،عموش استارت زد،ماشین تو دنده بود،یه هو تکون خورد،خورد به پیشانی دوستم که قدش هم زیاد بلند نبود.۴ روز کما بود و بعد فوت کرد.

* آذر هم با ابراز تاسف نسبت به حادثه ای که «بودا» روایت کرده است گفت:  کلاس دوم دبستان بودم که فهمیدم مردن چقدر یهویی و ساده اس. زمستون یخ بود یه خانم جلوم میرفت سر خورد پشت سرش خورد زمین همون‌جوری دیگه موند ملت جمع شدن  امبولانس اومد گفتن مرده منم داشتم به این فکر میکردم که من تا حالا هزار بار اونجوری سرم خورده زمین چرا نمردم فکرم یکردم موها که سفید شدن یعنی وقت مردنه!

* داود نیز یک ترژادی مرگبار که شاید بارهخا مخاطبان آن را شنیده باشند را شرح داد: یکی از همسایه های ما موقع تمیز کردن اسلحه شکاری حواسش نبوده فشنگ داخلشه بچه ی شش ساله شو کشته و الان به جنون رسیده و سالهاست گوشه یک بیمارستان روانی بستری شده و کسی هم یادی ازش نیمیکنه و به تخت بستنش چون بارها تلاش کرد به خاطر این اتفاق خودکشی کنه و مرتب فریاد میکشه.

برچسب ها: شکل مرگ
عکس روز
خبر های روز