این روزها و این هوا شیرهی نفس های مردم را گرفته و آبراهه شوری را به جای باران از چشمانشان سرازیر کرده است. این روزها سرد است، از برف و باران هم خبری نیست انگار خاطرات هزاران نفر توی این شهر غمزده زنگ زده باشد.
طبع غم هم سرد است، سرمای این روزها چند رگبار و صاعقه بیجان را نثار مردم میکند و تا استخوان میسوزاند.
امروز که تهران بارید بغض مردم هم ترکید؛ مدام در سرم ترانهای زمزمه میشود: با غمانگیزترین حالت تهران چه کنم؟