دلنوشته عمیق محسن چاوشی برای تولد پسرش | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۰
کد خبر: ۳۴۴۶۸۵
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۰ - ۲۰ آبان ۱۳۹۷
 «محسن چاوشی» به مناسبت تولد پسرش نوشته زیبایی در اینستاگرام خود منتشر کرد.
 
 
چاوشی با انتشار عکس زیر در صفحه اش نوشت: دلنوشته عمیق محسن چاوشی برای تولد پسرش

 
و چند روزی است پسرم را بیشتر میبینم ..باهوش است و میفهمد شلوغی های کارم را و خوب میداند همه چیز دمار از روزگارم که هیچ، روزگارم در آورده است دمارم را.او بخشش بلد است و مرا همیشه میبخشد و میبخشد به سادگی هر آن چه را دارد.دلتنگم! دلتنگ تکه های خودم ! نمیتوانم شبیه به دیگران بگویم"پسرم تاج سرم است"و بعد تاجم را از سرم بردارم!او از ازل متصل بوده است به من و تادنیا دنیا است تا ابد به جانم وصل میماند.دنیا هیچ گاه تمام نمیشود.
 
او تکه های من است ه میخندد..
 
و خوب میداند ابکعاد قلبم را و بیکران دوست
 
داشتنش هایم را.
 
پدرم مرا دوست داشت همچنان که من پسرم .
 
دلش برایم تنگ میشود چنان که من دلتنگ پدر..
 
من هیچگاه نتوانسته ام که بخندم، اما به این نتیجه رسیده ام که خوشحالم.
 
خوشحالم که میخندد و میرقصد!و آزاد است !
 
او با قلب Heart بزرگش درک میکند قطعا ،اندوه نا تمام بابا را !
 
و سکوت میکند و میبوسد گونه هایی که شبیه به فصل تولدش است و میگوید دوستت دارم بابا.
 
تنها کسی که میپرسد سرخیِ ازلی و حتما ابدی ام را و نگرانم میشود خودش است و من هم به سختی میگویم پسرم اینکه میبینی اشک نیست! نگران نباش!سرخیِ مادر زاد است.
 
رودم رود! دریای احمر است چشمانم.
 
جالب است که او متولد پاییز است اما به بهار میماند و به تابستان.
 
و‌ من چله ی تابستان آمدم و پاییز را زندگی کردم.
 
آبانِ پاییز ، تابستانی گرم هدیه ام داده است
 
هرآنچه که پاییز است برای من و هر آنچه تابستان برای تو.
 
دیگر بسیار نا امید نیستم چون که او بسیار امیدوار است.تا پدرم بود من پسر بودم، او که رفت فهمیدم
 
پدر شده ام و فهمیدم پدربودن را!
 
تا وقتیکه نبود تاسف میخوردم از بودن حالا که آمده است خوشحال میشوم باشم.
 
چه قدر خوشحالم از آمدنش.آمدنش باران است..
 
او فرشته ی موکل بر آبست و زلال مثل رود،
 
و به اسمش میماند استوار همانند کوه..
 
بوی خودم را میدهد اما شجاعانه مراقب است که غم نشود و تلنبار نشود بر دردهای بی درمانم!
 
و هنوز نمیداندکه چه اندازه درمان است.
 
باید پدر بشود و من بروم تا که بفهمد پسر بودن و پدر بودن را.
 
حالا میفهمم پدرم و نگاهش را بوقت رفتن ها!
 
با اشکهای فراوانش کاسه ای میشد پشت پای من که سلامت به خانه ام برسم.
 
بیچاره پدر که هیچ کس نمیفهمید نگرانی هایش برای پسرش و مغز بادامش را.
 
او بازی میکند و مرا نیز دعوت میکند به جهان زیبایش که باز نروم به سکوت و فکر نکنم به کودکستانم!
 
کودکستان چه بود؟ چهل کودک غمگین و یک ماشین از کوک افتاده !
 
کودکم از صلح حرف میزند
 
او متولد آبان است .
 
پیشاپیش تولدت مبارک بسان کوه


رکنا
ویژه روز
عکس روز
خبر های روز