دكتر محمدرضا تاجیك ابایی از نقد صریح جریان اصلاحطلب ندارد. او معتقد است «عدهای از اصلاحطلبان یا شبهاصلاحطلبان جریان اصلاحطلبی را مسیری برای رسیدن به قدرت خود قرار دادند و تلاش کردند که به نام نامی اصلاحطلبی قلههای قدرت را فتح کنند، از همین رو آنجایی که لازم بود از آرمانهای اصلاحطلبی و از دقایق گفتمانی اصلاحطلبی فاصله بگیرند به اقتضای طبیعت قدرت این کار را کردند و آنجایی که لازم بود ابزاری استفاده کنند و گفتمان اصلاحطلبی را به گفتمان دیگر گره بزنند و آن را از آرمانها و ارزشهای انسانی، اجتماعی و مدنیاش تهی کنند، این کارها را انجام دادند تا بتوانند از آن ابزاری بسازند.» تاجیك كه دكترای «تحلیل گفتمان در سیاست» دارد، دردولت سید محمد خاتمی ریاست مركز بررسیهای استراتژیك ریاست جمهوری را برعهده داشت. با او درخصوص دلایل فاصله گرفتن جریان اصلاحطلب از بنیه فكری و روشنفكرانش به گفتوگو نشستیم. برخلاف دكتر علویتبار كه در گفتوگوی دیگری در همین زمینه از حساسیت شرایط پیش روی كشور و واگذاری میدان از سوی بخش فکری اصلاحطلبان به عملگراهای جریان گفت، دكتر تاجیك معتقد است اصلاحطلبان باید به نقد درون گفتمانی خود بپردازند، در غیر این صورت ممكن است گفتمان ماندگاری در تاریخ نباشد. هر چند او معتقد است: شرایط جامعه ما برای رویش یا پیدایش آلترناتیو متفاوت مهیا نیست، کماکان جریان اصلاحطلبی آلترناتیو برتر دهه پنج ما هم هست. تاجیك میگوید «گفتمانها تاریخمند هستند؛ بستر تاریخی که عوض میشود، گفتمانها باید تکامل پیدا کنند، به خودشان حاشیه بزنند، پیرایش و آرایش داشته باشند؛ بافت، تافت و زنجیره معنایی خود را تغییر بدهند. شاید این گفتمان (اصلاحطلبی) به مقطع خاص تاریخی قفل شد، تاریخ رفت و این جریان هنوز مانده است؛ ذائقه و تقاضای نسل عوض میشود و شرایطش در حال تغییر است، اما آن گفتمان به مقطع خاص تاریخی وصل شده است به همین علت در نگاه بیرونی یک نوع فاصله دیده میشود، چون اقتضای طبیعت نسل کنونی ما چیز دیگری است و از اصلاحطلبی چیز دیگری را طلب میکند، اما گفتمان اصلاحطلبی تکمله و متمم نخورده است.»
محورگفتوگوي ما درخصوص دلایل کاهش ارتباط جریان اصلاحطلب با بنیه فکری خود است، به نظر ما ارتباط اصلاحطلبان در اين سالها با تئوريسينهايش كم شده است که این کاهش ارتباط و تأثیری منفي روی اين جریان گذاشته است. نظر شما چيست؟ آيا این ارتباط کم و یا در برخی موارد قطع شده است؟
علت فاصلهگرفتن اصلاحطلبان از چیزی که به تعبیر یونانیان نام آن را لگوس یا اِتوس اصلاحطلبی یا گفتمان اصلاحطلبی میگذارم ناشی از چند عامل میتواند باشد؛ اولین عامل این است که اساسا چنین گفتمانی به صورت واضح و مبرهن شکل نگرفته است. اصلاحطلبی از همان آغاز ساحت بسیار فراخ و جغرافیای نظری بسیار گسترده، پر از ابهام و ایهام، پیچیدگیها، رنگهای خاکستری و درهم رفته داشت؛ بنابراین بیش از اینکه در شکل یک جریان منسجم فکری بروز و ظهور کند در شکل یک طیف وسیع فکری و گفتمانی بروز و ظهور کرد که خیلی از خردهگفتمانها با روشها و منشهای خاص میتوانستند خود را ذیل گفتمان اصلاحطلبی تعریف کنند. به بیان گفتمانی، گفتمان اصلاحطلبان به صورت سقف و چترگونه ظاهر شد که در ذیل سایهاش بسیاری از خردهگفتمانها مأوا گرفتند و سکنی گزیدند و به نام آن به بازیگری و کنشگری پرداختند؛ با طنابش از دیوار قدرت بالا رفتند و با ابزار آن در عرصه سیاست به بازیگری مشغول شدند. غیر از این عامل مسئله خود قدرت وجود دارد؛ وقتی یک جریان در مسیر قدرت میافتد، قدرت ایجاد سایش و فاصله میکند.
يعني با حضور اصلاحطلبان در قدرت فاصله از آرمانها و شعارهايشان آغاز شد؟
منطق قدرت لزوما و ضرورتا مرتبط بر آرمانها و دقایق گفتمانی نیست. آن چیزی که در عرصه گفتمان مطرح میشود وقتی در پِراتیک اجتماعی ـ سیاسی قرار میگیرد سایش و صیقل پیدا میکند و به رنگ مقتضیات قدرت درمیآید و گاه مقتضیات قدرت احاطه پیدا میکند و از گفتمان بهصورت ابزاری استفاده میکند. به اعتقاد من بالاخره عدهای از اصلاحطلبان یا شبهاصلاحطلبان جریان اصلاحطلبی را مسیری برای رسیدن به قدرت خود قرار دادند و تلاش کردند که به نام نامی اصلاحطلبی بتوانند قلههای قدرت را فتح کنند، از همین رو بود که آنجایی که لازم بود که باید از آرمانهای اصلاحطلبی و از دقایق گفتمانی اصلاحطلبی فاصله بگیرند بالاخره به اقتضای طبیعت قدرت این کار را کردند و آنجایی که لازم بود ابزاری استفاده کنند، گفتمان اصلاحطلبی را به گفتمان دیگر گره بزنند و آن را از آرمانها و ارزشهای انسانی، اجتماعی و مدنیاش تهی کنند این کارها را انجام دادند تا بتوانند از آن ابزاری بسازند؛ این هم عامل ديگري براي فاصله اين جريان از بنيه فكرياش بود. عامل سومی که بهنظرم مهم است این است که همواره همانطور که انقلابها در فردای انقلاب فرزندان خود را میخورند، جریانات سیاسی هم در فردای تثبیتشدن و استقرار خود به عنوان یک گفتمان مسلط یا قرار گرفتن در ورطه تسابقات و تقابلهای سیاسی شروع به خوردن و حاشیهنشین کردن فرزندان اصیل خود میکنند. عدهای جدید سر برمیآورند که نه نشانی از منش اصلاحطلبی و فرهنگ اصلاحطلبی دارند و نه سنگ این گفتمان را بر دوش حمل کردهاند، نه عمارتی ساختند و نه هزینهای پرداختند. این مسائل ظهور پیدا میکنند و بقیه را به حاشیه میرانند و کل جریان را به سمت و سویی سوق میدهند.
به يك معنا افرادي كه بهدنبال قدرت هستند در جريان فكري تسلط پيدا مي كنند و آنها را كنار مي زنند؟
در واقع یک جریان شروع به خوردن فرزندان اصیل خود ميكند و به عدهای مجال میدهد بر سر سفره قدرت جا و مکان رفیعی داشته باشند؛ بتوانند پشت میز بازی قدرت حضور داشته باشند و کارت قدرتی در دستشان باشد، این اتفاق به شکلی هم باعث جدایی از آرمانها میشود.
چقدر اين شرايطي كه ذكر كرديد مختص سياست در ايران است؟
شاید بتوان از آن به عنوان طبیعت سیاست در جامعه ایرانی هم نام برد که به نظرم سیاست بدون سیاستی است یا سیاست ماقبل سیاسی است، سیاست مجهول یا بالغی نیست؛ سیاستی است که بیشتر عرصه آنتاگُنیزم است تا آگُنیزم، رقابتها براساس نُرمهایی صورت نمیگیرد و جوانمردانه نیست و در حذف همدیگر است. درخصومت با هم و طرد همدیگر صورت میگیرد و طبیعی است که این نوع طبیعت سیاست نه اخلاق را سیاسی میکند نه سیاست را اخلاقی و اقتضای اینکه در چنین صحنهای حضور داشته باشید و کنشگری موفقی داشته باشید این است که خودِ اخلاق را هم سیاسی کنید و بهصورت ابزاری از آن استفاده کنید که سبب میشود اندک اندک به اقتضای این طبیعت سیاسی از آرمانها و طبیعت گفتمان و جریان اصلاحطلبی فاصله بگیریم. شاید بهعنوان دليل آخري كه براي فاصله جريان اصلاحطلب از گفتمانش بتوان ذكر كرد، یک نوع صغارت نظری، روشی و منشی باشد. کانت حرف قشنگی میزند اینکه چگونه شد بالاخره انسان غربی به دوران روشنگری رسید، میگوید از رهگذر یک تأمل که سبب شد انسان از صغارت خودخواسته خارج شده و به بلوغ برسد؛ این خیلی جدی است و تأملی نقادانه است که موضوع آن خودش است یعنی این انسان به شرایطی میرسد که تأملی نقادانه راجع به خودش داشته باشدکه بداند کجا ایستاده است، کجا نارسایی دارد، کجا کجراهه رفته، کجا بیراهه رفته،کجا از کلیت گفتمان عبور کرده،کجا از گفتمان ابزاری استفاده کرده، کجا آرمانها را زیر پا گذاشته و کجا عمارتهای زیبای افکار عمومی و سرمایه اجتماعی را تخریب کرده است، باید فضایی اینچنینی براي نقد عملكرد جريان وجود داشته باشد.
به نظر شما جريان اصلاحطلب چنين نقد درون گفتماني نسبت به خود داشته است؟
این اتفاق در فضای ما نیفتاده است. بسیاری از اصلاحطلبان چنین تأملی نداشتهاند؛ برای خروج از چنین صغارتی تاملی نداشتهاند. اگر یک جریان بسیار بالا، عمیق و دقیق روی دوش انسانهای صغیر و کوتوله قرار بگیرد، ره به مقصود نمیبرد و این کوتولهها قاصرتر از آن هستند که آن را تا انتها برسانند. اگر بخواهم جمعبندي داشته باشم این عوامل گوناگون موجب شده که بين جريان اصلاحطلب و بنيه فكرياش فاصله ایجاد شود. قبلا در مباحث نواصلاحطلبی بسیار به این مسئله اشاره کردهام که گفتمانها تاریخمند هستند و بستر تاریخی که عوض میشود، گفتمانها باید تکامل پیدا کنند، به خودشان حاشیه بزنند، پیرایش و آرایش داشته باشند؛ بافت، تافت و زنجیره معنایی خود را تغییر بدهند. شاید این گفتمان(اصلاحطلبي) به مقطع خاص تاریخی قفل شد، تاریخ رفت و این هنوز جريان مانده است؛ ذائقه و تقاضای نسل عوض میشود و شرایطش در حال تغییر است، اما آن گفتمان به مقطع خاص تاریخی وصل شده است به همین علت در نگاه بیرونی یک نوع فاصله دیده میشود، چون اقتضای طبیعت نسل کنونی ما چیز دیگری است و از اصلاحطلبی چیز دیگری را طلب میکند، اما این اصلاحطلبی تکمله و متمم نخورده است.
قفلی که به اين گفتمان خورده و به گفته شما یک جا متوقف شده است در کجا باید باز شود؟
طبیعی است که حاملان و عاملان آن باید این کار را انجام دهند؛ مستقل از آنها گفتمانها تغییر نخواهند کرد، تقریرکنندگان، تدوینکنندگان و کسانی که به تعبیر فکوهی پدیدآورنده گفتمان هستند یعنی The Fonder of Discorcivity کسانی که یک گفتمان را پدید میآورند باید بدانند که نمیشود یک گفتمان را یک بار برای همیشه پدید آورد، یک بار برای همیشه نمیشود یک گفتمان را برای تمامی نسلها و عصرها تدوین کرد. چنین چیزی غیرممکن است و
هر چه باشد گفتمان نیست؛ با تاریخ و زمانه خودش و با روح زمانه خودش رابطه برقرار نمیکند و نمیتواند در تاریخ باشد؛ تاریخ آن را بیرون میاندازد و آن را حاشیهنشین میکند. به تعبیر مرحوم شریعتی به یک دُگم تبدیل میشود چون نمیتواند روح زمانه باشد و تاریخ آن را فراموش میکند. بنابراین حاملان، عاملان و پدیدآورندگان گفتمان چنان ارادهجمعی در آنها شکل بگیرد که بالاخره به این گفتمان سروسامان بدهند، این گفتمان را اصلی و نسلی کنند و در کانتکس زمانه بنشانند و به زیور متغیرهای بیبدیلی که در عصر ما حادث شده بیارایند تا بتواند کماکان گفتمانی باشد که بهصورت پرکسیست، افق و راهنمای عمل اجتماعی و سیاسی نسل آتی ما عمل کند. ما باید این اراده را ایجاد کنیم که انشاءالله اتفاق بیفتد.
آیا قبول دارید که هنوز بدنه اجتماعی از این گفتمان استقبال میکند اما حرف جدیدی در اين سالها از طرف روشنفکران جريان پدید نیامده و اگر فاصلهای اتفاق افتاده بهخاطر به روز نشدن گفتمان است؟
شرایط جامعه ما برای رویش یا پیدایش آلترناتیو متفاوت مهیا نیست، کماکان جریان اصلاحطلبی آلترناتیو برتر دهه پنج ما هم هست، فرض بنده این است که ممکن است در فضای جریان اصلاحطلبی و گفتمان اصلاحطلبی تغییراتی حاصل شود، اما کلیت اصلاحطلبی کماکان بهمثابه آلترناتیو برتر دهه پنج ما همچنان میتواند نقشآفرینی و بازیگری داشته باشد. علت اینکه در پس نگاه و ذهن و ذهنیت بسیاری از جوانان ما کماکان اصلاحطلبی حضوری پررنگ دارد (شاید اگر خطر کنم، باید بگویم) بیشتر از ابهام و ایهام آن است تا از صراحت و شفافیت آن؛ وقتی یک فضای گفتمانی خاکستری است هر کسی رویای خود را در آن میبیند و هر کس دقایق فکری خود را در او میبیند، اما زمانی که شفاف میشود مرزها، حدود و کرانه مشخص است و جایگاه فقدان و خلأ نیز مشخص است، آن زمان است که انسانها میبینند در این ساحت میتوانند حضور داشته باشند یا باید ساحت دیگر گفتمانی را جستوجو کنند؛ همین مسئله ابهام اجازه داده که انسانها با ذهنیتها، منظرها و نظرهای گوناگون در این ساحت فراخِ پر از ابهام و ایهام رنگی از خود را ببینند و کماکان دلبسته این مسئله باشند؛ اما این اتفاق چندان نمیتواند دوام بیاورد؛ ما شاهد این هستیم که نسل جدیدمان ره دیگری میرود و چیز دیگری را تقاضا میکند و منتظر است ببیند چه اتفاقی خواهد افتاد؛ اما به نظرم این انتظار دیری نمیپاید و خودِ این نسل جوان دستاندرکار درانداختن طرح دیگری خواهد شد و فضای دیگری را خواهد گشود که این فضا شاید ناقض و نافی و عدوی به تعبیر شاملو جریانِ رسمی شده اصلاحطلبی باشد؛ باید منتظر بود و دید که این پیشبینی چقدر درست است.
طرح گفتمان جدید و توجه به نظر تئوریسینها در اين جريان چقدر در رأس اصلاحطلبی خریدار دارد؟ آیا عدهای در راس اين جريان فقط بهدنبال قدرت هستند و توجه به گفتمان را کنار گذاشتهاند یا خلأ از طرف روشنفكران و كمكاري آنها براي گفتمان اصلاحطلبي هم ایجاد شده است؟
به نظرم کسانی که در عرصه اصلاحطلبی به تعبیر فوکو از اقتدار بیانگزاره جدی برخوردارند، بسیار اندک هستند و در این افراد بسیار اندک کسانی هستند که معتقدند باید گفتمان تبصرهبندی، تدوین و مشخص باشد تکمله بخورد، بهروز شود و تاریخمند شود. مشخصا نظرم به آقای خاتمی است، من به سایر بزرگان یا بزرگتعریفشدگان خیلی کاری ندارم؛ نه در آنها صدایی میبینم نه اینکه از این اقتدار بیان وگزاره جدی برخوردارند، درست یا غلط یک فرد است که
به مثابه یک حزب عمل میکند، یک فرد است که به مثابه یک جریان عمل میکند و یک فرد است که به مثابه یک امت عمل میکند و اینگونه نیست که ما در بزنگاههای تغییر تاریخی وقتی کلیت جریان حرکت میکند همان تأثیری را داشته باشد که آن فرد حرکت میکند. وقتی آن فرد حرکت میکند با دم مسیحاییاش تاریخ رقم میخورد، جریانی شکل میگیرد، اما این دم مسیحایی از آنِ جمع نیست و از آن فرد است. درست یا غلط صحبت از واقعیتی است نه اینکه درست یا غلط باشد. آن فرد هم از گذشته دغدغه تدوین چنین گفتمانی را داشته و دغدغه جدی تاریخمندکردن و بهروز کردن چنین گفتمانی را همواره داشته است و تلاش میکرده که چنین مهمی تحقق پیدا کند. شاید ما باید از همین روزنه عبور کنیم و شاید راه برونرفت عملی ما همین است که از چنین روزنهای عبور کنیم و به دنبال روزنه دیگری نگردیم، چون بسیاری منافع و قدرت برخي در حفظ شرایط موجود است. یعنی این شرایط است که به آنها امکان بازیگری و کنشگری میدهد و این شرایط است که به آنها شأن و مقامی را عطا میکند، بنابراین آن عده لزوم، ضرورت و دغدغه، مشغله و دلآشوبهای برای به روز شدن گفتمان ندارند و هیچ ضرورتی نمیبینند. حاملان و عاملاني جا را برای نیروهای جوان خالی میکنند که نیروهای خوشفکرتر و صاحب اندیشه حضور پیدا کنند که این چرخه صورت بگیرد. اگر بخواهند این اتفاق نیفتد باید وضعیت موجود را حفظ کنند، وقتی وضعیت موجود تغییر کند این آقایان و کسانی که از قِبَل این شرایط، استقرار این شرایط و تداوم آن منفعت میبرند، زیر سوال میروند و با چالش مواجه میشوند. بنابراین شخصا دیربازی است که چشم امیدم به تکافرادی است که از این استعداد و امکان برخوردار هستند تا بتوانند جریانساز و گفتمانساز باشند، بتوانند حتی جایی که لازم است تکمله و متممی به گفتمان اصلاحطلبی بزنند و آن را آرایش و پیرایش مجدد کنند. هنوز من به چنین افرادی چشم امید دارم.
آن تك چهرهها كه شما اشاره كرديد بايد دنبال روشنفکران باشند یا روشنفکران باید این فضا را بشکنند؟ چطور باید این فضاي بنبست براي گفتمان اصلاحطلبي شکسته شود؟
شاید همین کاری که شما میکنید باید ضرورتِ پرداختن به این امر برجسته شود آن هم با یک مصاحبه با تاجیک نباید تمام شود؛ باید بهصورت یک جریان باشد. باید با اشخاصی که صاحب سخن، فکر، اندیشه و دغدغه هستند و غم اصلاحات را دارند و اصلاحطلبی را بر پای برخی اصلاحطلبان، قدرت و سیاست ذبح نمیکنند و برای رسیدن به هدف خود که قدرت است از هر حشیشی استفاده نمیکنند و هر ابزاری را مباح نمیکنند، سلسله مصاحبهها انجام شود. با اینها باید وارد گفتوگو شويد تا این جریان شکل بگیرد و بعد به صورت یک مطالبه حداقل عمومی در فضای نخبگی و فضای روشنفکری جریان اصلاحطلبی پديد بیاید، بعد در پسِ این تقاضا به راهکارها بپردازید که چگونه میتوان این تقاضا را پوشش داد و آن راهکارها و راههای برونرفت را پیشنهاد کنید. بايد این اراده را در کسانی ایجاد کنید که اراده آنها کارساز است که بیایند و این در را بگشایند. این فضایی است که شما هم میتوانید وارد این قضیه شوید، به تجربه تاریخی میگویم که منتظر شاهزادهای با اسب سفید نباشید، منتظر نباشید که یک شازده روشنفکر با اسب سفید از درآید و مشکل را مرتفع کند، تا شما به هر حرکت درنیایید و این دغدغه را همگانی نکنید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد؛ بنابراین تقاضای من از شما این است که دخیل را به خودتان ببندید، به جای اینکه منتظر صدایی از بیرون باشید، این صدا شما هستید. این صدا را شما تولید و بازتولید کنید و شما آن را ترویج دهید. این رسالت تاریخی را به عنوان روزنامهای جدید برعهده بگیرید و کاری ژرف انجام دهید. جریانهای اصیل جامعه را پاس بدارید و نگذارید لطمه ببیند. اگر اراده داشته باشید میتوانید این را انجام دهید و اگر هم نداشته باشید چنین اتفاقی نمیافتد. روشنفکرانی هم که میگویید آنها یا اسیر قدرت و آن مسائل شدهاند یا اسیر زندگی روزمره یا اینکه دچار یک نوع خمودگی آموخته شده شدهاند و گوشهای نشستهاند و به قول هایدگر میگویند فقط یک خدا میتواند به ما کمک کند و دنبال این هستند که اراده خداوندی دری را بگشاید.
پس این انتقاد به روشنفكران جريان اصلاحطلبي هم برمیگردد به این مسئله که دچار این روزمرگیها شدهاند و در رابطه با گفتمان حرف نویی درنینداختهاند؟
طبیعی است، بیتردید این نقد بر روشنفکران وارد است؛ ما چقدر تلاش کردیم که یک اراده جمعی میان خودمان ایجاد کنیم، وقت بگذاریم و این گفتمان را به تعبیر مولانا نو، نو کنیم و دوباره آن را خلق کنیم، بازآفرینشش کنیم و این را به عنوان آلترناتیو جدی جامعهمان در دهه پیشارویی در بازار فکری عرضه کنیم، این کار را نکردهایم؛ این انفعال در جریان روشنفکری به علل مختلفی که اینجا جای بحث آن نیست، مشاهده میشود که این وضعیت موجود را سنگین و سنگینتر میکند و بالاخره گفتمانهای مرسوم این دهه را بیروحتر و بیرمقتر میکند، شکاف و شیار ایجاد میکند که از جریانات مسلط گفتمانی دهه چهار یک نوع عبور صورت بگیرد و جامعه یا نسل آتی وارد ساحت گفتمانی دیگری بشود.
راهكار چيست؟
برای اینکه این اتفاق صورت نگیرد جریان اصلاحطلبی کماکان از این امکان برخوردار است که با تاریخمند کردن خود، کماکان روح زمانه و دوران خود باقی بماند؛ این بستگی به اراده امروز ما دارد، به قول بود، اما آنچه امروز هستیم دیروز اراده کردیم و آنچه فردا خواهیم بود، امروز اراده میکنیم. اگر امروز اراده کردیم دهه آتی از آنِ ماست و کماکان آلترناتیو برتر هستیم، اگر هم اراده نکردیم هیچ دلیلی وجود ندارد، خلاف مشیت خداوند و تاریخی است که کسانی که سنگین پایهاند بتوانند به مقصود برسند.
اگر یک مقدار مسئله را بهروزتر کنیم، اصلاحطلبان در دو دوره اخیر طبق شرایطی که برایشان پیش آمده عنوان میکنند که چارهای جز ائتلاف در بحث مسائل سیاسی نداشتند و در انتخابات اخیر از روی ناچاری به چهرهای که آن را به خودشان نزدیکتر و مؤثرتر میدانستند روی آوردند. طبيعتا عملکرد این دولت به پای بدنه اصلاحطلبی گذاشته میشود که وارد انتخابات شد و از آن دفاع کرد. نوع مواجهه این جریان با دولتي که درنهایت میتواند به کل گفتمان و بدنه اصلاحطلب ضربه بزند و دلسردی مردم در انتخابات بعدی را به همراه داشته باشد چگونه بايد باشد؟ با این ائتلافهایی که صورت میگیرد چطور باید حركت كرد تا به گفتمان اصلاحات ضربه وارد نشود؟
ائتلاف یک کنش سیاسی عقلایی است، در این تردیدی ندارم که گاه به اقتضای شرایطی شما وارد یک نوع ائتلاف با جریانهایی که دارای جغرافیای مشترک گفتمانی، روشی و منشی هستید، مي شويد؛ لزوما در همه ساحتها با هم انطباق ندارید اما جغرافیای قابلملاحظه مشترکی دارید که میتوانید در این حلقهها به هم متصل شوید تا بتوانید با همافزایی به صورت آلترناتیو برتر جلوه کنید، اما چند چیز همواره در پس و پشت این لایه عقلایی سیاسی نهفته است که کمتر دیده میشود، یکی اینکه چگونه است که یک جریانی که افتخارش نخبگی و نخبهپروری است در جایی قرار میگیرد که باید با کارت نخبگانش بازی کند و چنان دچار فقر نخبگی میشود که لاجرم نخبه را بیرون از خود طلب میکند، با کارت دیگری بازی میکند؛ معلوم میشود اینجا مشکلی وجود دارد، آن مشکل این است که این جریان نخبگی نخبهپرور نبوده و تأمل و تدبیر نکرده است که جوانان با طراوت را تشخیص بدهد، روی آنها سرمایهگذاری کند و آنها را چهره و برند کند. همچنین در زمان مقتضی و مسابقه بزرگ اینها را وارد میدان کند. من میپذیرم که شاید بسیاری از نخبگان موجود نمیتوانستهاند از گذرگاههایی عبور کنند… .
البته درون جريان اصلاحطلب برخي عنوان ميكنند، هر فردي چهره بشود و وارد ميدان رقابت شود از طرف نهادهاي تعيين صلاحيت حذف مي شود.
بالاخره یک جریان حساسیتهای پیرامونی را میشناسد؛ تمام جریانات اصلاحطلبی مشمول این فضا نمیشدند، همین که جریانهای کنونی ما اجازه فعالیت حزبی گرفتند، خلاف اين حرف است. چگونه است که فعالیت حزبی میکنند، در مجلس و شورای شهر نفر میفرستند که نفرات آنها رأی هم میآورد، این یک گریز از مسئله است. آنجایی که حرکت کردهایم، توانستهایم حرکتی بسیار توفنده انجام دهیم. تمام 21 نفر شورای شهر را قبضه کردهایم و فضای رأی ریاستجمهوری را در دست گرفتهايم و در مجلس تمام لیستمان رأی آورده است. در عرصه سیاست قرار نیست همهچیز مهیا باشد، زمینی ناهموار است و زیرش دامها. بالاخره باید در این مسیر حرکت کنید. هزارتو است و باید در این هزارتو حرکت کرد تا به سرمنزل مقصود برسیم. بنابراین یکی از انتقادات به جريان اصلاحات این است که چرا نخبهپروری نکردهایم و مسئله دوم این است که هر حرکتی که انجام میدهیم در کنار مواهب، هزینههایی نیز دارد. آن حرکت زمانی عقلایی جلوه میکند که براساس نُرمهای عقلایی برآیند هزینه و فایده را قبلا محاسبه کرده باشیم. بايد بدانيم در اثر این حرکت چه داده و چه میگیریم، جنس این هزینه فایده لزوما کمی نیست، گاه پاستور را تسخیر میکنید و ورود به پاستور را برای خود هموار میکنید، اما در پس و پشت خود از عمارتهای فکری، اعتقادی و سرمایه اجتماعی ویرانهای ساختهاید و بسیاری از کسانی که سنگ این گفتمان را بر دوش میکشند، راندهايد. باید دید این ائتلاف چگونه قابل توجیه است؟ مسئلهای نیست که برای رسیدن به قدرت امروز حاضریم با « الف» وارد ائتلاف شویم، اما اگر اقتضای قدرت باشد آيا با «ب» و «جیم» هم وارد ائتلاف میشویم و این را مارک عقلایی میزنیم و توجیه میکنیم؟ این مسئله باید کاملا در افکار عمومی و آحاد تشکیلات و جریان جابیفتد که آن چیزی که با ائتلاف بهدست میآوریم در مقابل هزینهای که پرداخت میکنیم، بسیار غنیتر، فراختر، گرانسنگتر و… باشد. در غیر این صورت چالش بزرگ نظری و فکری در مقابل کسانی داریم که با عشق، انگیزه و انگیخته فراوان بیرق چنین جریانی را بر دوش میکشند و باید این را به شکلی پاسخگو باشیم. بنابراین بحث من این است که با توجه به اینکه به اصل قضیه (ائتلاف)معتقد هستم باید نیک هوشیار باشیم که با چه کسی وارد ائتلاف شدهايم و آن طرف ائتلاف هم وارد ائتلاف استراتژیک یا وارد یک ائتلاف تاکتیکی با ما میشود ؟ وقتی وارد ائتلاف میشویم صرفا انگیزه و انگیخته یک طرف مهم نیست، باید ببینیم طرف مقابل هم از این ائتلاف تاکتیکی استفاده میکند یا از ائتلاف استراتژیک؛ از فردایی که بر روی دوش این جریان سوار شد و از عقبه سرمایه اجتماعی آن بهره وافر برد و وارد دژ باستیل شد در آنجا هم نیمنگاهی به آن عقبه خواهد داشت و آن سرمایه را پاس خواهد داشت یا آن سرمایه را تخریب میکند؟ اینجا بهراحتی نمیشود حساب را جدا کرد و گفت از این به بعد نیستیم. آن زمان كه لازم است بر دوش افکار عمومی سوار کردهایم و تا دم پاستور رساندهایم، آنجا پیاده کردهایم و به ما گفتند برخی اهلیت دارند که وارد پاستور شوند و بقیه باید بیرون بمانند. آنجا باید دید چه اتفاقاتی افتاده است؟ هزینهها نباید متوجه اصلاحطلبی بشود و مواهب آن هم، این مسئله هرچه باشد، عقلایی نیست؛ از این برخی در همان زمان شروع کردند با زبان رسا و سینه ستبر به نام نامی تمام اصلاحطلبی چک سفید بدون امضا به برخی دادند و این را به نام عقل سیاسی در بازار فروختند و کسانی که نقد میکردند را مورد نقد خشن خود قرار دادند، بايد دید که چه میخواستیم و چه اتفاقی افتاد. بعضا امروز مي بينيم آنها كه امروز نقد ميكنند، خودشان نافی و عدوی همان چیزی شدهاند که آن را تثبیت کردهاند؛ افکار عمومی اصلاحطلبی نظارهگر این مسئله است و میبیند که چه شیفتی در بیان، زبان و موضعگیری بعضیها ایجاد میشود. افكار عمومي این مسئله را بهراحتی فراموش نمیکند؛ به اعتبار جریان اصلاحطلبی لطمه میزند، بارها گفتم کسانی اجازه ندارند به نام اصلاحطلب به اصلاحطلبی ضربه بزنند آن چیزی که اصل است و نباید لطمه بخورد، جریان اصلاحطلبی است؛ اصلاحطلبان
فوج فوج میآیند و میروند و هیچ اصلاحطلبی اجازه ندارد که به نام نامی تمام اصلاحطلبی سخن بگوید؛ هر کنش و واکنش خود را به نام اصلاحطلبی در بازار به فروش برساند و فردا که مقابل سخن و موضع خود بازایستاد همان را به شکل دیگر به نام اصلاحطلبی وارد بازار کند. این به جریان اصلاحطلبی لطمه میزند و باید جلوی این نوع جریانات و اصلاحطلبان ایستاد و افشاگری لازم را داشت.
همانطور که اشاره کردید عدهاي در جريان اصلاحات منتقد عملكرد دولت و تعامل روحاني با اصلاحطلبان شدهاند. صداهاي مختلفي، مسائلی مثل عبور از روحانی، مطرح کردند. درون جريان اصلاحات از عاديسازی شرایط، اعتدالگرایی، عبور از روحاني، ائتلاف با راست معتدل یا تعریف یک گفتمان جدید با راست سنتی مطرح میشود، فکر میکنید هر یک از پيشنهادات بهعنوان یک گفتمان جدید درون اصلاحات براساس ائتلافی که صورت گرفته از وزن و جايگاهي برخوردار است يا نشان از یک سردرگمی براي توجيه ائتلاف
صورت گرفته است؟
به هر حال طنز قضیه این است که این ائتلاف را به نام عقلانیت سیاسی عرضه میکنیم اما دفعتا عقلانیت سیاسی تبدیل به نوعی احساس و عاطفه سیاسی میشود؛ همین آقایان البته پشت پرده و خلوت کار خود میکنند اما در جمعیت فریاد برمیآورند که ما سهمی نمیخواهیم؛ در هیچ منطق و عقلانیت سیاسی نمیگنجد ما سهمخواهی نداریم؛ کسی که نمیداند آقایان در پس پرده و خلوت سهمخواهی خود را دارند، خواجه حافظ شیرازی است و باقی میدانند؛ منتها از عقلانیت سیاسی به نوعی عاطفه و احساس سیاسی و مرامگذاشتن انسانهای با مرام صورت میگیردکه گويي ما فقط اجازه دادهایم روی دوش ما سوار شوید و شما را تا دم پاستور رساندهایم و سپس دعایتان میکنیم. واقعيت اين است كه ائتلاف براي آن صورت میگیرد که ما با جریانات دیگر فضای سیاسی را به گونهای تدبیر کنیم که بیشترین مخاطب متکثر جامعه را راضی نگه داریم و به پرسشها و تقاضاهای آنها پاسخ دهیم؛ در تمام کشورهای پیشرفته اگر ائتلافی صورت بگیرد و مثلا20درصد از این ائتلاف بر دوش يك حزبی قرار بگيرد 20 درصد در کابینه حضور دارد، چه برسد به جریانی که بالای 70، 80 درصد عقبه اجتماعی را در انتخابات فراهم کرده و در فضا حضور ندارد اما معایب آن نصیبش میشود؛ این هیچ منطقی ندارد. ما اگر میخواهیم با جریانات وارد ائتلاف بشویم این جریانات را باید یک نوع ارزیابی جدی داشته باشیم، هم از وزن و موقعیت اجتماعی آنها و هم پایگاه و گرانیگاه اجتماعی آنها استفاده کنیم. بايد ببينيم پسینه اجتماعی آنها چیست؟هم به لحاظ استراتژیها و تاکتیکهایشان و هم نسبتشان با ساختار قدرت و نوع نگاهشان به جامعه، مردم، شهروند و فضای سیاسی جامعه باید مورد ارزیابی قرار بگیرند بعد با آنها وارد جریانات شویم. با جریاناتی که فقط از گفتمان، نامی را یدک میکشند و از حزب فقط آن نام را دارند و چیزی به نام حزب نیست و پاتوق دوستانهای است که عدهای جمع میشوند، اما نام حزب دارد، پرهيز كنيم. ما باید بدانیم که با چه کسانی وارد این فضا میشویم و آیا این ارزش را دارد که با اینها وارد حرکت بشویم یا خیر؟ اما آیا عدهای از اصلاحطلبان از هماکنون دارند تمهید و تدبیر میکنند که در فردای بعد از آقای روحانی و اعتدال یک درجه دوز ائتلاف را پایین بیاورند و با مادون ایشان وارد ائتلاف بشوند؟بله! کاملا واضح و مبرهن است که باز چنین جریاناتی حرکت میکنند و فردا ممکن است با کسان دیگری که بالاخره همین خصوصیات جریان مسلط را ندارند نیز وارد نوعی ائتلاف به نام عقلانیت سیاسی بشوند. بالاخره به نظر من تکلیف این زنجیره ائتلافهای قدرتمحور و منفعتمحور بايد به شکلی مشخص شود؛ مضاف بر اینکه بارها گفتهام حیات و ممات جریان اصلاحطلبی در ماکروفیزیک قدرت و ماکروپلتیک تعریف نمیشود کسانی که حیات اصلاحطلبی را در این تعریف میکنند که در ماکروفیزیک قدرت سهمی داشته باشند و در ماکروپلتیک حضوری داشته باشند به اصلاحطلبی جفا میکنند. جریان اصلاحطلبی جریانی اصیل، فرهنگی و اجتماعی جامعه ماست که در ریزبدنههای جامعه ما حیات دارد و در آن ریزبدنهها حیات خود را تضمین میکند نه لزوما در چسبیدن به ماکروفیزیک قدرت و ماکروپلتیک؛ این فضایی است که باید به شکلی ـ که قبلا هم گفتهام ــ جریان اصیل اصلاحطلبی را از چنبره آفتزای برخی از شبهاصلاحطلبان نجات بدهیم.
این سردرگمی از برخورد با این نوع ائتلافها بهوجود آمده است یا در قالب یک گفتمان مطرح میشود؟
خیر، همان گیجی و گنگی است؛ وقتی در یک شرایطی فرض این است که از آن حرکت چیزی حادث مي شود و خلاف آن اتفاق میافتد، دچار گنگی و گیجی میشوند. در چنین فضایی شرایط برای بسیاری به صورت متناقض و متفاوت گشوده میشود، این همان چیزی است که به شکلی دیگر گرامشی از آن سخن میگوید که وقتی قدیم در حال احتضار است و جدید هم نمیتواند متولد شود شرایط برزخی ایجاد میشود که در آن گرایشات و تمایلات مختلف و متناقض قارچگونه میروید؛ در شرایط کنونی نیز بالاخره چنین حالتی وجود دارد؛ کماکان نداهایی میرسد که با تمام این حال و احوال دفاع و حمایت میکنیم. از طرف دیگر جریاناتی را در درون خود داریم که نغمه و سرود عبور را سر دادهاند و بر شیپور عبور مینوازند و عده دیگری یک نوع تزریق به بدنه ساختار دولت کنونی پیشنهاد میکنند که ما بیاییم و با تزریق نیروهای اصلاحطلب یک مقدار نارساییهای ساختار کنونی را مرتفع کنیم و مورد پذیرش قرار دهیم و با آن رابطه برقرار کنیم و همینطور در این فضا گرایشات گوناگون در حال جوشش است که معنا و مفهوم آن این نیست که یک اراده و عقل جمعی پشت آن نشسته یا ناشی از یک گفتمان فراگیر هستند، بیشتر ناشی از همان گنگی و گیجی است که باید ببینیم چه زمانی سامان پیدا میکند.