عروس 15 ساله سیاه بخت شد | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۹
کد خبر: ۲۵۰۰۰۸
تاریخ انتشار: ۲۰:۵۰ - ۱۱ بهمن ۱۳۹۵
 ازدواج زودهنگام و انتخاب نامناسب زندگی زن جوان و کودکش را به ویرانه تبدیل کرد.
به گزارش رکنا، غرق در عالم کودکی خود بودم که روزی مادرم لباس جدیدی را که برایم دوخته بود آورد و بدون آن که مناسبتش را بگوید از من خواست تا فردا شب آن را در مهمانی Party بپوشم. من نیز بدون هیچ سوالی قبول کردم. فردای آن روز از حرف های اعضای خانواده متوجه شدم که قرار است برایم خواستگار بیاید و  مهمانی امشب هم به این منظور برپا می شود. ازدواج در سن پایین برای خانواده و اقوام من یک موضوع عادی بود و همین روند برای خواهرانم نیز اتفاق افتاده بود. بدون هیچ تصوری از زندگی مشترک پا به آن گذاشتم و همه چیز خیلی زود انجام شد. یک هفته بعد از مجلس خواستگاری به عقد مردی درآمدم که او را نه دیده بودم و نه می شناختم. این یک هفته را با توصیه های مادرم درباره زندگی مشترک، سپری کردم و این گونه وارد دنیای جدیدی شدم. روزهای اول زندگی برای دختری 15 ساله و پسری 19 ساله شیرین و پر از هیجان بود اما روزهای دشوار آینده برایم آشکار نبود روزهایی که در سال چهارم زندگی نمایان شد و زندگی را برای من و کودک یک ساله ام جهنم کرد.
علت اصلی این روزهای سخت، گرفتار شدن همسرم در دام اعتیاد بود. دامی که از یک سال قبل برای او و زندگیمان پهن شده بود و من بی خبر بودم تا اینکه در سال چهارم زندگی با روی آوردن او به مصرف شیشه جلوه های اعتیاد در او ظاهر شد. من نیز با وجود کودکی یک ساله، راهی جز صبر کردن و کنار او ماندن نیافتم و سعی کردم او را نجات دهم اما نشد که نشد. او هم دیگر ترسی از افشای اعتیادش نداشت و روز به روز بیشتر در این دام گرفتار شد. کسب و کارش نیز در سایه این بلای خانمان سوز از دست رفت و دستمان برای تأمین معاش زندگی جلوی خانواده همسرم دراز شد. وضعیت بد اقتصادی و اعتیاد سنگین همسرم علت دعواهای هر روزمان شد و کتک خوردن هر روزم تبدیل به برنامه همیشگی در زمان خماری او شده بود. بارها فکر جدایی را در ذهنم مرور می کردم اما مشکل اینجا بود که طلاق در خانواده ما معنی نداشت. از طرفی خانواده همسرم هم از او حمایت می کردند و من را ملزم به پایبندی به او می دانستند. خانواده خودم هم از ترس طلاق و اتفاقات بعدی آن فقط و فقط ماندن و صبر کردن را توصیه می کردند. 
با گذشت دو سال و تحمل همه سختی ها، دیگر دخترم بزرگ شده بود و معنای کتک خوردن مادرش را می فهمید. دیگر تحمل نداشتم و کاسه صبرم لبریز شده بود تا اینکه یک روز بدون اطلاع خانواده ها و همسرم به دادگاه رفتم و پرسان پرسان برای حل مشکلم به مشاور حقوقی دادگاه رسیدم. از آن زمان با راهنمایی ها و مشاوره های مشاور حقوقی اقدام به شکایت از همسرم و ارائه درخواست طلاق کردم. سه سال از شکایت من گذشته است و در این مدت همسرم به پشتوانه خانواده اش زندگی را ترک و من و فرزندم را در بلاتکلیفی رها کرده است. 10 سال از زندگی ام در آتش اعتیاد سوخت و آن دختر 15 ساله اکنون زنی 25 ساله است که با کوله باری از مشکلات و سختی ها از فردایی که در انتظار اوست خبر ندارد.
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز
خبر های روز