داعش برخلاف عربستان که به فقه حمبلی پایبند است، به فقه خاصی متعهد نیست و نظام علمایی سابق را هم ندارد. روحانیونی که به آنها میپیوندند را در سمت مفتی قرار میدهند
بنلادن به شفاعت معتقد بود؛ این را در سخنرانیهایش میتوان دید درحالیکه داعش شفاعت را شرک میداند
اهداف مبارزاتی داعش ارزشی است. همانطور که شما هم اشاره کردید، داعش پاریس را بهعنوان نماد ارزشهای سرمایهداری برای حمله انتخاب میکند. درحالیکه القاعده به برجهای دوقلو به عنوان نماد استثمار کاپیتالیسم حمله کرد
بنلادن به لحاظ ایدئولوژیک آدم معتدلتری بود. به عبارت دیگر تکفیری نبود و شیعهها و غیرالقاعدهایها را کافر نمیدانست
کردهای اهل سنت، شافعیمذهباند. ازخیلی جهات نزدیکی شافعیها به تشیع بیشتر از تسنن است. همچنین روحانیون این منطقه که به ماموستا شهرت دارند، عموما صلحجو و دموکرات هستند. بنابراین کردها زمینه پذیرش اعتقادات داعش را ندارند
مرسی در سخنرانیهای متعددی گریههای سوزناکی کرد که ای مسلمانان چرا نشستهاید که برادران و خواهران ما در سوریه دارند کشته میشوند. درحالیکه در عمل مخالفان دولت سوریه امثال داعش و جبهه النصره بودند
بهار عربی برای سربرآوردن خیلی از نیروها فضایی ایجاد کرد ازجمله افراطگرایان که در این کشورها سلفیها آنها را نمایندگی میکردند. سلفیها از فضای باز سیاسی، هرجومرج اجتماعی وحتی امکانات اقتصادی که فراهم آمده بود، برای سازماندهی خود استفاده کردند
حجتالاسلام والمسلمین دکترابوالفضل شکوری در گفتوگو با «قانون» به ابعاد سیاسی و تشکیلاتی تشکیل گروه تروریستی داعش میپردازد. مدیرگروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس در این گفتوگو به تشریح تشابهات وتفاوتهای تشکیلاتی وایدئولوژیک داعش با اسلاف خود میپردازد وتأکید میکند شکست نظامی داعش راهحل نهایی بحران کنونی خاورمیانه نیست. این عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی ونماینده مجلس ششم که درجه اجتهاد خود را از مراجع قم دریافت کرده است، با بررسی امکانهای نفوذ رادیکالیسم مذهبی سنی و شیعه در ایران یادآور میشود که دولت ونخبگان جامعه وظیفه دارند زمینههای رشد اندیشههای افراطی در کشور را از بین ببرند.
اجازه بدهید گفتوگو را با پرسشی که این روزها با پاسخهای متفاوت و گاه متناقضی روبهرو میشود، آغاز کنیم. به نظر شما تبارشناسی داعش را از کجا باید آغاز کرد؟
ریشه افراطیگری اسلامی و داعش به زمان جنگ سرد برمیگردد. پساز اشغال افغانستان توسط شوروی، غرب برای مقابله با بلوک شرق به تقویت گروههای مسلمان مذهبی در افغانستان رو آورد. واقعا هم اگر این گروهها نبودند شوروی در افغانستان شکست نمیخورد. غرب برای حمایت از مجاهدان افغان ازطریق کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و قطر هم منابع مالی ارسال میکرد و هم استراتژیست و مستشار نظامی و سیاسی به افغانستان میفرستاد که بهتدریج جمع بزرگی از سربازان رزمنده عرب را تشکیل دادند و در درازمدت با افغانها درآمیخته شدند و پیوندهای فرهنگی و خانوادگی برقرار کردند و هویت گروهی مجزایی تشکیل دادند به نام «عرب-افغان». در آن شرایط عرب-افغانها که منابع مالی و جنگافزارهای نظامی را در کنترل خود داشتند، عملا رهبری جنگی که به مبارزه علیه الحاد شوروی از آن نام میبردند را قبضه کردند. بعد از شکست شوروی و تأسیس حکومت مجاهدین، عرب-افغانهایی که حالا تجربه نظامی و سیاسی یافته بودند و از خروج شوروی از افغانستان هم اعتمادبهنفس بالایی پیدا کرده بودند، احساس کردند رسالت نجات جهان از شر الحاد لیبرالیسم هم بر دوش آنهاست. اینها که خود مولود غرب بودند و با پول عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس حمایت میشدند، بعد از جنگ مشت خود را خالی میدیدند لذا به فکر افتادند که برای گروه خود پایگاهی دست و پا کنند. القاعده هم به معنای پایگاه است. مناطق زیادی را بررسی کردند و درنهایت کویت را بهخاطر منابع نفتی و موقعیت جغرافیایی آن که هم به خلیج فارس و تنگه هرمز نزدیک بود و هم به جهان عرب متصل بود، انتخاب کردند و بهطور مستقیم و غیرمستقیم مذاکراتی هم برای به چنگ آوردن کویت ترتیب دادند اما با مخالفت و ممانعت غرب و آمریکا مواجه شدند. بعد از آن که چند منطقه دیگر بهخصوص در آفریقا را بررسی کردند و امکان آن را منتفی دیدند، تصمیم گرفتند که به افغانستان برگردند. آنها به دنبال پایگاهی برای مبارزه با غرب بودند. از آنجایی که افغانستان را نیز میشناختند، با حمایت سازمانهای اطلاعاتی پاکستان و آمریکا –سازمان اطلاعات پاکستان نمیتوانست بدون همکاری آمریکا دست به چنین کاری بزند- در این کشور دومرتبه مستقر شدند. به نظر من هدف غرب این بود که برای جمهوری اسلامی که داشت برای جهان اسلام الگو میشد رقیبی از نوع سنی بتراشند. با این کار هم جهان اسلام دوشقه میشد و همه یک دست علیه غرب نبودند و هم توجه اکثریت سنی جهان اسلام از ایران برمیگشت. با این تحلیل طالبان را تأسیس کردند. میدانید که طالب در فارسی همان طلبه است. با کمک القاعده، روحانیون و طلبهها را سازماندهی کردند. این طلبهها عموما سواد حوزوی و آکادمیک خاصی نداشتند و صرفا حافظ قرآن بودند یا ترجمه سطحی از قرآن و احیانا احادیثی را نیز میدانستند. طلبههای افغان عموما از کودکی در اردوگاههایی در پاکستان آموزش میدیدند. خصوصیت ویژه این گروه آن بود که ضمن اینکه ظاهرا خلوص مذهبی داشتند، سیاست بلد نبودند. همین خصوصیت آمریکا و غرب از یکسو و پاکستان را که منافع گستردهای در افغانستان داشت و آن را حیاط خلوت خود میدید از سوی دیگر تشویق کرد که به تمرکز القاعده و طالبان در افغانستان کمک کنند. درعین حال، اینکه القاعده نتوانسته بود منطقه مهمتری در جهان اسلام را به دست آورد موجب کینه آنها نسبت به غرب شده بود. لذا اولویت آنها جنگ با غرب و آمریکا بود و نه شیعیان ایران. بنلادن به عنوان تئوریسین و امام و پیشوای آنان معتقد به مبارزه با آمریکا بود و مبارزه با ایران شیعه برایش در اولویت نبود. بنلادن به لحاظ ایدئولوژیک آدم معتدلتری بود. به عبارت دیگر تکفیری نبود و شیعهها و غیرالقاعدهایها را کافر نمیدانست. هرچند طالبان بهلحاظ فرهنگ بدویشان به خشونت فرقهای دست میزدند، اما القاعده به نوعی فرهیختهتر از طالبان بود. این روال را ایمن الظواهری هم بعد از مرگ بنلادن ادامه داد.
منظورتان از فرهیختگی چیست؟ آیا این فرهیختگی ناظر بر سطح تحصیلات و تعلق طبقاتی اعضای القاعده است؟
هم ناظربر ایدئولوژی و عملکرد آنها و هم ناظربر شاخصهایی است که شما به آن اشاره کردید. بالاخره تکفیری نبودن و سطح خشونتی که به خرج میدهد آن را از داعش متمایز میسازد. ازسوی دیگر رهبری القاعده اکنون برعهده یک پزشک است؛ بنلادن هم تحصیلکرده دانشگاه بود. اینها را باید از طالبان جدا کرد. القاعده جای دیگری نداشت و به طالبان به عنوان ابزار نگاه میکردند. ضدیت القاعده با غرب بعداز انفجارهایی که از آفریقا آغاز شد و به برجهای دوقلو در نیویورک انجامید، برجسته شد و بعداز حمله آمریکا به افغانستان این کینه در سرتاسر منطقه پراکنده شد. بهطوریکه القاعده بعد از جنگ عراق به گرایشهای سلفی که در آن منطقه حضور داشتند نزدیک شد و شاخه عراق القاعده را تأسیس کرد. این شاخه تحت رهبری ابومصعب الزرقاوی که اردنیالاصل بود، توانست با افراد شاخص سیاسی و ژنرالهای ارتش بعث عراق متحد شود. میدانید که حزب بعث عراق بهلحاظ تشکیلاتی بسیارقدرتمند بود و الگوی خود را احزاب کمونیست کشورهای بلوک شرق قرار داده بود. آموزشهای سیاسی و ایدئولوژیک پولادینی داشت و تکنوکراتهای زیادی در آن عضو بودند. هرچند آنها عضو القاعده نشدند اما ائتلافشان با القاعده منجر به تقویت شاخه عراق القاعده شد. ابتدا حزب دولت اسلامی عراق را پایهگذاری کردند؛ بعد که کشته شدند و سازمانشان فروپاشید بهطور متناوب نسلهای بعدی متشکل شدند تا نوبت رسید به شخصی که خود را ابوبکر بغدادی میخواند که اسمی است که بعدها برای خود انتخاب کرده است. او امام جماعت مسجدی در سامرا بود که در دوران اشغال آمریکاییها در زندان ابوغریب زندانی شد. گفته میشود آمریکاییها درهمین زندان او را برای رهبری اهل سنت عراق انتخاب میکنند تا درمقابل قدرت روزافزون شیعیان که آمریکاییها آنها را مترادف با ایران میپندارند، بایستد. ازاین جهت القاعده عراق را مستقیما آنها سازماندهی کردند البته اسرائیل هم دست داشت. بعداز آغاز جنگهای داخلی در سوریه، توانستند شهر رقه در شرق این کشور را درتبانی با دیگر گروههای مخالف دولت بگیرند. هرچند به تعهدشان پایبند نماندند و آنها را نیز سرکوب کردند. آنها رقه را پایگاه اصلی خود قرار دادند و اعلام کردند مرزها را به رسمیت نمیشناسیم و میخواهیم در مرزهای جهان اسلام دولت اسلامی تشکیل دهیم. تا آن زمان هنوز بحث خلافت مطرح نبود و خود را همچنان بخشی از القاعده میدانستند. بعد از پیشرفتهای نظامی در سوریه و عراق تشکیل خلافت را مطرح کردند و پس از تسخیر موصل، اعلام خلافت کردند و از همه گروههای مسلمان خواستند با خلیفه جدید بیعت کنند وگرنه مرتد هستند و در ردیف آمریکا قرار میگیرند. همینجا لازم است ذکر کنم که فتح موصل و بعدتر رمادی، نظامی نبود. میدانید که اکثریت ساکنان این بخشها سنی بودند. برخی از فرماندهان ارتش به اضافه اثیل النجیفی فرماندار استان نینوا که برادر اسامه النجیفی رئیس پارلمان عراق و از وابستگان آمریکا بود و الان هم فراری است و همچنین طارق الهاشمی معاون پیشین نخستوزیر عراق که او هم فراری است و در ترکیه پناهنده شده، مقدماتی فراهم کردند که مردم از ورود داعش استقبال کنند.
البته طارق الهاشمی قبل از سقوط موصل از عراق خارج شده بود.
همینطور است، ولی در این برنامهریزیها نقش داشت.پس به لحاظ نسبشناسی داعش اینگونه به وجود آمد. اما نکته مهم این است که این روایت سیاسی قضیه است که سران داعش از این بدهبستانها مطلع هستند. اما بدنه این گروه که از سراسر جهان سربازگیری شده، تحت تأثیر ایدئولوژی این گروه هستند. این موضوع مهمی است که مورد غفلت قرار گرفته شده؛ هم از طرف ایران، هم از طرف آمریکا و روسیه و دیگر کشورهای مخالف داعش. اینها فکر میکنند اگر داعش را بهلحاظ نظامی شکست بدهند، مسئله را حل کردهاند اما من مخالف آن فکر میکنم. داعش امروز به یک ایده و یک آرمان تبدیل شده و جاذبه بسیاربالایی نهتنها دربین مسلمانان سنیمذهب که حتی دربین مسیحیان اروپا پیدا کرده است. اینکه یک آمریکایی یا فرانسوی زندگی در رفاه خود را رها میکند و به داعش میپیوندد و سر میبرد یا جلیقه انفجاری میبندد و خود را منفجر میکند بهخاطر جاذبههای ایدئولوژی داعش است. ایدئولوژی داعش مهمتر از نظام سیاسی داعش است.
شما داعش را ادامه القاعده میدانید، اما به نظر میرسد خصوصیات منحصربهفردی در داعش وجود دارد که این گروه را از دیگر گروههای بنیادگرا متمایز میسازد. اینکه جای عرب-افغانها در القاعده را ظاهرا تازهمسلمانان اروپایی برای داعش به عنوان پایگاههای اجتماعی پر میکنند یا برخلاف القاعده که آمریکا و قدرت نظامی و اقتصادی آن را مورد هدف قرار میدهند که در حملههای 11سپتامبر خود را نشان میدهد، برای داعش ارزشهای مدرن و سبک زندگی اروپایی اولویت دارد که نمونه آن را میتواند در حملات پاریس دید یا در ایدئولوژی تکفیری داعش همانطور که اشاره کردید، در القاعده دیده نمیشود. آیا باید بپذیریم در این تغییر نسلها، با گونه جهشیافتهای از گروههای افراطی طرف هستیم که تفاوتهای آشکاری با اسلاف خود دارد یا باید همچنان آن را ادامه طبیعی القاعده بدانیم که تنها رادیکالتر شده است؟
با توجه به اطلاعاتی که امروز وجود دارد به نظر من، داعش هرچند به لحاظ نظامی و سیاسی و تشکیلاتی وارث القاعده است، اما به لحاظ ایدئولوژیک بیش از آنکه تحت تأثیر القاعده باشد، متأثر از اندیشههای وهابی است. بهلحاظ نظامی و تشکیلاتی به تعبیر شما جهشیافته القاعده است و بسیار قویتر از آن هم هست. در دنیا تا امروز سازمان غیردولتی مخالف وضع موجود و تروریستی به قدرت داعش نداشتهایم. با این حال شکل سازمانی خود را از القاعده به ارث برده و آن را تکامل بخشیده است ولی ایدئولوژی خود را مستقیما از روحانیون وهابی سعودی میگیرد نه از ایمن الظواهری یا بنلادن. بنلادن به شفاعت معتقد بود؛ این را در سخنرانیهایش میتوان دید درحالیکه داعش شفاعت را شرک میداند. بنلادن تضاد اصلی خود را با دیگر فرق اسلامی مثل تشیع یا تصوف نمیدانست ولی داعش تضاد اصلی خود را در اینجا میبیند. اهداف مبارزاتی بنلادن اکثرا سیاسی بود، درحالیکه اهداف مبارزاتی داعش ارزشی است. همانطور که شما هم اشاره کردید، داعش پاریس را بهعنوان نماد ارزشهای سرمایهداری برای حمله انتخاب میکند. درحالیکه القاعده به برجهای دوقلو به عنوان نماد استثمار کاپیتالیسم حمله کرد. داعش بعد اقتصادی و سیاسی را اولویت نمیداند بلکه ارزشهای اجتماعی غرب را عامل اصلی مسخ بشر میشناسد. ازهمین منظر مبارزه با شیعیان و ایران را نیز نسبت به اسرائیل و آمریکا در اولویت قرار میدهند و معتقدند کل شیعیان را باید از جهان اسلام پاکسازی کرد. یعنی یا سنی شوند یا از جهان عرب اخراج شوند همانطور که صدام معتقد به پاکسازی ایرانیها از عراق بود و در سال 51 ایرانیها را مجبور به کوچ اجباری کرد که بعدها گروه «معاودین» را تشکیل دادند. دیدگاه نژادی و اعتقادی صدام را اینها هم دارند. ازاینجهات تفاوتهای عمدهای بین داعش و القاعده وجود دارد؛ ازجمله در تأثیرپذیری از وهابیت. وهابیت ریشه در اندیشههای شخصی به نام ابنتیمیه دارد. او بیشتر عمر خود را در زندان و تبعید گذراند. ابنتیمیه کسی است که نه مذاهب چهارگانه اهل تسنن را قبول داشت و نه مذهب شیعه را. او مشخصا بسته بودن باب اجتهاد را نمیپذیرفت و خودش را مجتهد آزاد و امام میدانست و فتاوایی بر ضد همه مذاهب اسلامی داشت. زیرا نظر فقهای پایهگذار مذاهب اهل تسنن را خاتمه اجتهاد نمیدانست و مسدودشدن باب اجتهاد را هم خرافه میدانست. او معتقد بود همچنانکه پایهگذاران اهل تسنن امام و فقیه بودند، او نیز یک فقیه و امام است و پسازاو نیز کسانی ممکن است بیایند که فقیه و امام باشند. دراینقسمت شبیه اصولیون شیعه فکر میکرد ولی بهلحاظ کلامی ضدشیعه بود و بهلحاظ سیاسی هم عقاید ستیزهجویانهای داشت. شما اگر بازجوییهای خالداسلامبولی که منتشر شده را بخوانید، درجایی از او میپرسند: چرا انورسادات کشتی؟ او که مسلمان و اهل نماز و روزه بود. با شاه ایران تفاوت داشت وظاهرا متشرع بود. میگویند ماه رمضانها به کاخش در منطقه جیزه میرفت و روزه میگرفت و کارش را کم میکرد. خالداسلامبولی میگوید من به فتوای ابنتیمیه او را کشتم. ابنتیمیه معاصر حمله مغولها زندگی میکرد. او فتوایی دارد که مغولها واجبالقتلاند و مسلمانانی که درظاهر به اسلام مقیدند اما با مغولها همکاری میکنند هم مهدورالدماند و اسرائیل بهمانند مغولها اشغالگر است و سادات به دلیل امضای معاهده کمپدیوید با اسرائیل، مهدورالدم بود. درواقع خالداسلامبولی وگروهش متأثراز اندیشه ابنتیمیه بودند. او الهامبخش محمدبنعبدالوهاب بود. محمدبنعبدالوهاب بهلحاظ سیاسی پیرو ابنتیمیه است. داعش هم بهلحاظ سیاسی پیرو او هستند و پیرو اندیشه القاعده یا اخوانالمسلمین نیستند. لذا میبینید که داعش اعلام کرد که اگر محمدمرسی به دستشان بیفتد او را اعدام خواهند کرد. چون او ارزشهای اسلامی را نادیده گرفته و کاندیدای ریاستجمهوری شده است. نظام جمهوری بدعتی است دربرابر نظام سیاسی خلافت. اینکه ایشان مدعی بوده که میخواسته اسلام را پیاده کند نیز کمکی نمیکند چون تنها درنظام خلافت امکان این امر وجود دارد. لذا معتقدند که محمدمرسی مرتد شده است.
البته برخیاز جریانهای داخل اخوانالمسلمین هم با پروسه انتخابات مخالفاند.
این بیشتر یک تحلیل سیاسی است. اخوانیها الان شکست خوردهاند و به دنبال عوامل آن میگردند. لذا به این نتیجه رسیدهاند که نباید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت میکردند. چون زمان آن هنوز نرسیده بود. اما داعش اساسا معتقد است مرسی نباید نظام جمهوری را میپذیرفت.
حالا که بحث به اینجا رسید اجازه بدهید از نقش بهار عربی و حوادث پس از آن در تقویت گروههایی چون داعش صحبت کنیم. آیا اینکه شکلگیری داعش بلافاصله بعداز بهار عربی اتفاق میافتد، گویای این نکته نیست که نسبتی بین بهار عربی یا شکست آن با سربرآوردن داعش وجود دارد؟
بهار عربی برای شکستن دیو استبداد بهوجود آمد که در همه کشورهای عربی حاکم بود. از خودسوزی دستفروشی در تونس در اعتراض به ضبط وسایلش آغاز شد. پیش و پس از آن بارها چنین اتفاقی در جهان عرب رخ داده بود. در ایران هم رخ میدهد. اما هیچکدام از آنها به چنین حوادث دامنهداری منجر نمیشود. معلوم است که این کشورها آبستن چنین حوادثی بودهاند. بعضیها میگویند آمریکا و غرب بهار عربی را بهوجود آوردهاند. بعضی هم میگویند این انقلابها را سزارین کردند تا نقشه خاورمیانه و شمال آفریقا را به هم بزنند. من معتقد به چنین چیزی نیستم. آمریکا و غرب به فضای قبل از بهار عربی راضی بود و فضا از دستشان در رفت. در عربستان ببینید چقدر اختناق حاکم است و هیچ انتخاباتی وجود ندارد، اما آمریکاییها کاری ندارند چون حکومت عربستان مسلط بر فضاست. مبارک و بنعلی هم مسلط بودند. قذافی حتی تجهیزات اتمیاش را سوار بر کشتی کرد و به آمریکا فرستاد. هیچکدام تضادی با آمریکا نداشتند که بخواهند آنها را سرنگون کنند. البته بعد از یک دوره بهت، آمریکا سعی کرد سوار بر موج بهار عربی شود. روی همرفته بهار عربی برای سربرآوردن خیلی از نیروها فضایی ایجاد کرد ازجمله افراطگرایان که در این کشورها سلفیها آنها را نمایندگی میکردند. سلفیها از فضای باز سیاسی، هرجومرج اجتماعی وحتی امکانات اقتصادی که فراهم آمده بود، برای سازماندهی خود استفاده کردند. سلفیها آنچنان که میخواستند نتوانستند بر مصر مسلط شوند. هرچند بعدازسرکوبها در مصر هنوز در صحرای سینا حضور دارند. سلفیها علت عدمتوفیقشان را دولت مرسی میدانند. آنها معتقدند اگر اخوانالمسلمین وارد حکومت نمیشد، برنده اصلی انقلاب آنها بودند. ارتش با کنارگذاردن مبارک انرژی انقلابی جامعه را تخلیه کرد و مرسی محللی بود که حکومت را دوباره به دست نظامیان بدهد. سیسی بهمراتب از مبارک بدتر است. بعداز آنکه در مصر نتوانستند موفق شوند، سعی کردند میوه بهار عربی را در سوریه و تاحدی عراق بچینند. این انتخاب عوامل مختلفی داشت. ازجمله اینکه سوریه و عراق هممرز با ترکیه بودند. آقای اردوغان در رؤیای امپراتوری عثمانی بود و اندیشههای نوعثمانی را ترویج میکرد. لذا این دو کشور را حوزه نفوذ سنتی خود میدانست وتلاش میکرد دولتهای همسو با خود را در آنها بهوجود آورد وسرمایهگذاری بزرگی در این دو کشور انجام داد وسیاست تنش صفر با همسایگان که در سالهای پیش به رونق اقتصادی و توسعه ترکیه منجر شد، را کنارگذاشت. تنشزدایی با همسایگان قدرت اقتصادی و ترمیم چهره سیاسی ترکیه را درعرصه دیپلماتیک ایجاد کرده بود وحالا پساز بهار عربی رهبران ترکیه احساس کردند این زمینه بهوجود آمده که تمام سوریه دستکم بخشی از عراق را ببلعند. اینجا بود که گروههای سلفی ازجمله داعش را حمایت کردند. ازسوی دیگر این منطقه یعنی موصل، کرکوک و بخشهایی از سوریه، که داعش بر آن تسلط یافت، منابع نفتی زیادی داشت وترکیه هم دنبال نفت ارزان میگشت. اینها زمینههای سیاسی بود. اما بهلحاظ ایدئولوژیک انقلابهای کشورهای عربی رنگوبوی اسلامی داشتند. اگر به یاد داشته باشید، شعارهای میدان التحریر قاهره شعارهای اسلامی بود. هرچند به دلیل تشکیلات قدرتمند اخوانالمسلمین، فضا برای ایجاد سازمان قدرتمندی برای سلفیها وجود نداشت. ازنظر سلفیها، اخوان انقلاب مصر را تحریف کرد و ما باید با بازگشت به اسلام اصیل و احیای نظام خلافت آن را نجات دهیم.
با این توضیحات آیا میتوان به این نتیجه رسید که به دلیل کمرنگ بودن عناصر دموکراتیک در بهار عربی امکان ظهور سلفیها و بنیادگرایان بهوجود آمد؟
البته این انقلابها عناصر دموکراتیک داشتهاند. بالاخره سیسی الان هم دارد ازهمین عناصر برای توجیه مشروعیتش استفاده میکند. حتی بعد از کشتارهای صدها نفری که انجام داد، توانست به مقام ریاستجمهوری برسد. من معتقدم سیسی در مصر از مقبولیت مردمی برخوردار است. تجربه حکومت اخوانالمسلمین در این مقبولیت نقش زیادی دارد. وقتی دست سلفیها در این دوره باز شد ومثلا به خانه شیخحسن شماطه، رهبر شیعیان مصر ریختند و او وهمراهانش را تکهتکه کردند یا تحرکات تروریستی روی داد و مسیحیان و قبطیان تحت فشار قرار میگرفتند و همینطور آزادیهای اجتماعی محدودتر شد، طبقه متوسط مصر دیدگاه منفی نسبت به اخوانالمسلمین پیدا کرد و سیسی لائیک را به آنها ترجیح داد. پایگاه اجتماعی امروز هوادار سیسی هم همین طبقه متوسط است. درحالیکه همینها در انتخابات پیشین ریاستجمهوری اضطرارا دربرابر وارثان مبارک به مرسی رأی داده بودند. اما درعمل دیدند که مرسی با سلفیها توافق کرده است یا توان مقابله با آنها را ندارد. بنابراین از رأیشان برگشتند. اینگونه بود که بهراحتی ارتش مصر مرسی را در کاخ ریاستجمهوری بازداشت میکند و بهجز خود اخوانیها صدای اعتراضی از کسی بلند نمیشود. اینها نشان میدهد که عناصر دموکراتیک مخصوصا در مصر وجود داشت اما شرایطی که بهوجود آمد ازجمله پولهایی که عربستان برای سقوط مرسی خرج کرد، شرایط را به پیش از انقلاب بازگرداند. امروز اخوانیها متوجه شدهاند که فریب عربستان را خوردهاند. به نظرمن اگر به جای عربستان با ایران و سوریه و لبنان همسو میشدند، جمهوریشان ساقط نمیشد. آقای مرسی در سخنرانیهای متعددی گریههای سوزناکی کرد کهای مسلمانان چرا نشستهاید که برادران و خواهران ما در سوریه دارند کشته میشوند. درحالیکه در عمل مخالفان دولت سوریه امثال داعش و جبهه النصره بودند. تازه متوجه شدهاند که چه خبطی کردهاند. عربستان پول فراوانی برای ساقط کردن مرسی به مصر و ارتش مصر سرازیر کرد هرچند در ظاهر او را به مکه دعوت میکردند، از او پذیرایی میکردند، او را به زیارت کعبه و مدینه میبردند وبا ملک آنجا زانوبهزانو مینشست.
وقتی به تاریخ اندیشه «بازگشت به صدر اسلام» دربین متفکران مسلمان نگاه میکنیم، مهمترین سودای این رویکرد اجرای قوانین اسلامی در جامعه است. آیا اطلاعات دقیقی از جایگاه فقه وفقها در سازمان تشکیلاتی داعش ودر مناطقی که اداره میکنند، وجود دارد؟
داعش ادعا میکند که به فقه وشریعت عمل میکند. مشخصا براجرای حدود هم تأکید دارند. مثلا دونفر را به اتهام لواط از ساختمان بلندی به پایین پرتاب کردند یا گردن زدن را مانند عربستان نوعی حد اسلامی تلقی میکنند. اما داعش برخلاف عربستان که به فقه حمبلی پایبند است، به فقه خاصی متعهد نیست و نظام علمایی سابق را هم ندارد. روحانیونی که به آنها میپیوندند را در سمت مفتی قرار میدهند. خیلی مهم نیست که سطح سوادشان چقدر است، برای آنها میزان وفاداری اهمیت دارد. خیلی از کسانی که یک امام جماعت ساده بودهاند وشرایط افتا را ندارند در حکومت داعش مفتی شدند. داعش تابع شرع مثل مذاهب اهل سنت نیست. مثلا میبینید که دست به سوزاندن اسرایشان میزنند درحالیکه در شرع کیفری تحت عنوان آتش زدن نداریم. نه پیامبر، نه خلفای راشدین و نه حتی خلفای بنیامیه که ستمگر هم بودند چنین کاری انجام ندادهاند. در اسلام آتشزدن موجود زنده حتی حیوانات ممنوع است. یا کشتن با برق فشار قوی که یکی از انواع اعدام در داعش است، را در هیچکدام از مذاهب اسلامی نداریم. میتوان گفت نیمی از تعزیراتی که داعش انجام میدهد، اساسا در اسلام نیست. اینها کتابی برای خواص حکومت منتشر کردهاند به نام «اداره التوحش» و در آن به زبان عربی آیین اداره به شیوه داعشی یا به قول خودشان خلافت اسلامی را تشریح کردهاند. مبنای آنها برای اداره جامعه ایجاد وحشت است. میگویند ما در وضعیت فعلی پایبند شریعت نیستیم. ما مبارزه میکنیم که خلافت را مستقر کنیم. بنابراین تا هراندازه وحشتآفرینی که به استقرار خلافت کمک کند، مجاز است ولو هرشکنجهای باشد. عمل به شریعت و فقه میماند برای بعداز استقرار کامل خلافت اسلامی. اینها از فقه هیچ مذهبی حتی خوارج پیروی نمیکنند. بعضی جاها که لازم بدانند درظاهر به لعابی از فقه وشریعت عمل میکنند اما خودشان هم اعلام کردهاند که اکنون دوره اجرای شریعت نیست.
با توجه به کارزار تبلیغاتی داعش و تحرکات نظامی آنکه به مرزهای کشورمان هم نزدیک است، به عنوان استاد علوم سیاسی امکان ورود ایدئولوژی داعش را به درون مرزهای ایران چقدر میدانید؟
اکثریت مردم ایران شیعهمذهب هستند و طبیعی است که آنها هیچ نسبتی با داعش نمیتوانند داشته باشند چون امروز دشمنترین دشمن داعش در جهان اسلام شیعیان هستند. بهخصوص که آنها اعلام کردهاند که میخواهند عتبات و نيز مقبره پیغمبر را خراب کنند. حتی گفتهاند کعبه را هم خراب خواهند کرد و به وضع سادهای خواهند ساخت. لذا هیچ نسبتی با اکثریت مردم ایران نمیتوانند داشته باشند. بخشهای اهل سنت ایران هم همینطور هستند. مثلا کردهای اهل سنت، شافعیمذهباند. ازخیلی جهات نزدیکی شافعیها به تشیع بیشتر از تسنن است. همچنین روحانیون این منطقه که به ماموستا شهرت دارند، عموما صلحجو و دموکرات هستند. بنابراین کردها زمینه پذیرش اعتقادات داعش را ندارند. کمااینکه درعراق هم عموما کردها در کنار شیعیان قرار میگیرند. حالا ممکن است به صورت موردی تمایلی در فردی باشد اما خیلی بعید میدانم کردهای ایران نزدیکی به ایدئولوژی داعش حتی در باطن داشته باشند. قتل عام داعش در کوبانی وسنجار هم موجب درگیری مستقیم کردها با داعش شد. حالا اهالی سنجار شاید ایزدی باشند، کردهای کوبانی که مسلمان سنی بودند. دیدید که در سنجار چه اعمالی انجام دادند و اگر نبود حمایت ایران و کمک استراتژیست بزرگی چون سردار سلیمانی، شرایط کوبانی هم شبیه سنجار میشد. لذا کردها تمایلی نشان نخواهند داد. در شرق ایران زمینههای عضوگیری برای گروههای افراطی بیش از هرجای دیگری است. گروههای تروریستی مثل جندا... هم در این بخش رشد کردند. البته اهل سنت این منطقه حنفی هستند ومولویهایشان هم تمایلی به افراطیگری ندارند اما هممرز شدن با پاکستان که محلی برای تولید اندیشههای افراطگرایانه است، باعث شده امکان رسوخ ایدئولوژی افراطی وجود داشته باشد. کمااینکه ترکمنها هم حنفی هستند اما زمینه جذب ایدئولوژی داعش را ندارند. بلوچها هم به نظر من این زمینه را ندارند اما به صورت موردی ممکن است کسانی پیدا شوند که خلاف قاعده عمل کنند.
ما پیرامون بنیادگرایی در اهل سنت صحبت کردیم اما این بحث کامل نخواهد بود اگر درباره رادیکالیسم مذهبی در بین شیعیان حرفی نزنیم. با توجه به موارد تاریخی، آیا شما امکانی برای ظهور جنبشهای افراطگرایانه در بین شیعیان در شرایط امروز میبینید؟
در تاریخ تشیع تندرویهایی در شکل «غلات» داشتهایم. مثلا از نخستین حکومتهای شیعی که بعد از سربداران و در جنوب ایران و بخشهایی از عراق به وجود آمد، حکومتی است به مرکزیت هویزه و به رهبری سیدمحمد موسوی مشعشعی که از فارغالتحصیلان حوزه علمیه حلّه و از شاگردان فقیه بزرگی چون ابنفهد حلّی بود. او که خودش اهل واسط عراق بود، شورشی به راه انداخت و بخشهایی از عراق ازجمله واسط و بخشهایی از ایران ازجمله همه خوزستان تا بخشهایی از لرستان و بوشهر را تصرف کرد. شورش آنها در زمان ایلخانان آغاز شد و حدود 500سال حکومت کردند. مولاعلی مشعشعی پسر سیدمحمد معتقد به حلول بود و میگفت امامان در ما حلول پیدا کردهاند لذا به نجف حمله و آنجا را تخریب کرد. چون معتقد بود که علی مجسم ما هستیم و نیازی به این قبور وجود ندارد. ما چنین نمونههایی در تاریخ داریم که غلات یا غالیان نامیده میشوند و با شیعیان واقعی متفاوتاند. بعدها یکی از شاهان صفوی در راه فتح بصره سران آنها را به اتهام غلو دستگیر و اعدام کرد. البته یکی از میان همان خاندان را جانشین حکومت خود در آن منطقه قرار داد. تسلط آنها تا زمان رضاخان استمرار داشت هرچند دیگر از غلو برگشته بودند. درواقع شیخ خزعل جانشین آلمشعشع در خوزستان شد که رضاخان شیخ خزعل و باقیماندههای آلمشعشع را از بین برد. نمونههای دیگر را حداقل من سراغ ندارم. به نظرمن ماهیت تشیع برمبنای سلم و صلح و مهربانی است؛ مخصوصا اندیشه عدالت که شیعیان آن را جزء اصول دین میدانند، این مذهب را از دیگر مذاهب اسلامی متمایز میکند. عدالت در کلام سیاسی شیعه نقش محوری دارد. همین باعث میشود که شیعیان ظلمستیز باشند و سابقه تاریخی هم نشان میدهد که نسبتی با شکنجه و بیرحمی نداشتهاند. حتی مشعشعیان آدمکش نبودند غالی بودند و سنخ خشونتشان اساسا با این چیزی که این روزها میبینیم متفاوت بود.
یعنی شما ساحت اندیشه شیعه را پیشاپیش از امکان افراطگرایی مبرا میدانید!
بهلحاظ اندیشه زمینههایی البته وجود دارد. اخباریون ازجمله تندروهایی بودند که مثلا کتب اصولیون را نجس میدانستند. این تازه رفتار آنها نسبت به اصولیون شیعه بود؛ غیرشیعیان را که اصلا مسلمان نمیدانستند. نوعی اندیشه تکفیری داشتند. میخواهم بگویم در شیعه هم افراطگرایی داشتهایم اما همیشه یک گروه کوچک، منزوی بهلحاظ اقبال اجتماعی و دور از حکومت سیاسی بودند.
برخلاف اهل تسنن که افراطگرایی عموما در شکل سلفیگری بروز پیدا میکند، رادیکالیسم شیعی معمولا در گرایشهای موعودگرایانه ظاهر میشود. این گرایش در بین یهودیها و مسیحیها با خشونت همراه بوده است. گرایشهای موعودخواهانه در بین شیعیان تا چه میزان میتواند زمینه افراطیگری باشد؟
گرایش سیاسی مشعشعیان موعودگرایانه بود. سیدمحمد مشعشعی میگفت من حاجبم. یعنی پرده و واسط هستم. مثل باب میگفت من واسطه بین شما و امام زمان هستم. شما امام زمان را نمیتوانید ببینید؛ من را میتوانید ببینید. من زمینه را آماده میکنم تا ایشان ظهور کنند. من امام زمان نیستم اما نور ایشان در من هست. اگر میخواهید به امام زمان برسید، مرا کمک کنید. پس اینها موعودگرا بودند.
موعودگرایی در همه ادیان ممکن است با افراطیگری همسو شود. مگر از سنخ شیعه اثنیعشری که به انتظار و فلسفه انتظار توجه داشتهاند. فلسفه انتظار همراه با خشونت نبوده است، آمادهسازی خود برای ظهور بوده است. ولی موعودگرایی افراطی که همان بنیادگرایی است، آمادهسازی خود نیست، تخریب محیط است تا شرایط برای ظهور فراهم شود. لذا من فکر میکنم که بنیادگرایی و خشونت مذهبی میتواند درغالب موعودگرایی افراطی ظهور پیدا کند همانطور که مشعشعیان چنین بودند. در دوران معاصر هم من گاهی اخبار و شایعاتی که در مورد دکتر احمدینژاد و برخی یارانشان میشنیدم یاد مشعشعیان میافتادم. اینکه میگفتند برخیشان با امام زمان ارتباط دارند یا هاله نور دور سر خود میدیدند ازجمله تندرویهای مذهبی در غالب موعودگرایی است. اگر علما و مردم ما بیدار نباشند، ممکن است جریانهای خطرناکی ظهور کنند که به بنیادگرایی و تکفیریگری بینجامد. یعنی مابهازاي تکفیریگری سنی که داعش میشود، در اهل تشیع میتواند در شکل موعودگرایی افراطی و غلو بهوجود بیاید وغلو در شرع شیعه شرک است.
بهعنوان پرسش آخر، دولت ایران و نخبگان جامعه چه راههایی را میتوانند برای جلوگیری از رشد گرایشهای افراطی مذهبی اعم از شیعه و سنی در پیش بگیرند؟
به نظرمن نظام جمهوری اسلامی نظام متعادلی است. در قانون اساسی به عنوان نماد جمهوری اسلامی، مدرنیسم مدنظر قرار گرفته است، زندگی مدرن هم به رسمیت شناخته میشود، درعین حال به جایگاه سنت هم پرداخته شده است. قانون اساسی را میتوان تلفیقی از مدرنیسم وسنت اسلامی تلقی کرد که دموکراسی را با دین سازش میدهد. در قانون اساسی موعودگرایی دیده نمیشود چون مبتنیبر ولایتفقیه است. ولایتفقیه یک امر واقعی مبتنیبر یک نظریه سیاسی است وربطی به موعودگرایی ندارد. بنابراین نظام متعادلی است که از افراط به دور است. مگرآنکه عدهای از برخی زمینهها بخواهند سوءاستفاده کنند؛ به بعضیاز آنها اشاره کردم، علاوهبرآن اشکالی از عزاداریهای افراطی هم وجود دارد مثل قمهزنی و برخی نمادها که بوی خشونت از آنها میآید و علمای ما از قدیم آن را مردود میدانستند. باید جلوی اینها را گرفت همچنین باید جلوي عوامفریبیهايی با نام موعودگرایی که با استفاده از امکاناتی که تحت عناوین یا سمتهای اشخاص مطرح میشود هم گرفته شود. اشخاصی که چنین مفاهیمی را میخواهند القا کنند، تحت نام منحرف باید انگشتنمای جامعه کنند. اینکه برخی را به جریان انحرافی مصطلح کردند، اشاره به همین بود. پس تا الان هم بوده اما باید شدیدتر پیگیری شود.
درمورد اهل سنت هم باید بیش از پیش به روحانیونشان نزدیک شوند و با آنها کار علمی مشترک انجام دهند. یعنی حوزههای علمیه شیعه وسنی همکاریهای علمی داشته باشند تا به نقاط مشترک برسند. قرار نیست کسی مذهب خود را ترک و مذهب دیگری را اختیار کند، قرار است ایرانیان ومسلمانان با تفاهم و با اتکا به واقعیات جامعه زندگی کنند. پس باید بتوانند ازطریق همایشها و سمینارها وکرسیهای هماندیشی ونظریهپردازی به کار فکری و علمی بپردازند و به قول مرحوم آیتا... العظمی بروجردی تقریب مذاهب کنند. اگر جمهوری اسلامی تقریب مذاهب را به معنایی که آقای بروجردی دنبال میکرد، پیگیری کند حداقل درون ایران ما با مسائل کمتری مواجه خواهیم بود. ازسوی دیگر چرا نباید مناطق اهل سنت ما مسئولان بومی خودشان را داشته باشند؟ چرا فرماندار یا مدیرکل یک منطقه نباید از اهل سنت باشند؟ حتی درسطوح بالاتر چه اشکالی دارد چند سفیر کشور ما از اهل سنت باشند؟ حرکتهای سیاسی اینچنین در کنار فعالیتهای علمی که اشاره کردم، میتواند زمینههای گرایش به افراطگراییهایی شبیه داعش را ازبین ببرد.