روایت یک خبرنگار نامحسوس از داخل ماشین کاپیتان استقلال | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۰۱
کد خبر: ۱۵۴۰۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۰:۰۰ - ۲۲ شهريور ۱۳۹۴

تمرین که به پایان می‌رسد انگار که تمامی غم دنیا در دل آدم سرازیر می‌شود. تمامی شور و شوق آغاز تمرین استقلال به یکباره تبدیل به یأس و ناامیدی می‌شود.

 

وقتی که می‌بینی بازیکنان یک به یک با ماشین‌های مدل بالای خودشان از کنارت می‌گذرند بیشتر از گذشته وزنت به روی زانویت سنگینی می‌کند.

 

خستگی از یک طرف و مسیر طولانی زمین تمرین تا مقابل درب استادیوم از طرف دیگر لحظات تلخی را برای آدم به وجود می‌آورد. در همین فکرها بودم و در این اندیشه که راست شکمم را بگیرم و این راه طولانی را طی کنم که به یکباره جوانی را هم سن و سال خودم دیدم که از قضا مثل من خودش مانده بود و حوضش.

 

جلوتر رفتم تا با همسفر این راه سخت آشنا شوم که چشمم به جمال "امید نورافکن" بازیکن جوان استقلال روشن شد و بعد از چاق سلامتی، فکری به حال گذران مسیر کردیم.

 

از پاقدم امید بود یا از خوش شانسی من، به لطف یکی از دوستان راه زمین چمن تا جلوی درب طی شد، ولی قسمت اعظم راه که رسیدن به داخل شهر و خروج از این برهوت بود، باقی مانده بود.

 

منتظر رسیدن ماشین بودیم که ما را برساند و حتی به پرداخت پول خون پدر راننده هم راضی شده بودیم که به یکباره پراید صندوق‌دار سفید رنگی مقابلمان ترمز کرد.

 

داخل ماشین جوانی بود با لهجه‌ای شیرین که با لبخند مقصدمان را پرسید. دقت کردم و شناختم که این جوان خوش برخورد محمدرضا خرسندنیا بازیکن با اخلاق استقلال است و البته رهسپار تهرانسر و مسیرمان دور از هم. خرسند نیا رفت و باز ما ماندیم و چشم به یک جاده بی‌انتها که دوباره ماشین از آنجا بگذرد.

 

به شخصه به درشکه و قاطر و اسب هم راضی شده بودم که زودتر خودم را به میدان آزادی برسانم اما به یک باره BMW سفیدِ آخرین سیستمی از راه رسید. شیشه ماشین که پایین آمد، شستم خبردار شد که سید مهدی رحمتی است سوار بر اسب سفید از راه رسیده.

 

از ما نه و از سید مهدی آره، با بزرگواری از ما خواست سوار بر اتومبیلش شویم. چه فکر می‌کردیم و چه شد!

 

من که تا دقایقی قبل آرزو داشتم چشمم را ببندم و باز کنم تا زودتر به مقصد برسم، حالا دلم می‌خواست این مسیر طولانی‌تر شود آخر برای یک خبرنگار ورزشی – که البته آقا مهدی از شغل من بی‌خبر بود - چه چیزی می‌تواند بهتر از این باشد که سوار بر ماشین کاپیتان استقلال شود.

 

ابتدای مسیر بود که به خاطر سرعت زیاد، دوربین بزرگراه عکس خودروی سید مهدی را شکار کرد و او با یک لبخند به گفتن این جمله بسنده کرد که "ای کاش موهایم را درست می‌کردم و بعد عکس می‌گرفت"

 

ابراز احساس مردم داخل خودروها برای سید و ادای احترام او برای آنها لحظات جالبی را برایم ایجاد کرده بود که به یکباره توجه کاپیتان پرآوازه استقلال به بازیکن جوان تیمش جلب شد.

 

او در حالی که لبخندی از روی آرامش بر لب داشت از داخل آینه ماشین به نورافکن خیره شد و از او درباره محلّ اقامتش سئوال کرد و سپس با لحنی برادرانه او را خطاب کرد و گفت: «سفرهای طولانی به جاده ساوه باعث می‌شود هم خستگی ات بیشتر شود و هم احتمال مصدومیت بالا برود. به نظرم اگر می‌توانی شب را در کمپ حجازی و در کنار سایر همبازیان جوانت بمان.»

 

آنجا بود که نقش رحمتی را به عنوان کاپیتان استقلال به خوبی حس کردم. سفر کوتاه و شیرین با رحمتی به لحظات آخر رسیده بود و من در حال پیاده شدن از خودروی او بودم.

 

او در جواب تشکر ما گفت: «خود من هم این روزها را گذراندم» و چیزی که زیبا به نظر می‌رسید این نکته بود که شخصی که در این جایگاه قرار گرفته گذشته خودش را فراموش نکرده و من به این باور رسیدم که "لازمه بزرگ شدن داشتن روحی بزرگ است."

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
حامد4444444
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۳
0
0
دوست داریم سید مهدی
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز
خبر های روز