آیا مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان میتواند رهبر معترضان شود؟
روز نو :مولوی عبدالحمید امام جمعه زاهدان در مهمترین سخنرانی خود پیشنهاد رفراندوم را مطرح کرده و خواستار تغییرات بنیادین شده است. بخشی از جامعه علاقمندند تا او رهبری مطالبات را بر عهده بگیرد، اما آیا این جامه برازنده تن اوست. رویداد۲۴ برای پاسخ به این پرسش آرای مولوی عبدالحمید را بررسی کرده است.
در روزهای اعتراضات مردم ایران نام یک چهره مهم، بسیار شنیده میشود و سخنانش دست به دست میچرخد؛ مولوی عبدالحمید! این نام از این منظر مهم است که وقتی باورهای مذهبی کمرنگ شده و کار به عمامهپرانی از سر روحانیون رسیده، اینکه معترضان از یک «روحانی» آنهم در دورافتادهترین نقطه ایران حمایت میکنند، بسیار عجیب است و کارشناسانی باید این مورد خاص را مطالعه کنند تا در یابند در شرایط «تمرکز گرای» امروز، که هر تحولی به «پایتخت» گره خورده، چگونه یک روحانی اهل سنت در زاهدان نبض کار را در دست گرفته و بسیاری هر هفته منتظرند ظهر جمعه فرا رسد و ببینند «عبدالحمید اسماعیلزهی» مولوی سیستان و بلوچستان این بار چه در سر دارد و در خطبههایش چه میگوید. او هم کم نمیگذارد و هر بار برگ تازهای رو میکند؛ یک بار خطبهای سوزناک با صدای پرطنین و لهجه خاصش با موسیقی غم انگیزی که زیر آن گذاشته میشود، بیش از حد تصور، بازتاب مییابد و صراحت لهجه او ستایش میشود که یک امام جمعه سخنانش را بدون لکنت تا نقد رهبری پیش میبرد و بار دیگر بدون رودربایستی درباره حوادث زاهدان و تیراندازیها سخن میگوید. در خطبه اخیر نماز جمعه هم پیشنهاد «برگزاری رفراندوم» را مطرح کرد و چنان مورد استقبال قرار گرفت که گویی نخستین بار است چنین ایدهای در ایران مطرح شده است.
آنچنان که تصور میشد آخرین سخنان مولوی عبدالحمید بسیار بازتاب داشت و البته دو قطبی مهمی ایجاد کرد؛ در یک قطب موافقانی ایستادند که او را ستایش میکردند و در قطب دیگر منتقدانی که او را به نمک خوردن و نمکدان شکستن متهم کردند؛ از جمله ناصر رفیعی روحانی منبری که گفته بود «آقای عبدالحمید شما مردم را دعوت به رفراندوم میکنید و با تریبونی که به واسطه جمهوری اسلامی کسب کردهاید حرفهای نابهجا میزنید در حالیکه میدانید سخنان شما منطبق با واقعیت نیست.»
در نمونه دیگر انگ «جرزنی» خورد و تلویحا «منافق» و «ورشکسته سیاسی» توصیف شد. چنانچه علیرضا پناهیان گفته بود: «سابقه انقلاب نشان میدهد هرکسی در طول تاریخ انقلاب اسلامی از لحاظ سیاسی شکست خورده، از کلمه رفراندوم استفاده کرده، میخواسته بازی و برنامه را به هم بزند و این کلمه اسم رمز جرزنها شده است... شما در هر دههای از انقلاب، ورشکستههای سیاسی را با این وضعیت میبینید اما عالم دینی اینگونه حرف نمیزند، او تمام واقعیتها را در نظر میگیرد... ای عالمان دینی، شما بیشتر و بهتر از هرکس دیگر شومی حرف تفرقهافکنانه را میدانید.»
این حملات تند علیه مولوی عبدالحمید البته تاثیری در نگاه حامیانش نداشت و اتفاقا او را عزیزتر کرد؛ چه آنکه این روزها و در این شرایط کمتر کسی است منتظر باشد پناهیان و رفیعی چه میگویند تا موضع خود را مشخص کنند و واقعیت آن است که شرایط بحرانیتر از این حرفهاست.
اگر از سطح اختلاف سیاسی و خوانشهای رایج بگذریم، سوال این است که به راستی مولوی عبدالحمید در پی چیست و در سر چه میپروراند؟ آیا او در پی اصلاح ساختار است؟ آیا او با طرح رفراندوم به درک لزوم تغییرات بنیادین رسیده و مهمتر اینکه آیا در «جنبش بیسر ۱۴۰۱» مولوی عبدالحمید گزینهای است که معترضان میتوانند به او اتکا کنند و تغییر را به واسطه حضورش به دست آورند و مطالباتشان محقق شود؟ برای پاسخ به این سوالات باید به اندیشه و زیست مولوی عبدالحمید رجوع کرد و کمی به عقب رفت تا جواب را جست، نه آنکه هیجانزده شد و بر پایه دو خطبه یا سخنرانی اخیر، تمام پاسخها را به دست آورد.
مولوی عبدالحمید و اهل سنت در ایران
مولوی عبدالحمید از چهرههای مهم اهل سنت در کشور است. اهل تسنن در ایران عمدتا در چهار ضلع منطقه (بندر ترکمن، کردستان، زاهدان و هرمزگان) ساکن هستند و هر کدام چهرهای سرشناس دارند. در بندرترکمن و کردستان روحانی اهل سنت، «ماموستا» خوانده میشود و در هرمزگان، شیخ و در سیستان و بلوچستان، مولوی.
در بندر ترکمن عبدالرزاق رهبر بخاری بیش از سایرین مورد توجه است یا در منطقه کردستان چهرهای همچون ماموستا مولا قادر قادری از پاوه مورد رجوع است یا از طیف نزدیک به حاکمیت، ماموستا عبدالرحمان خدایی همچنان وجاهت خود را حفظ کرده است. در هرمزگان نیز شیخ محمدعلی امینی بسیار مورد احترام است. با این حال هیچکدام از این چهرهها و حتی چهرههای قدیمی در نسل قبل همچون ماموستا محمد شیخالاسلام که ترور شد یا ماموستا محمد زاهد ضیایی پاوهای و محمدناصر ضیائی یا حتی ملا محمد ربیعی که بهطرز مشکوکی به قتل رسید، به اندازه مولوی عبدالحمید شناختهشده نبودند. از این منظر شاید بتوان اینگونه تحلیل کرد که اگر اهل تشیع فردی را به عنوان رهبر خود معرفی میکنند، مولوی عبدالحمید هم در پی آن است که عنوان «رهبر اهل سنت ایران» را به دست آورد؛ چنانچه بسیاری از حامیانش او را با همین نام خطاب میکنند و حتی زمانی که خطبه معروف ۱۳ آبان ۱۴۰۱ توسط او خوانده شد، برخی روحانیون اهل سنت به سبک صدر اسلام با او بیعت کردند و او را «امیرالمومنین» خطاب کرده بودند.
به بیان دیگر مولوی عبدالحمید، محدودیتهای علما و روحانیون اهل تشیع را ندارد و مهمتر اینکه همچون اهل تشیع با مشکل «سقف پیشرفت» مواجه نیستند و در چنین فضایی، مولوی عبدالحمید بر پایه شهرت و البته شناختی که از او در فضای عمومی کشور وجود دارد، چنین رویایی را در سر میپروراند.
شاید برخی بر این باور باشند که چنین تصوری درباره مولوی عبدالحمید «توهم توطئه» است اما حقیقت آن است که او بیش از آنکه یک مبلغ دینی یا یک روحانی منبری و خطبهخوان باشد، یک سیاستمدار فرصتشناس و معتقد به «اسلام سیاسی» و «پروتستانیسم اسلامی» است و محور سخنرانیهای او غالبا نه در قرائتهای کلامی و دینی، که در مسائل سیاسی است. با این حال او یک ضعف بزرگ دارد که البته چارهای هم برای آن نیست؛ ضعفی که شاید خود مولوی عبدالحمید در آن کمتر دخالتی داشته و بیش از هر چیز ناشی از تاثیر «موقعیت جغرافیایی و تاریخی» و به زعم کارل مارکس، «شیوه تولید» (Mode of Production) است که شرایطی رقم زده که اهل تسنن کُرد، مدرنتر از همکیشان خود باشند یا اهل سنت هرمزگان به واسطه رفتآمدهای تجاری بسیار وسیع در منطقه، ارتباطات بیشتری داشتهاند و همین باعث شده به مرور از افکار سنتی و رادیکالی فاصله بگیرند. در چنین فضایی است که بعید به نظر میرسد اساسا آرا و اندیشههای مولوی عبدالحمید برای سایر اهل تسنن ایران جذابیتی داشته باشد.
در بحث نخست اگر مبنا را دیدگاههای مذهبی مولوی عبدالحمید در نظر بگیریم، سخت بتوان او را «عامل تغییر» خواند؛ همچنانکه او حتی در مقام قیاس با روحانیون همتراز و هممذهب خود، ارتجاعیتر میاندیشد.
مولوی عبدالحمید اصلاحطلب است؟
شاید درباره مولوی عبدالحمید گفته شود که دیدگاههایش به اصلاحطلبان قرابت بیشتری دارد و از این منظر بتواند مرامی اصلاحگرایانه در پیش بگیرد. سابقه او نشان میدهد که با اصلاحطلبان ایران رابطه بهتری داشته است؛ چنانکه بعد از فوت مولوی عبدالعزیز ملازاده (پدر همسر سوم مولوی عبدالحمید) که به عنوان رهبر اهل تسنن زاهدان انتخاب شد، به جز استثنای ۱۴۰۰، همواره به اصلاحطلبان و اتفاقا رادیکالترین آنها نزدیک بوده و از آنها حمایت کرده است. مولوی عبدالحمید سال ۷۶ و ۸۰ از سیدمحمدخاتمی، سال ۸۴ دور اول از معین و دور دوم از هاشمی رفسنجانی، سال ۸۸ دور اول از مهدی کروبی و دور دوم از میرحسین موسوی حمایت کرد و سال ۹۲ و ۹۶ هم حامی حسن روحانی شد.
این حمایت البته به معنای اصلاحطلب بودن مولوی عبدالحمید یا پیش رفتن در مسیر رفرم نیست بلکه او به دنبال راهی بود تا بتواند قدرت خود را بسط دهد؛ منطق این تحلیل هم چندان غیرمنطقی نیست؛ اصولگرایان در ساختار قدرت برای باز گذاشتن دست نیروهای سیاسی قائل به تساهل نیستند و بیش از آنکه ضروریات را بنگرند، به حفظ قدرت خود مینگرند، به همین دلیل است که اساسا اهل تسنن در نظر آنها جایگاه خاصی ندارند چراکه از منظر آنها تقویت و توجه به اهل سنت، تضعیف شیعیان تلقی میشود.
حاصل همین نگاه سیاسی است که میبینیم در دوره مدیریت اصولگرایان در شهرهای اهل سنت، بزرگترین «مساجد اهل تشیع» توسط دولت و در رقابت با مساجد اهل ساخته شده است. جالب است بدانید یکی از دلایل تعداد بالای مساجد در شهرهای سنینشین، همین رقابت بوده است. همچنین بر پایه همان تفکر بسیار پیش آمده که در میادین اصلی شهرهای سنیشنین، مجسمهها و نمادهای مخصوص اهل تشیع نصب شده است! اما در مورد اصلاحطلبان معمولا چنین نگاه سختگیرانهای وجود نداشته یا دستکم آنقدر پررنگ نبوده است بنابراین حمایت مولوی عبدالحمید از اصلاحطلبان را باید در چنین بستری تفسیر کرد و اینگونه نتیجه گرفت که او دل در گروی «اصلاحطلبی» ندارد، بلکه «اصولگرایان» به او میدان نمیدهند.
فارغ از دیدگاههای سیاسی اصلاحطلبانه و اصولگرایانه، واقعیت آن است که مولوی عبدالحمید به آزادیهای اجتماعی و حقوق زنان و مواردی از این دست، چندان اعتقادی ندارد. رسانه اصولگرای مشرق که به نهادهای امنیتی نظامی نزدیک است، روز گذشته کاریکاتور مولوی عبدالحمید را منتشر کرد که البته انتقادات زیادی را در پی داشت و اینگونه تفسیر شد که اصولگرایان به دنبال تخریب وجهه او هستند تا از این طریق مولوی عبدالحمید را ساکت کنند یا نفوذ کلامش را کم کنند. برخی مخاطبان نیز این سوال را مطرح کرده بودند که مگر کاریکاتور روحانیون حرام یا دستکم دارای اشکال نبوده، پس چگونه در این شرایط کشیدن کاریکاتور حلال شده است؟
معلوم نیست این گزاره چقدر درست باشد و آیا نگاهی امنیتی برای تخریب مولوی عبدالحمید پشت ماجرا بوده یا خیر. پاسخ به این سوال ساده نیست، البته میتوان فرض را هم بر این گرفت که انجام چنین ایدهای توسط اصولگرایان خیلی عجیب نباشد.
فارغ از نگاه امنیتی پشت آن کاریکاتور، یک نکته غیرقابل کتمان است؛ اینکه فردی که خودش سه همسر داشته که یکی از آنها فوت کرده و مدافع سرسخت چندهمسری است، نمیتواند مدعی «رواداری حقوق زنان» باشد. این نکته آنجا قابل اهمیتتر میشود که بدانیم تا کنون هیچ تصویری از همسران و دختران او منتشر نشده است و این یعنی زنان خانواده او اجازه هیچ فعالیتی ندارند. در گزارهای مهمتر، هنوز زنان اهل تسنن سیستان و بلوچستان اجازه شرکت در نماز جمعه و سایر اعیاد را هم ندارند؛ به معنای دیگر در عالم واقع، مولوی عبدالحمید به فعالیت اجتماعی زنان حتی اعتقاد شخصی ندارد.
خودش درباره چند همسری اینگونه استدلال میکند: «درست است که برای زنان سخت است، ولی الان در جامعه ما جمعیت زنان بیشتر از مردان است. جنگها مثل جنگ ایران و عراق جمعیت مردان را کمتر کرده است. تعدد همسر از لحاظ شرعی درست است و حکمتی در حکم خداوند است.»
حمایت از طالبان هم تناقض دیگری بود که مولوی عبدالحمید نتوانست آن را حل کند؛ به بیان دیگر در حالی که طالبان به واسطه سالها خشونت در افغانستان، جایگاه خوبی در افکار عمومی ایران نداشتند، مولوی عبدالحمید در اظهاراتی عجیب پیروزی طالبان را «نصرت الهی» و «تحقق وعده خداوند» توصیف کرده بود. در ایران هیچکدام از جریانهای اصلاحطلب حتی در فاشیستیترین نگرش که فقط منافع ملی ایران را در نظر بگیرد، حامی طالبان نبودند اما مولوی عبدالحمید بود.
خود مولوی عبدالحمید حمایتش از طالبان را اینگونه توجیه کرده بود: «طالبان فعلی با قبل تغییر کرده است. اینها طالبان ۲۰ سال قبل که مدتی در افغانستان حکومت کردند، نیستند. من تبریک گفتم که اگر اینها کشور را گرفتند، حرفهای من را هم گوش کنند. به هر حال ما را خیرخواه خودشان بدانند.» در واقع مولوی عبدالحمید برای آنکه طالبان حرفش را گوش کند، آنان را به اندازهای به عرش برد و تحقق وعده الهی خواند که احتمالا خود طالبها باور نمیکرد چنین چیزی بشنوند.
در موارد دیگر هم مولوی عبدالحمید نگاهی اصلاحطلبانه نداشته است. چنانچه وقتی خبرنگاری از او پرسیده بود «آیا شما تا بهحال به سینما یا تئاتر رفتهاید؟» اینگونه پاسخ شنیده بود که «فرصت این کارها را نداشتهام.»
حقیقت این است که نمیتوان تصور کرد فردی سینما، تئاتر، حقوق زنان و مطالعه کتابهایی غیر از کتاب دینی را جزو ضروریات زندگی نداند، اما معتقد به تغییر آنهم در حوزه اندیشه و مسائل فرهنگی و اجتماعی باشد. به همین سبب است که ذهن سیاسی، در پیشنهاد رفراندوم باید در پی چیز دیگری باشد به جز رفراندوم.
درک این مسئله آنجا قابل اهمیت میشود که بدانیم تا کنون پیشنهاد رفراندوم متعلق به اصلاحطلبان بوده است و در شرایطی که در جریان اعتراضات ۱۴۰۱، اصلاحطلبان به واسطه رفتارهای امنیتی و قضایی حاکمیت و البته کنشهای نسنجیده درونی، مرجعیت اجتماعی خود را از دست دادهاند، این پیشنهاد یک معنا بیشتر ندارد؛ تصاحب جایگاه اصلاحطلبان.
برخی اصولگرایان البته اینگونه تحلیل کردهاند که مولوی عبدالحمید با این پیشنهاد ابتدا «فدرالیشدن» و سپس «تجزیه ایران» را هدف گرفته است. خبرگزاری فارس درباره این پیشنهاد چنین نوشته است: «مولوی عبدالحمید در خطبههای نماز جمعه خواستار برگزاری رفراندوم با حضور ناظران بینالمللی در جمهوری اسلامی شده است، این در حالی است که پیشنهاد رفراندوم آن هم با حضور ناظران بین المللی، یعنی اعلام علنی برای تجزیه ایران و دشمنی با مردم»
شاید این تحلیل و اتهام تجزیهطلبی بیش از حد دور از ذهن است یا دستکم اطلاعات امنیتی نگارنده در اندازهای نیست که فکتی برای آن داشته باشد، بنابراین از آن میگذرم اما اگر قرار باشد نقطه پایانی برای این گزارش بگذاریم، باید گفت که مولوی عبدالحمید دارای هر گونه حقوق شخصی است که اتفاقا باید از آن حمایت کرد؛ همچنانکه حقوق فردی و شخصی دراویش گنابادی باید رعایت و حفظ شود، اما توصیه حقوق فردی او به عنوان «رفتار اجتماعی و فعالیت جمعی مدرن» چیزی نیست که بتوان آن را تجویز یا توصیه کرد بنابراین اگرچه مردم در جستجوی یک «رهبر» و «سر» برای جنبش اعتراضی خود میگردند اما باور کنید مولوی عبدالحمید آن «گمشده» نیست و هرچند این روزها سخنانش جذاب و حدیث نفس مردمی ستمدیده است، اما واقعیت این است که رفتن پشت عقاید و اندیشههای مولوی عبدالحمید یعنی افتادن از چاله به چاه!