تهران در آن يکي دوسال بهار آزادي حال و هواي ديگري داشت. برخيها آن را با «هايد پارک لندن» مقايسه ميکردند. در هر جا بساط نشريهاي برپا بود و خيابانها در تسخير تظاهراتي که مليگرايان يا کمونيستها و حتي ساواکيها (خانواده ساواکيها که مقابل نخستوزيري براي پولهاي معوقه کارمندان تظاهرات کرده بودند) برپا ميکردند درآمده بود. محوطه داخلي و بيروني دانشگاه تهران و بسياري از دانشگاههاي کشور شبيه دانشگاه سوربن (يا آنچه هابرماس پيرامون نقش قهوهخانهها در انقلاب انگليس و باشگاهها در انقلاب فرانسه ميگويد) بود، با مباحث خودجوش خياباني که صدها گروه چندنفري به راه ميانداختند. به گزارش روز نو :امروزه در عصر اينترنت و تلگرام و گوشيهاي همراه سخنگفتن از امکان «هر شهروند-يک رسانه» آسان است، اما اين چيزي بود که به نوعي ديگر نسل ما در آن ايام به آن دسترسي داشت. خود من در آن ايام بهتنهايي يک نشريه خياباني داشتم که گاهي در کارخانه و گاهي در ميدان انقلاب عرضه ميکردم. همانجا پيرامونش بحثهاي جنبش کارگري درميگرفت. بحث و نقد ميشد و من از آن دفاع ميکردم. در همين فضا بهشتي مرد اول و نماد ميدان گفتوگو، مناظره، بحث و منطق بود. در يکم خرداد ١٣٦٠ در مناظره با نمايندگان سازمان فداييان خلق و حزب توده، بحث را اينچنين به پايان ميبرد: «خوب، نزديک به دوساعتونيم است که اين بحث را آغاز کردهايم. ما حوصله داريم و آماده هستيم که تا يکي، دو ساعت ديگر، بلکه بيشتر اينجا بنشينيم و بحث کنيم؛ چون ما بحثهاي ششساعته و هفتساعته، در اجتماعات فراوان داشتيم و عادت داريم». بهشتي لحظه آغاز کلام را با گلايه از کساني که حاضر در بحث نشدند (مجاهدين خلق) آغاز کرده و با جملات فوق به پايان ميبرد.سلسله مباحثي به اين ترتيب از ابتداي خرداد ١٣٦٠ در دو سطح جداگانه فلسفي (مصباح، سروش، فرخ نگهدار، احسان طبري) و سياسي (بهشتي، پيمان، کيانوري، فتاپور) ميتوانست وسعت و شمول بيشتري گرفته و با مشارکت ساير مدعوين، بهخصوص نمايندگان سازمان مجاهدين خلق، تا منتهاي منطقي آن پيگيري شود.مجاهدين خلق به شدت با اين امکان مبارزه کرده و به جاي «امکان» از يک «ضرورت» سخن گفتند. هنوز هم بعد از ٣٦ سال که از آن فاجعه عظيم ميگذرد، بقاياي اين سازمان که امروزه در اطراف لابيهاي آمريكايي و صهيونيستي آمريكا پرسه ميزنند، از آن «ضرورت» سخن ميگويند و فرياد ميزنند «٣٠ خرداد ترديدبردار نبود». تلقي ٣٠ خرداد و آغاز مبارزه مسلحانه بهمثابه پاسخ به يک «ضرورت تاريخي» يک بازي زباني بود که ابتدا در خانههاي تيمي در تهران آغاز شد و سپس در جزوه «جمعبندي يکساله» در نخستين سالگرد ٣٠ خرداد از سوی رجوي شدت بيشتري گرفت. اما وقتي گزاره «٣٠ خرداد ترديدبردار نبود» هنوز هم به همان شدت نخستين تکرار ميشود، بايد مداقه بيشتري در «تاريخ يک ترديد» کرد. اگر چيزي واقعا بديهي و ترديدناپذير است چه نيازي به اين همه تکرار؟پرسش از «امکان» يا «ضرورت» آن وقايع تلخ پرسش امروز ما نيز هست. بهخصوص نسل ما که تجربه زيسته آن ايام را در حافظه تاريخي خود انباشت کرده رسالت قسمتکردن روايت خود را با نسلهاي جديد دارد. از ٢٧ خرداد ٦٠ که تاريخ آخرين مناظره ضبطشده است تا ٣٠ خرداد و هفتم تير ماه همان سال، چند روزي بيشتر نميگذرد و چرا غايبان اصلي اين مناظرهها دست به چنان فجايعي زدند؟ منازعه چگونه جاي مناظره را گرفت؟وقتي از بهشتي ميپرسند چرا در آن مناظرهها ادب مناظره را به جوابهاي احساسي و تند ترجيح داده، پاسخ ميدهد به مسائل «بنياديتري» فکر ميکرده: «چون من عقيدهام بود که هر که در اين جريان شعار بيشتري بدهد برنده امروز و بازنده فرداست» (شهيد آيتالله بهشتي، مواضع تفصيلي حزب جمهوري اسلامي، ص ٢٩٢) سخني که بهوضوح بيانگر عزم شهيد بهشتي براي نهادينهکردن آن مناظرههاست و تبديل منازعه به مناظره. بياني که نشان ميدهد آن ترورها و آن جنايات سبعانه منافقين زمانه، فقط بهشتيها و مطهريها را از ما نگرفت، بلکه بهار مناظرهها و مباحثهها را به خزان يک اندوه بزرگ سپرد. در گاهشمار رخدادهايي که سر از جنايت هفتم تير ماه درآورد، نميتوان روايت مجاهدين خلق درباره مبارزه با امپرياليسم را که گفتمان مسلط جريان مذکور بود، ناديده انگاشت. بايد تاريخ آن انحراف «فرقاني» را که مطهري را به «کنفرانس امپرياليستي گوادلوپ» متصل ميکرد و تاريخ تحليلي آن دشمنشناسي مجاهد خلقي را که بهشتي را «سازشکار»، «اشرافي» و عامل «انحراف انقلاب از مبارزه ضدامپرياليستي» معرفي کرد، نوشت تا درک روشني از آن ترورها و آن جنايات فاجعهبار به دست داد.کشور در آن ايام در حال و هواي رفراندوم قانون اساسي بود و پنج انتخابات را در نخستين سال انقلاب پشت سر گذاشته بود، اما سازمان رجوي مسئله انتخابات را در بهترين حالت «فرعي» ميدانست و در بدترين حالت، يک عامل «انحرافي» براي تحتالشعاع قراردادن «مسئله انقلاب» تلقي ميكرد. از ديد رجوي تسخير سفارت نيز فصل تازهاي در تکامل مبارزه و گذار کيفي از مبارزه ضدسلطنتي به مبارزه ضدامپرياليستي گشوده بود و بيم آن ميرفت که درست در چنين بزنگاهي، فرصتطلبي تاريخ انقلاب تکرار شود. يعني همان کساني که در مقطع انقلاب مانع گذار مبارزه تظاهراتي و غيرمسلحانه به مبارزه درازمدت مسلحانه برضد امپرياليسم شدند، يک بار ديگر مسير مبارزه را به انحراف بکشانند. رجوي استدلال ميکرد اگر مبارزه ضد امپرياليستي اوج بگيرد، يعني اگر آمريكا به جايي کشانده شود که مجبور شود «ماهيت اصلي خود را بروز دهد» و مداخله نظامي بکند، آنها که «کشش مبارزه ندارند» (تعبيري که سازمان رجوي درباره بهشتي و ياران او به کار ميبرد) به طور طبيعي از فرايند مبارزه حذف خواهند شد و خطي از مبارزه که با قانون تکامل انطباق بيشتري دارد (يعني همان مبارزه مسلحانه) به طور طبيعي بر صدر خواهد نشست و سازشکاران را به عقب خواهد راند. اگر چنين نشود چه؟ در آن صورت بايد ديد چه کساني مانع تکامل مبارزه ميشوند و قبل از مبارزه با آمريكا بايد با همين «موانع تکامل» مبارزه کرد. اين قبيل مباحث ابتدا در قالبي به ظاهر «علمي» يعني «علم درباره قوانين انقلاب» مطرح ميشد اما به تدريج که اوج ميگرفت و از مرحله «نظري» به مرحله مصداقيابي عبور ميکرد، نوک تيز «پيکان تکامل» {رجوي ميگفت سازمان ما در نوک پيکان تکامل تاريخ قرار دارد} به جانب بهشتي و خط امام سمتگيري ميکرد. براي توضيح آن فاجعه تروريستي که در هفتم تير ماه ١٣٦٠ به وقوع پيوست، بايد چند ماه به عقبتر بازگرديم. بهشتي تنها پس از آن ترور شد که پيشتر در يک فرايند معين دوساله برچسب «سازشکاري» از سوي تروريستهاي زمانه بر پيکر سياسي آن شهيد مظلوم حک شده بود. ترور هفتم تير ماه را نميتوان بدون تدارک گفتماني خاصي که سازمان رجوي در حاشيه حوادث مربوط به تسخير آمريكا ديده بود، تحليل کرد. رجوي ميکوشيد اين رخداد را مصادره به مطلوب کند. نشريه «مجاهد» در دي ماه ١٣٥٩، نوشت: «بايد بدون هيچ پردهپوشي و با صراحت تمام بهعنوان نمايندهاي از نسلي که با خون و آتش خود درخت انقلاب را بارور کرد به همه افراد و مقاماتي که در هر مقام و منصب و لباس ميخواهند مجددا پاي جهانخواران را به اين ميهن باز کنند گوشزد کنم که اگر به دادگاههاي الهي ـ اخروي باور ندارند مبادا دادگاههاي خروشان و بيامان خلق را فراموش کنند. صريحا متذکر ميشوم که تا وقتي يک مجاهد خلق در ميهن ما وجود دارد، آمريكا نبايد و نخواهد توانست که به اين کشور بازگردد». لبه تيز اين گفتمان ضدآمريكايي متوجه شهيد بهشتي بود.من فکر ميکنم آنچه امروز بر فراز چهار دهه تاريخ انقلاب به آن نيازمنديم هنوز، امکان گفتوگو و مناظره است؛ امکان چالشهاي گفتماني است. آنچه منازعه را به عنوان راهکار خالصسازي با تنگکردن و نشستن بر چنبره خاصگرايي در ارزشها تبديل ميکند هنوز هم به عنوان کاربست ايدئولوژي منازعه به کار گرفته ميشود. تقسيمسازي جامعه و قطببندي جامعه و اقدامات تند منازعهگرايانه به بهانه ضرورتهاي تاريخي رويکردي است که امکان مناظره و ايجاد اجماع و ائتلاف عمومي براي حل مسائل کشور را به حاشيه ميبرد.باور من اين است که در چهارمين دهه انقلاب امروز اداي دين به شهيد مظلوم بهشتي اين است که به سمت ايجاد و گسترش امکان گفتوگوي اجتماعي و مناظره براي کاهش فقر، افزايش قدرت خريد مردم، ايجاد زندگي آرام و همافزا و جامعهاي اميدوار و پرتلاش در مقابل جامعهاي پرتنش، پرمنازعه و تقسيمبنديشده و پر از تعارضات قومي و اجتماعي حرکت کنيم و تحقق اين مهم بايد مورد اهتمام همه دلسوزان انقلاب و علاقهمندان به ايران باشد.