چرا بیژن بیرنگ از خانه سبز پشیمان شد؟

روزنو :پایان جنگ قرار بود آغاز زندگی باشد؛ آغاز گفت‌وگو، عشق و امید. «خانه سبز» درست در همین بزنگاه تاریخی متولد شد؛ سریالی که سبک زندگی طبقه متوسط شهری را به تلویزیون بازگرداند و نوید بازگشت به زیست فرهنگی داد. اما حالا، سال‌ها بعد، بیژن بیرنگ با صراحت می‌گوید از ساخت این سریال پشیمان است.

پایان جنگ هشت‌ساله با عراق می‌بایست آغاز فصلی تازه باشد؛ فصلی که در آن جامعه از فضای امنیتی دهه شصت فاصله بگیرد و به سمت زندگی، امید و بازسازی حرکت کند. پایان جنگ و درگذشت آیت‌الله خمینی، هم‌زمان شد با بازنگری قانون اساسی و تغییر آرایش قدرت سیاسی؛ مسیری که نهایتاً اکبر هاشمی رفسنجانی را با شعار «سازندگی» به رأس قوه مجریه رساند. 

هاشمی تلاش کرد با تعدیل سیاست‌های اقتصادی و ایجاد گشایش نسبی در حوزه فرهنگ، طبقه متوسط شهری را که در سال‌های جنگ به حاشیه رانده شده بود، دوباره به متن جامعه بازگرداند. هاشمی رفسنجانی بار‌ها در سخنرانی‌هایش گفته بود مسلمانی زهد و انزوا طلبی نیست و او دوست دارد ایرانی برخوردار بسازد که اکثریت جامعه در آن به لحاظ اقتصادی توانمند باشند. این گفتمان در تضاد با گفتمان حمایت از مستضعفین دهه شصت قرار می‌گرفت و نیرو‌های اجتماعی خودش را می‌خواست. این طبقه، اما برای بازتعریف هویت خود به «خوراک فرهنگی» تازه‌ای نیاز داشت؛ محصولاتی که بتواند زندگی، دغدغه‌ها و آرزوهایش را بازنمایی کند. درست در همین نقطه بود که آثار بیژن بیرنگ و مسعود رسام معنا پیدا کردند.

چرا محصولات فرهنگی از جنس خانه سبز مهم هستند؟

بیژن بیرنگ در کنار مرضیه برومند مهم‌ترین نماد‌های فرهنگی دوره سازندگی تلویزیون هستند. هر دوی این کارگردانان در دهه پرماجرای شصت برای کودکان و نوجوانان سریال ساختند، چون به احتمال زیاد ایده‌های دیگرشان به درد آن دوران نمی‌خورد. اما بلافاصله پس از پایان جنگ هر دو به صحنه بازگشتند تا سبک زندگی و جهان بینی طبقه متوسط شهری در ایران را احیا کنند.

برومند با ساخت آرایشگاه زیبا، هتل، خودرو تهران-۱۱ و کارآگاه شمسی و دستیارش مادام تصویر دقیقی از زندگی طبقه متوسط شهری ترسیم کرد. طبقه‌ای که به دنبال یک زیست فرهنگی و متمدنانه بود که در آن حقوق زنان، مطالعه، رعایت حقوق شهروندی و گفت‌و‌گو اهمیت داشت.

بیژن بیرنگ هم با ساخت همسران و خانه سبز تلاش کرد به روایت این طبقه کمی فانتزی و رمنس اضافه کند. طبقه‌ای که انقدر رشد کرد که از توسعه اقتصادی اکبر هاشمی رفسنجانی به شعار توسعه سیاسی سیدمحمد خاتمی برسد. هر چند با نااُمیدی از دوران اصلاحات در سال ۱۳۸۴ قافیه را به پوپولیسم احمدی نژادی باخت؛ در سال‌های بعد هم با رشد فزاینده تورم خودش شبیه یکی از همان خانواده‌های مستضعف دهه شصت شد.

داستان خانه سبز چه بود؟

 

خانه سبز داستان یک وکیل رمانتیک و عاشق پیشه بنام رضا صباحی است که خانواده‌اش را دورن یک خانه که او آن را خانه سبز می‌نامد جمع کرده است. خانه‌ای جذاب و نمادین و صد البته دموکراتیک که همه چیز در آن براساس گفت‌و‌گو پیش می‌رود (یکی از دیالوگ‌های مشهور سریال متعلق به رضا صباحی بود که خطاب به همسرش عاطفه می‌گفت: قهری قهر باش، اما حق نداری با من حرف نزنی!). 

بیژن بیرنگ در این سریال خطوط قرمز را از بین نبرد، اما سعی کرد آن را جابه جا کند. به عنوان مثال در چند قسمت این سریال علی پسر کوچک خانواده به این جمع بندی رسید که مادرش نیاز به یک همدم دارد و او هم پدر می‌خواهد؛ بنابراین در اقدامی به شدت عجیب برای زمانه خودش، برای مادرش دنبال شوهر گشت و سرانجام معلم مدرسه‌اش را به عقد مادرش درآورد.

تماشای این ها در قاب تلویزیون برای مردمی که تا پیش از این فقط شاهد رشادت و فداکاری بچه‌های جنگ و زندگی‌های فقیرانه خانواده‌های شریف ایرانی بودند، چیز تازه‌ای بود. انقدر تازه که بیژن بیرنگ را به صرافت انداخت تا سرزمین سبز و جهان سبز را هم بسازد که البته میسر نشد و سرزمین سبز بعد از ساخت حتی به آنتن تلویزیون هم نرسید. تا سال‌ها بعد و در دوران نااُمیدی طبقه متوسط شهری با جرح و تعدیل از آنتن تلویزیون پخش شود.

چرا سازنده خانه سبز نااُمید است؟

بیژن بیرنگ در یک گفت و گوی رسانه‌ای از ساخت خانه سبز ابراز پشیمانی کرده است. او در گفت و گوی تازه‌اش با احمد طالبی‌نژاد در مجله فیلم امروز هم گفت: «همان موقع که من داشتم به سبزی یک خانه و سرزمین فکر می‌کردم و جمله‌به‌جمله‌ی «خانه سبز» را می‌نوشتم، یک عده داشتند کیف‌هایشان را پر می‌کردند بروند. یک عده داشتند آب این مملکت را خراب می‌کردند و هوای این مملکت را غیرقابل تنفس می‌کردند. یک عده داشتند با رویا‌ها و آرزو‌های من بازی می‌کردند و به ریش من می‌خندیدند. با خودشان می‌گفتد یک اسکلی هست که حواس مردم را با چیز‌های خوب پرت کرده تا ما بتوانیم بانک‌ها را خالی کنیم. من به عنوان بیژن بیرنگ باید واقعیت‌ها را هم می‌دیدم. حق دارم پشیمان باشم بابت اینکه خانه سبز ساختم و از دیدن واقعیت غفلت کردم.»

نااُمیدی بیژن بیرنگ و خانه نشینی مرضیه برومند نمادین است. حذف یا کناره گیری آنها از عرصه برنامه سازی نمادی از حذف و انزوای طبقه متوسط شهری از صحنه جامعه ایران است؛ طبقه متوسطی که به واسطه سیاست‌های اقتصادی غلط حاکمیت در سالیان اخیر به زیر خط فقر پرتاب شده و عملاً حوصله ندارد کسی برایش از عشق، گفت‌و‌گو و زیست فرهنگی حرف بزند. طبقه‌ای که زمانی مطالبات سیاسی و فرهنگی داشت حالا آن قدر درگیر مسئله بقا است که دیگر فرهنگ در سبد خانوار او جایی داشته باشد، چه برسد به این که بخواهد حرف‌های رمانتیک و قشنگی از جنس حرف‌های رضا صباحی را گوش کند.

در دورانی که تورم همه چیز را بی معنا کرده و اخلاقیات را از بین برده، صحبت از یک خانه سبز چیزی شبیه شوخی است. پشیمانی بیرنگ از «خانه سبز»، در واقع پشیمانی یک هنرمند از نادیده‌گرفتن واقعیتی تلخ‌تر است؛ واقعیتی که در آن طبقه متوسط، یکی‌یکی حذف شد، به زیر خط فقر سقوط کرد و دیگر رمقی برای شنیدن روایت‌های عاشقانه و گفت‌وگومحور نداشت. در چنین شرایطی، خانه‌ای سبز دیگر نه رؤیا، که شوخی به نظر می‌رسد. 

نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید