چرا روسیه با داشتن یکی از بزرگترین ارتشهای جهان، مزدور اجیر میکند؟
«وقتی دیگر دغدغهی اصلی شهروندان سپهر عمومی و مصالح کشورشان نباشد، ترجیح می دهند با کیف پول خود خدمت کنند تا با جانشان. شهروندان، خود به جنگ نمیروند و سربازانی اجیر میکنند تا به عوض آنها وظیفهی دفاع از میهن را انجام دهند. چنین شهروندانی، بهتدریج، از فعالیت سیاسی نیز شانه خالی میکنند و خود در خانه مانده و وظیفه مشارکت سیاسی را به تعدادی نماینده میبخشند. آنها سرانجام به مدد تنبلی و پول، سربازانی برای به بردگی کشیدن میهن خواهند داشت، و نیز نمایندگانی برای فروختن آن... دولت نباید مدافعی جز شهروندان داشته باشد و هر شهروند باید بر حسب وظیفه رزمآور شود، نه بر حسب شغل. هر نظامی به جز این، به نابودی آزادی و ویرانی دولت میانجامد. ارتشهای مزدور، طاعون اروپا هستند؛ آنها فقط به کار به بردگی کشیدن ملتها و حفظ قدرت حاکمان مستبد میآیند. اگر میخواهید آزاد بمانید، هرگز اجازه ندهید پول جایگزین وظیفه شود.» ژان ژاک روسو
شورش مسلحانه و نافرجام یوگنی پریگوژین و گروه واگنر در ژوئن ۲۰۲۳، جهان را در بهت و حیرتی عمیق فرو برد. تماشای ستونهای زرهی یک ارتش خصوصی که با جسارتی کمنظیر به سمت مسکو پیشروی میکردند، برای ناظران مدرن صحنهای سوررئال و باورنکردنی بود، اما برای مورخان ژرفنگر، این رویداد بازتابی از یک الگوی کهن و فراموششده در تاریخ مناسبات قدرت به شمار میرفت. این رویداد دراماتیک نه تنها شکنندگی ساختار قدرت در کرملین را آشکار ساخت، بلکه پرسشهایی بنیادین و فلسفی درباره ماهیت «انحصار خشونت» در دولتهای مدرن را پیش کشید. آیا آنچه در روسیه رخ داد، یک استثنای تاریخی و انحرافی از مسیر مدرنیته بود، یا بازگشت به هنجاری قدیمی و ریشهدار که دولت-ملتهای مدرن تنها برای مدتی کوتاه موفق به سرکوب آن شده بودند؟
کالبدشکافی یک مفهوم
شان مکفیت در پژوهش پربار خود، «مزدوران و جنگ»، به درستی استدلال میکند که آنچه ما امروز به عنوان «نظم طبیعی» میشناسیم (یعنی انحصار جنگ در دست دولتها)، در واقع یک استثنای تاریخی نوین است.
برای بیش از ۴۰۰۰ سال، مزدوران ویژگی اصلی و غالبا رکن رکین جنگ بودند. منطق این امر در «اقتصاد سیاسی قدرت» است. اجاره کردن نیرو، ارزانتر از تملک آن است. به تعبیر مکفیت، برای حاکمان اعصار پیشامدرن، نگهداری یک ارتش دائمی مانند خریدن یک جت خصوصی بود، در حالی که مزدوران حکم خرید بلیط هواپیما در زمان نیاز را داشتند. جنگ در قرون وسطی نوعی «کسبوکار» بود و پادشاهان، پاپها و دولتشهرها «ارتشهای مزدور» را برای جنگ استخدام میکردند. شرکتهایی تجاری که خشونت را به عنوان کالا عرضه میکردند و ساختاری مشابه شرکتهای نظامی خصوصی امروزی داشتند.
نیکولو ماکیاولی، اندیشمند برجسته عصر رنسانس، در کتاب دورانساز «شهریار»، یکی از مشهورترین و تندترین نقدها را علیه ارتشهای مزدوری اقامه کرد و با صراحت نوشت: «مزدوران و نیروهای کمکی بیفایده و خطرناکاند؛ و اگر کسی دولت خود را بر پایه این بازوها بنا کند، هرگز ثابت و ایمن نخواهد ماند. چرا که مزدوران متفرق، جاهطلب، بینظم و بیوفا هستند». ماکیاولی این سخنان را مبتنی بر تجربه تلخ شخصی خود در فلورانس بیان میکرد؛ جایی که «کندوتیریها» (فرماندهان مزدور) بارها کارفرمایان خود را در لحظات حساس تنها گذاشتند، با دشمن تبانی کردند یا حتی علیه ولینعمتان خود شوریدند و باجخواهی کردند. ماکیاولی معتقد بود که این نیروها در زمان صلح، کشور را غارت میکنند و در زمان جنگ، فرار را بر قرار ترجیح میدهند.
اما دیدگاه ماکیاولی را نباید مطلق انگاشت. تاریخ مملو از شواهدی است که نشان میدهد مزدوران در صورت مدیریت صحیح، میتوانستند وفادار و کارآمد باشند. برای مثال، «سر جان هاوکوود»، مزدور انگلیسی قرن چهاردهم، چنان خدمات ارزندهای به جمهوری فلورانس ارائه داد و چنان به قراردادهای خود پایبند ماند که مردم فلورانس به پاس خدماتش، پرترهای از او را در کلیسای جامع شهر جاودانه کردند. شان مکفیت، کارشناس برجسته امنیت ملی، استدلال میکند که مزدوران لزوماً و ذاتا باعث نابودی کارفرمایان خود نمیشوند، بلکه این بیکفایتی کارفرما در مدیریت آنهاست که فاجعه میآفریند. در این زمینه، موریس، شاهزاده اورانژ (۱۵۶۷-۱۶۲۵)، فرمولی عملگرایانه و مدیریتی برای کنترل این نیروها ارائه داد. او که خود فرماندهی موفق بود، معتقد بود برای تضمین وفاداری مزدوران و جلوگیری از خیانت آنها، باید سه شرط اساسی را محقق کرد: آنها باید «خوب انتخاب شده، خوب تغذیه شده و خوب حقوق گرفته باشند». این سه شرط، معیاری طلایی است که قرنها بعد، ولادیمیر پوتین در رعایت آنها ناکام ماند و هزینه سنگین آن را با شورش واگنر پرداخت.
اروپای جدید و تغییر بنیادین ارتشها
دوران افول مزدوران با امضای «پیمان وستفالی» در سال ۱۶۴۸ آغاز شد. این پیمان صلح که پس از پایان جنگهای ویرانگر سیساله منعقد شد، نظم نوینی را در اروپا بنیان نهاد که در آن دولت-ملتها به عنوان تنها بازیگران مشروع، انحصار استفاده از خشونت را در دست گرفتند. در این نظم جدید، ارتشهای ملی جایگزین ارتشهای خصوصی شدند و مزدوری به عنوان پدیدهای مذموم و غیرقانونی به حاشیه رانده شد.
اما این وضعیت در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم دستخوش تغییر شد. پایان جنگ سرد و فروپاشی نظم دوقطبی، همراه با ظهور آموزههای نئولیبرال که بر کوچکسازی دولت و برونسپاری خدمات تأکید داشتند، زمینه را برای بازگشت بازار زور فراهم کرد. ایالات متحده آمریکا با برونسپاری گسترده جنگهای عراق و افغانستان به شرکتهای نظامی خصوصی (مانند بلکواتر و داینکورپ)، ناخواسته مشروعیت و بازار این صنعت را در مقیاسی جهانی احیا کرد. آمریکا نشان داد که میتوان جنگید بدون آنکه آمار کشتهشدگان سربازان ملی بالا برود. همانطور که خواهیم دید، روسیه از این مدل الهام گرفت و آن را با مختصات خاص خودش بومیسازی کرد و توسعه داد.
ریشههای روسی؛ دولت مزدورپرور
تاریخ حضور و استفاده از نیروهای غیررسمی و اجارهای در روسیه، قدمتی دیرینه دارد و نمیتوان آن را صرفاً ابداع دوران پوتین دانست. این تاریخ مملو از تنش دیالکتیک میان «کارایی نظامی» این نیروها برای توسعهطلبی امپراتوری و «تهدید سیاسی» آنها برای ثبات حکومت مرکزی است. در اواخر قرن هجدهم و در دوران زمامداری کاترین کبیر، زمانی که امپراتوری روسیه درگیر جنگهای طولانی با عثمانی بود، واسیلی کاپنیست، شاعر و کنشگر اجتماعی، طرحی جسورانه و نوآورانه برای ایجاد هنگهای قزاق «داوطلب» ارائه داد.
هدف کاپنیست این بود که از پتانسیل جنگی عظیم و مهارتهای ذاتی قزاقها در جنگهای نامنظم علیه عثمانیها بهرهبرداری شود. مقامات ارشد نظامی و برخی چهرههای بانفوذ در دربار، این نیروها را نوعی «سلاح شگفتانگیز» میدیدند که میتوانستند بدون درگیر کردن مستقیم ارتش منظم و با هزینهای کمتر، دشمن را فرسوده و تضعیف کنند. طرح کاپنیست شامل جذب نیروهای داوطلب از میان جمعیت آزاد قزاق بود که هنوز هویت نظامی خود را حفظ کرده بودند. این طرح میتوانست پاسخی به نیازهای فوری جنگ باشد، اما با مانعی بزرگ روبهرو شد.
الکساندر بزبورودکو، نایبصدر اعظم وقت و یکی از معماران سیاست خارجی روسیه، با نگاهی بدبینانه و به شدت امنیتی با این طرح مخالفت کرد. بزبورودکو که خود ریشه در اشرافیت اوکراینی داشت، هرگونه احیای ساختارهای شبهمستقل نظامی را تهدیدی وجودی برای ثبات و یکپارچگی امپراتوری میدانست. او در نقدهای خود هشدار داد که اجرای این طرح میتواند به بازگشت «بینظمیهای مرتبط با نهاد هتمانات» (Hetmanate) منجر شود. هتمانات، ساختاری خودمختار و سیاسی-نظامی در میان قزاقها بود که دولت مرکزی روسیه سالها تلاش کرده بود تا آن را منحل و در ساختار امپراتوری حل کند. استدلال بزبورودکو دقیقا همان هراسی بود که پوتین باید قرنها بعد از پریگوژین میداشت: خطر شکلگیری نیرویی که وفاداریاش به فرمانده مستقیم خود و منافع گروهیاش است، نه به تزار و دولت مرکزی. بزبورودکو معتقد بود که این نیروها «غیرقابل اعتماد» هستند و احیای آنها به معنای کاشتن بذر شورشهای آینده است. در نهایت، این طرح به دلیل همین نگرانیهای امنیتی عمیق و پیچیدگیهای بوروکراتیک بایگانی شد، اما ایده استفاده از نیروهای نیمهمستقل در «حافظه استراتژیک» روسیه باقی ماند تا در شرایطی دیگر دوباره سر برآورد.
میراث شوروی و دوران پسافروپاشی
حتی در دوران اتحاد جماهیر شوروی که ارتش سرخ ساختاری کاملا متمرکز، سلسلهمراتبی و ایدئولوژیک داشت، استفاده از نیروهای نیابتی و عملیاتهای «قابل انکار» هرگز به طور کامل رواج داشت و به بخشی از دکترین جنگ سرد تبدیل گشت. مسکو برای پیشبرد اهداف خود در جهان سوم و اجتناب از درگیری مستقیم با غرب، از این ابزارها بهره میبرد. نقطه اوج و تکامل این رویکرد در جریان اشغال افغانستان (۱۹۷۹-۱۹۸۹) نمایان شد. اتحاد جماهیر شوروی با ایجاد واحدهای ویژهای موسوم به «گردانهای مسلمان»، که عمدتا از سربازان جمهوریهای آسیای مرکزی شوروی تشکیل شده بودند، تلاش کرد عملیاتهایی مخفی با پوشش محلی انجام دهد.
این واحدها با لباسهای محلی افغان، با تسلط به زبان و فرهنگ منطقه و بدون هیچگونه نشان رسمی ارتش شوروی عمل میکردند؛ تاکتیکی که شباهت عجیبی به عملکرد روسها در جریان الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ دارد. این تجربه جنگی، در خاطرات استراتژیستها و نظامیان اتحاد شوروی ثبت شد و بعدها، در دوران پساشوروی، مجددا احیا شده و مبنایی برای شکلگیری گروههایی، چون واگنر گشت. دیمیتری اوتکین، بنیانگذار نظامی واگنر، خود محصول همین سیستم نیروهای ویژه و دکترین عملیاتهای مخفی بود.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، زلزلهای عظیم ساختارهای نظامی، امنیتی و اقتصادی روسیه را در هم کوبید. در این هرجومرج، ارتش سرخ کوچک شد و دهها هزار افسر زبده سابق کا. گ. ب و ارتش بیکار شدند. این «متخصصان خشونت» که مهارت دیگری جز جنگیدن و کارهای امنیتی نداشتند، وارد بازار آزاد آشفتهی روسیه شدند. در این بستر، پدیدهای نوین به نام «سیلوارکها» (Silovarchs) شکل گرفت؛ طبقهای جدید که ترکیبی از قدرت امنیتی (Siloviki) و ثروت الیگارشی بودند.
در دهه ۹۰ میلادی، شرکتهای امنیتی خصوصی در روسیه قارچگونه رشد کردند. اولین نمونههای شرکتهای نظامی خصوصی روسیه، مانند «روبیکون»، در سنپترزبورگ و مسکو ظهور کردند. این گروهها ترکیبی خطرناک و پیچیده از سه عنصر بودند: تخصص نظامی دولتی، سرمایه مافیایی/الیگارشی، و ایدئولوژیهای ملیگرایانه افراطی و امپریالیستی. در واقع، دهه ۹۰ آزمایشگاهی تاریخی بود که در آن مدل اولیه واگنر متولد شد: نیرویی که برای پول و منافع اقتصادی میجنگد، اما انگیزههای ایدئولوژیک ملیگرایانه دارد و پیوندهای عمیق و پنهانی با لایههای زیرین دولت و نهادهای امنیتی حفظ میکند.
عصر پوتین و سروری مزدوران | چرا رویه با وجود داشتن یکی از بزرگترین ارتشهای جهان ، به مزدور روی آورد؟
با به قدرت رسیدن و تثبیت جایگاه ولادیمیر پوتین، استفاده از مزدوران از یک پدیده آشفته و پراکنده به یک ابزار سیستماتیک، هدفمند و راهبردی در سیاست خارجی روسیه تبدیل شد. پس از سال ۲۰۱۰، و بهویژه پس از بحران اوکراین در ۲۰۱۴، روسیه دکترینِ «جنگ هیبریدی» را به اوج رساند که در آن شرکتهای نظامی خصوصی (PMCs) نقشی محوری داشتند.
چرا کرملین، با داشتن یکی از بزرگترین ارتشهای جهان، به مزدوران روی آورد؟ پاسخ در درک «ضعفهای پنهان» ارتش روسیه نهفته است.
برخلاف تصور رایج که، تحت تاثیر تبلیغاتی، که مزدوران روسی را جنگجویانی شکستناپذیر و استثنایی میپندارد، تحلیلهای دقیق نظامی نشان میدهد که اتکای مسکو به این نیروها ریشهای عمیق در ضعفهای ساختاری و محدودیتهای ارتش روسیه دارد.
اول، ارتش روسیه به شدت متکی به سربازان وظیفه است و پوتین به خوبی میداند که نمیتواند بدون پرداخت هزینه سیاسی گزاف و ریسک نارضایتی عمومی، این جوانان را به جنگهای خارجی در نقاط دوردست بفرستد. مزدوران این مشکل را حل میکنند؛ مرگ آنها در تابوتهای پرچمپیچشده به خانه باز نمیگردد و در آمار رسمی تلفات جنگی ثبت نمیشود.
دوم، ارتش کلاسیک روسیه برای لشکرکشی به نقاطی مانند آفریقا یا خاورمیانه با محدودیتهای قانونی و لجستیکی روبهرو بود. مزدوران، به عنوان بازوی غیررسمی، میتوانستند بدون نیاز به مجوزهای پارلمانی و بوروکراسیِ نظامی، به سرعت در لیبی، سودان یا سوریه مستقر شوند.
سوم و مهمتر از همه، ویژگی «انکارپذیری» است. ابهام حقوقی این نیروها بزرگترین سرمایه استراتژیک آنها برای کرملین بود. وقتی نیروهای واگنر در سال ۲۰۱۸ در سوریه توسط آمریکا بمباران و قتلعام شدند، مسکو توانست به سادگی مسئولیت آنها را انکار کند و از یک بحران دیپلماتیک یا نظامی مستقیم با آمریکا بگریزد، زیرا آنها رسما وجود نداشتند و سرباز دولت روسیه محسوب نمیشدند.
در این دوره، مدل تجاری واگنر نیز تکامل یافت. پس از سال ۲۰۱۵، واگنر فعالیتهای خود را به سوریه، لیبی، سودان، جمهوری آفریقای مرکزی و مالی گسترش داد. آنها دیگر فقط پیمانکاران امنیتی نبودند که حقوق ماهانه دریافت کنند؛ آنها شرکای تجاری دولتها شدند و مدل «غارت به جای حقوق» را پیش گرفتند. در سوریه، شرکت «اِورو پلیس» (مرتبط با پریگوژین) قراردادی بست که به موجب آن ۲۵ درصد از درآمد میادین نفتی و گازی که از دست داعش آزاد میکردند، به آنها تعلق میگرفت. در کشورهای آفریقایی مانند سودان و جمهوری آفریقای مرکزی، واگنر امنیت رژیمهای دیکتاتوری و متزلزل را تامین میکرد و در مقابل، امتیاز انحصاری استخراج معادن طلا و الماس را به دست میآورد. این مدل یادآور استعمار کمپانیهای هند شرقی در قرون گذشته بود؛ مدلی که در آن حاکمیت ملی کشورهای میزبان، در برابر خدمات یک ارتش خصوصی، به حراج گذاشته میشد.
جنگ اوکراین و شورش ۲۰۲۳
تهاجم تمامعیار روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲، نقطه عطفی در تاریخ مزدوری روسیه و آغاز پایانِ مدل واگنر به شکل پیشین آن بود. نیاز مبرم و ناگهانی مسکو به نیروی انسانی برای پر کردن خطوط جبهه، به واگنر اجازه داد تا از یک گروه مخفی و الیت، به یک ارتش موازی عظیم و گسترده تبدیل شود. اما این رشد سرطانی و بیرویه، بذر نابودی آن را در خود داشت. پوتین در مدیریت واگنر در جنگ اوکراین، دقیقا همان اشتباهات استراتژیکی را مرتکب شد که ماکیاولی و موریس اورانژ قرنها پیش نسبت به آن هشدار داده بودند. اگر وضعیت واگنر را در سال ۲۰۲۳ با معیارهای سهگانه شاهزاده موریس بسنجیم، عمق فاجعه نمایان میشود.
نخست، معیار «انتخاب مناسب» (Well-Chosen) به طور کامل نقض شد. واگنر برای جبران تلفات سنگین و پر کردن صفوف خود در نبردهای خونین باخموت، دهها هزار زندانی را مستقیما از زندانهای روسیه استخدام کرد. این افراد شامل قاتلان، مجرمان خشن و حتی بیماران مبتلا به بیماریهای عفونی جدی مانند اچ. آی. وی و هپاتیت سی بودند. این نیروها نه بر اساس وفاداری، انضباط یا مهارت نظامی، بلکه از سر استیصال محض انتخاب شده بودند. تاکتیک وحشتناک «موج انسانی» (Meat Assaults) در باخموت، که در آن امواج پیادهنظام بدون پشتیبانی کافی به سمت خطوط دشمن فرستاده میشدند تا مهمات اوکراینیها را مصرف کنند، نتیجه مستقیم همین انتخاب و بیارزش بودن جان این نیروها بود.
دوم، معیار «تغذیه مناسب» (Well-Fed) که استعارهای از پشتیبانی لجستیکی کامل است، محقق نشد. پریگوژین ماهها به طور علنی، با لحنی تند و بیسابقه از وزارت دفاع روسیه و شخص شویگو و گراسیموف به دلیل نرساندن مهمات کافی انتقاد میکرد و ویدئوهایی از اجساد نیروهایش منتشر میساخت. این بحران لجستیکی و احساس رها شدگی، اعتماد بدنه نیروهای واگنر را به دولت مرکزی و ارتش کلاسیک روسیه از بین برد و آنها را بیش از پیش به فرمانده خود که برایشان میجنگید و فریاد میزد، وابسته کرد.
معیار سوم، یعنی «حقوق مکفی» (Well-Paid)، اگرچه ظاهرا رعایت میشد و مزدوران حقوقی بسیار بالاتر از سربازان ارتش میگرفتند، اما این پول خود به عاملی برای واگرایی بدل شد. وفاداری مزدوران به کسی بود که چک را امضا میکرد و منابع مالی را توزیع مینمود (پریگوژین)، نه کسی که در نهایت بودجه دولتی را تامین میکرد (پوتین).
پریگوژین سرانجام در ژوئن ۲۰۲۳ علیه ارباب و فرمانروای خود سر به شورش برداشت. هر چه باشد نمیتوان یک نیروی نظامی نیمهمستقل و قدرتمند را خارج از ساختار فرماندهی و سلسلهمراتب ارتش پرورش داد و انتظار اطاعت مطلق داشت. واگنر شهر روستوف-نا-دونو، مرکز فرماندهی جنگ روسیه در اوکراین، را بدون مقاومت اشغال کرد و ستونهای زرهی خود را به سمت مسکو به حرکت درآورد. پوتین این اقدام را «خنجر از پشت» و خیانت نامید، اما در واقع این خنجر را خود او با نادیده گرفتن درسهای تاریخ و پروبال دادن به یک ساختار موازی قدرت، صیقل داده بود. این شورش نشان داد که مدل «انکارپذیری» یک تیغ دو لبه و خطرناک است؛ وقتی دولت از مسئولیت نیروهای خود شانه خالی میکند و آنها را در مناطق خاکستری رها میکند، نیروها نیز در بزنگاههای تاریخی تعهدی به دولت حس نمیکنند و برای بقای خود و منافع فرماندهشان تصمیم میگیرند.
دوران پسا-پریگوژین؛ انحلال، ادغام و تکثیر
پس از مرگ مشکوک یوگنی پریگوژین در سانحه هوایی اوت ۲۰۲۳، کرملین تلاش کرد تا این هیولای افسارگسیخته را مهار کند، اما نه با حذف کامل پدیده مزدوری، بلکه با تغییر ساختار و کنترل آن. دولت روسیه استراتژی جدیدی را در پیش گرفت؛ انحلال برند واگنر به عنوان یک کلیت مستقل و جذب داراییهای آن. وزارت دفاع روسیه با ایجاد ساختارهایی نظیر «سپاه آفریقا» سعی کرد شبکه گسترده و سودآور واگنر در قاره آفریقا را تحت کنترل مستقیم و سلسلهمراتبی خود درآورد. همچنین، استفاده از شرکتهای نظامی خصوصی دیگر مانند «ردوت» و «پاتریوت» که مستقیما به وزارت دفاع و الیگارشهای وفادارتر وابستهاند، افزایش یافته است. به نظر میرسد روسیه به جای درس گرفتن از خطرات ذاتی ارتشهای خصوصی، در حال تکثیر آنها در مقیاسهای کوچکتر و قابلکنترلتر است تا با ایجاد رقابت بین آنها، از ظهور یک «پریگوژین جدید» جلوگیری کند. این استراتژی اگرچه خطر کودتا را کاهش میدهد، اما انحصار خشونت دولت را بیش از پیش تکهتکه میکند و آیندهای مبهم را برای ثبات نظامی روسیه رقم میزند.
درس بزرگ تاریخ، از ماکیاولی تا باخموت، ثابت مانده است: وفاداری کالایی نیست که بتوان آن را برای همیشه در بازار آزاد اجاره کرد. استفاده از مزدوران شاید در کوتاهمدت ضعفهای لجستیکی، سیاسی و نظامی مسکو را پوشش دهد، اما در بلندمدت، حاکمیت دولت را از درون تهی میکند. ارتشهای خصوصی عصای سحرآمیز قدرت نیستند و نمیتوان با استخدام اوباش در جبهه نبرد معجزه کرد؛ و چنین شد که تاریخ، پس از گذشت سه قرن، داوری ماکیاولی را با خون بر دیوار کرملین نگاشت و ثابت شد که تیغ خیانت مزدور، دیر یا زود، به پیکر حاکمی که آن را پرورانده فرو خواهد آمد.