سرت را بالا بگیر آقای معمولی، همه در دیوانگیهایت شریکیم
طرفداری، همه چیز با یورگن کلوپ، زیبا شروع شد. با دورتموند و آن بنرهای زرد رنگِ بزرگِ وستفالن. با آن هواداران پرشور. هوادارانی که وقتی آنها را در ورزشگاهشان تماشا میکنی، انگار بر دشتی از بابونههای رقصان در باد، خیره شدهای. او با ماینتس هم شگفتآور ظاهر شده بود، اما در دورتموند آنقدر بزرگ شد که توانست قهرمانی لیگ را از چنگ یوپ هاینکس کبیر هم خارج کند و در فینال لیگ قهرمانان با او سر شاخ شود. او توانست که رئالِ ژوزه را مقهور قدرت خود کند و بارها بزرگان فوتبال را به بند بکشد. اما در فصل آخر، شرایط برای او خوب پیش نرفت و دورتموند را با قلبی محزون ترک کرد. بعد از شش فصل. بعد از کلی جام مهم. وداع تلخی بود، اما زندگی برای او مثل رودخانهی راین همچنان جریان داشت. ولی بر سر زنبورها چه آمد؟ دورتموند بعد از یورگن، یک تیم رقابتجو باقی ماند اما دیگر نتوانست شگفتانگیز باشد. دیگر نتوانست هواداران را با خود به شهر فینال لیگ قهرمانان ببرد. دیگر هیچکس نبود تا در سیگنال ایدوناپارک برای بروسیاییهای خاص، سرود فتح بخوانَد. بعد از یورگن کلوپ، همه چیز به سیطرهی بایرن درآمد و این قصهایست که تا حالا شاهدش هستیم.
از طرف دیگر، یورگن به بندر لیورپول قدم گذاشت. به شهرِ پرشورترین هواداران بریتانیا. انگار او میدانست برای احیای روحیهی هیجانطلبانهاش باید کجا را انتخاب کند. او در لیورپول، آرام آرام پیش رفت تا به قله رسید. یورگن، مثل پزشکی حاذق که خیلی سریع به منشاً درد دست پیدا میکند، به منشاً بزرگترین آلام و آرزوهای قرمزها پی برد و آنها را درمان کرد. با یورگن، قرمزهای آنفیلد بعد از چهارده سال فاتح لیگ قهرمانان شدند و بعد از سی سال دوباره بر جام قهرمانی لیگ برتر بوسه زدند. قهرمانی دوم، هواداران لیورپول را به کلی دیوانهی او کرد و آنها اینبار سرود پرشورِ «تو هرگز تنها قدم نخواهی زد» را بر بام انگلستان خواندند. در جایی بالاتر از پرواز کبوترها.
آقای معمولی کاری را انجام داد که شاید هیچ مربی در دنیا قادر به انجامش نبود. او همهی این کارها را با بازیکنانی عمدتاً معمولی انجام داد، و نکتهی شگفتانگیز ماجرا همینجاست. شاید پولهای زیادی برای خرید فندایک و آلیسون صرف شد، اما بد نیست بدانیم که یورگن، قبل از این خریدها نیز به فینال لیگ قهرمانان رسیده بود. به یک قدمی فتحِ جامی که برخی سرمربیان پرافتخار با تیمهای میلیاردیشان نتوانسته بودند به آنجا پای بگذارند. از وقتی که او به لیورپول آمده، قرمزها دیگر از هیچ تیمی هراسی ندارند. آنها میدانند که آقای معمولی، حتی در بدترین شرایط نیز میتواند همانند آیزنهایمِ شعبدهباز، همه را شگفته زده کند. یورگن کلوپ، عزت نفسی را در لیورپول زنده کرد که آنها در تمامی این سالها به دنبال بازپسگیری آن بودند.
حالا یورگن، دقیقاً در نقطهای عکس ایستاده است. نقطهای بین ایستادگی و سقوط. نقطهی «اعتماد در برابر بیاعتمادی.» لیورپولی که چند فصل اخیر را برای قهرمانی جنگیده، حال در منطقهی کسب سهمیه لیگ قهرمانان میجنگد. در همان منطقهای که سالها با بنیتز با افسردگی در آن دست و پا زدند و بعدها سرمربیان دیگر نیز تکرارش کردند. حالا هم قرمزها کمی دچار افسردگی شدهاند. بعد از سالها رقیب سنتی(منچستر یونایتد) در رتبهای بالاتر از آنها قرار دارد. سیتی در نبود آنها یکهتازی میکند و حالا آنها برای کنار زدن وستهم باید منتظر نتیجهی هفتگی شاگردان دیوید مویس باشند. شرایط سرگیجهآوری است و آقای معمولی در شرایط ملامتگرانهای قرار گرفته است. آیا باید در مورد او دچار تردیدهایی بشویم؟ آیا یورگن کلوپ، دیگر چیزی ندارد به لیورپول اضافه کند؟
چنین نتیجهگیریهایی در مورد او، کمی غیرعقلانی است. قرمزها اصلاً نباید شبیه به مدیران پاریس و چلسی عمل کنند؛ از آنجایی که میدانیم این فصل برای همهی تیمها متفاوت بوده است. بایرن در آلمان، بارسلونا و رئال در اسپانیا، یوونتوس در ایتالیا، پاریسن ژرمن در فرانسه... به نتایج این فصل آنها به عنوان قدرتمندترین تیمهای فصولِ اخیر کشورشان، نگاه کنید. معلوم است که در فصلِ پاندمی کرونا و ورزشگاههای خالی، شرایط کاملاً متفاوت بوده است. سوا از این مسئله، لیورپول این فصل مشکلات عدیدهی دیگری هم داشته. از توالی غیرمنتظرهی مصدومیتها گرفته تا فرم بد ستارههای تیم. کلوپ این فصل بارها مجبور شده هافبکها را به جای مدافعانِ مصدوم بازی بدهد و این عجیب است. حتی اگر لیورپول در کسب سهمیه لیگ قهرمانان ناکام بماند، باز هم نمیشود به مرد قد بلندِ آلمانی و تواناییهای شگفتانگیزش شک کرد. همانطور که بعد از وداع با دورتموند، دوباره با قدرت برگشت و ما را با مردی آشنا کرد که میتواند مثل قهرمانهای تاریخی به نبرد با خدایان دروغین برود.
در نقطهای که اکنون یورگن ایستاده، اعتماد و حمایت هواداران لیورپول برای او از هر چیزی مهمتر است. همان هوادارانی که دیدند او چطور با عشق، لوح ورودیِ رختکن آنفیلد را لمس کرد و آنها دوباره غرورشان را بازیافتند. آیا نیمهی قرمز بندر لیورپول همچنان بر سر عهدشان با آقای معمولی خواهند ماند؟ همه میدانیم که اگر او بخواهد با نااُمیدی، تمام خیابانهای شهر را زیر باران قدم بزند، همیشه کسی هست که حوالی آنفیلد، چتری را به او برساند و بگوید: یورگن، تو هرگز تنها قدم نخواهی زد.