بلای شیطانی که عماد بر سر فاطمه 17 ساله در کارگاه خلوت قنادی آورد!
خودم هم نفهمیدم چگونه به عماد اعتماد کردم و فریب چرب زبانی های او را خوردم. هیچ گاه تصور نمی کردم تنها یک ارتباط ساده و کاری به ماجرای عاشقانه تبدیل شود و من تنها بازنده باشم که فکر می کردم نتیجه آن بردی است که زندگی ام را تغییر خواهد داد، اما نه تنها این اتفاق رخ نداد بلکه در شعله های یک ارتباط خارج از عرف سوختم و این گونه زندگی ام به نابودی کشید و اکنون نیز . . .
دختر 17ساله ای به نام فاطمه که برای اعلام شکایت از یک جوان شیطان Evil صفت وارد کلانتری شده بود، در حالی که از شدت شرم سعی می کرد با گوشه روسری صورتش را بپوشاند، در تشریح ماجرای تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: تا چند سال قبل در یکی از روستاهای اطراف شهرزندگی می کردیم و من بزرگ ترین فرزند خانواده 5نفره بودم. اگرچه امکانات رفاهی زیادی نداشتیم اما در یک آرامش روحی خاصی زندگی را می گذراندیم و به درآمد اندک پدرم در روستا راضی بودیم، تا این که مدتی بعد و به امید یک زندگی بهتر راهی شهر شدیم و خانه ای را در حاشیه شهر اجاره کردیم، اما متأسفانه کار پدرم فصلی بود و چندین ماه از سال درآمدی نداشت. همین موضوع به مشکلی خاص در زندگی ما تبدیل شد چرا که دیگر درآمدهای مالی پدرم کفاف مخارج زندگی را نمی داد. این گونه بود که به پیشنهاد مادرم ترک تحصیل کردم تا بتوانم با کار کردن، گوشه ای از مخارج سنگین زندگی شهری را جبران کنم. اگرچه خودم هم دیگر حوصله درس و مدرسه را نداشتم و نمی خواستم به تحصیلاتم ادامه بدهم.این گونه بود که در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم و در یک قنادی مشغول به کار شدم. آن جا چند دختر و پسر دیگر نیز کار می کردند. تا این که رفتارها و نگاه های عماد توجه مرا به خود جلب کرد و کم کم ارتباط ما با یکدیگر نزدیک تر شد. او از ازدواج با من سخن می گفت و از این که زندگی شیرینی را کنار یکدیگر آغاز خواهیم کرد. من هم به راحتی حرف هایش را باور می کردم و از این که زندگی مستقلی تشکیل خواهم داد، خوشحال بودم. تا این که روزی عماد از من خواست بعد از تعطیلی کارگاه کنارش بمانم و در کارهای عقب افتاده به او کمک کنم. آن روز او از اعتماد من سوءاستفاده کرد و من زمانی به خود آمدم که دیگر . . . حالم بد شده بود و گریه کنان از عماد خواستم تا به خواستگاری ام بیاید، اما او باز هم با چرب زبانی مرا فریب داد و در حالی که عنوان می کرد باید او را همسر آینده خود بدانم، مهیا نبودن شرایط ازدواج را بهانه کرد. او حتی یک بار من و مادرم را به منزل خودشان دعوت کرد ولی سخنی از خواستگاری به میان نیاورد. تا این که از او خواستم تکلیف مرا روشن کند ولی عماد با بی شرمی پاسخ داد خانواده اش راضی به این ازدواج نیستند و ما باید راهمان را از یکدیگر جدا کنیم. حالا که بارها به خاطر این اعتماد بی جا و روابط خارج از عرف دامنم لکه دار شده است و آینده را نیز از دست داده ام، نمی دانم چگونه . .
https://roozno.com/001GYK لینک کوتاه
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید