مامان زری ۴۶ ساله: «شب اول سخت بود. بسیار سخت بود.» دو بار تکرار میکند: «اصلاً نمیدانستم چه کنم. کجا بروم. وسط هر جمعی که شلوغ بود، میرفتم و مینشستم. اولین شب، سرد بود. زمستان بود. بساط آتشی دیدم. شلوغ بود. رفتم و میانشان نشستم.
کد خبر: ۶۰۱۶۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹
کد خبر: ۴۵۵۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۴
کد خبر: ۴۵۵۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۰
کد خبر: ۴۴۸۳۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۲
کد خبر: ۲۴۱۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۲۱
کد خبر: ۲۱۸۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۵/۲۴
کد خبر: ۲۱۶۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۵/۱۳
کد خبر: ۲۰۱۳۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۲۸
کد خبر: ۱۹۶۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۲/۰۵
کد خبر: ۱۹۳۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۱/۲۱
کد خبر: ۱۶۸۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۹/۱۱
کد خبر: ۱۲۳۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۲۱
کد خبر: ۵۸۲۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۳