بازی مرگبار دو کودک در یخچال کامیون | روزنو

سایت روزنو | روزنو | Roozno

به روز شده در: ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۲
کد خبر: ۷۵۵۲۸
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۹ - ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
مرد جوان همه جا را جست و جو کرده بود تا شاید بتواند ردی از ۲فرزند خردسالش پیدا کند. هیچ خبری از دو کودک خردسال نبود و ناپدید شدنشان تبدیل به معمای پیچیده‌ای شده بود. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد  خواهر و برادر بازیگوش تصمیم بگیرند  برای بازی وارد یخچال ماشین سنگینی شوند که در مقابل مغازه پدرشان توقف کرده بود.

مغازه‌ای در کنار جاده
حسن قائدی پدر دو کودک بخت‌برگشته‌ای است که بعدازظهر روز جمعه در طی حادثه‌ای تلخ جانشان را از دست دادند. حسن جوان صاحب یک سوپرمارکت در جاده دشستان استان بوشهر است. او  هر روزصبح زود از روستای خور دشستان استان بوشهر به سمت مغازه‌اش که در ۵ کیلومتری محل زندگی‌اش قرار دارد راه می‌افتد تا مغازه‌اش را باز کند. گاهی اوقات همسر و فرزندان خردسالش هم همراه او به مغازه می‌آمدند. همه چیز برای خانواده قائدی عادی بود و زندگی آنها با آرامی درحال سپری شدن بود تا این‌که آن اتفاق  مرگبار رخ داد و حسن و همسرش  با از دست دادن فرزندان خردسالشان عزادار شدند و لباس سیاه به تن کردند.

بازی کودکانه
ساعت از ۶بعدازظهر ۹ خردادماه گذشته بود. چند خودرو  سنگین در مقابل مغازه سوپرمارکتی حسن توقف کرده بودند. حسن  و همسرش مشغول راه انداختن کار مشتری‌ها بودند و دو فرزند کوچکشان در اطراف مغازه مشغول بازی بودند. قرار بود بچه‌ها در نزدیکی مغازه بازی کنند و به جاده نزدیک نشوند اما حس کنجکاوی کودکانه‌شان سرانجام کار دستشان داد.  حسن، پدر دو کودک حادثه‌دیده در گفت‌وگویی با «شهروند» می‌گوید: وقتی کمی سرم خلوت شد به یاد بچه‌ها افتادم. از همسرم سراغ فاطمه و پارسا را گرفتم او گفت بچه‌ها بیرون از مغازه درحال بازی کردن هستند. به بیرون مغازه رفتم تا آنها را ببینم اما هیچ خبری از آنها نبود. وقتی دیدم از آنها خبری نیست نگران شدم.

در جست‌وجوی دو کودک
جست‌وجو‌ها برای پیدا کردن فاطمه ۸ ساله و پارسا ۴ ساله آغاز شد. حسن و همسرش به همراه چند نفر  از رانندگانی که در آن‌جا توقف کرده بودند شروع به جست‌وجو در اطراف مغازه کردند اما انگار فاطمه و پارسا آب شده و به زمین فرو رفته بودند. 

اولین  سرنخ
حسن می‌گوید: حدود ۴۰ دقیقه  هر جا را که به ذهنمان می‌رسید جست‌وجو کردیم اما هیچ خبری از بچه‌ها نبود. فکر می‌کردیم کسی بچه‌ها را دزدیده باشد. در همین لحظه بود که یکی از راننده‌ها گفت:  وقتی درحال برداشتن وسایلش از پشت ماشینش بوده بچه‌ها را دیده که در نزدیکی او درحال بازی کردن بودند.  قائدی ادامه می‌دهد: وقتی این حرف را از دهان مرد راننده شنیدم ناگهان دلم خالی شد. حسی در وجودم خبر از حادثه‌ای تلخ می‌داد. سریع خودم را به ماشینی رساندم که دو فرزندم آخرین بار در آن‌جا دیده شده بودند. ماشین یک بنز تک یخچال‌دار بود و بار هندوانه داشت. به ماشین که نزدیک شدم ناگهان چشمم به دمپایی بچه‌ها افتاد. با دیدن دمپایی بچه‌ها دل‌شوره‌ام بیشتر شد.  راننده ماشین گفت وقتی وسایلش را از داخل یخچال عقب کامیون برداشته در را نبسته است و اما حالا درِ یخچال بسته شده. ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد با خودم گفتم نکند بچه‌ها داخل یخچال کامیون رفته‌اند. سریع به سمت یخچال رفتم و درش را باز کردم درست حدس زده بودم فاطمه و پارسا  در یخچال بودند. هر دو نفرشان کف یخچال افتاده بودند و تکان نمی‌خوردند.  وی می‌گوید: خودم را بالای سرشان رساندم.  چند بار اسمشان را صدا زدم اما هیچ پاسخی ندادند. انگار بچه‌ها هنگام بازی  وارد یخچال کامیون بنز شده‌اند و در همان زمان بوده که در یخچال بسته شده و بچه‌ها در آن‌جا حبس شده‌اند. احتمالا هر کاری کرده‌اند که بتوانند خود را نجات دهند تلاششان بی‌نتیجه بوده و دچار خفگی شده‌اند. 

پدر جوان درحالی‌که اشک از چشمانش سرازیر شده است، می‌گوید: ای‌کاش کمی زودتر بچه‌هایم را پیدا می‌کردم شاید آنها الان زنده بودند. با کمک راننده کامیون بنز، فاطمه و پارسا را بیرون آوردیم  و روی زمین خواباندیم. قلبم به شدت می‌تپید دعا می‌کردم برایشان اتفاق بدی نیفتاده باشد. فاطمه به سختی نفس می‌کشید اما متاسفانه پارسا نفسش بند آمده بود. سریع فاطمه و پارسا را سوار خودرو کردم به سمت درمانگاه شهر کلمه که در نزدیکی‌مان بود به راه افتادم. وقتی به درمانگاه رسیدم پرستار درمانگاه هر کاری از دستش برآمد، انجام داد. پسرم پارسا که در همان ابتدا جانش را از دست داده بود اما به زنده ماندن فاطمه هنوز امیدوار بودیم.

متاسفانه به خاطر این‌که در درمانگاه هیچ امکاناتی حتی یک اکسیژن هم وجود نداشت که به فاطمه وصل کنند او هم دوام نیاورد و جانش را از دست داد.  پدر  جوان ادامه می‌دهد: در درمانگاه بودیم که ماموران اورژانس نیز از راه رسیدند. آنها نتوانستند کاری بکنند. من از مسئولان می‌خواهم فکری برای تجهیزات درمانگاه‌های مناطق دورافتاده  بکنند تا اگر روزی خدای ناکرده کودک دیگری مثل فرزندان من دچار حادثه شد زندگی‌اش را به راحتی از دست ندهد. پیکر ۲ کودک جانباخته عصر دیروز با حضور اهالی روستای خور در قبرستان این روستا به خاک سپرده شد.

منبع: روزنامه شهروند
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
عکس روز
خبر های روز