
پژمان جمشیدیِ ۴۰۳؛ این آغاز پایان محبوبیتت بود؟
برترینها: همین روزها که فیلم دایناسور با رضا دایناسورش جنونوار میفروشد با نگاهی گذرا به سال ۴۰۳ شاید باید به این فرضیه مهر تایید بزنیم که پژمان جمشیدی کمکم در حال افول است. فیلمهای او میفروشد اما همزمان مورد نقد قشرهایی از جامعه هم قرار دارد. مشکل پژمان از آنجا شروع شد که خیلی همه جا بود و همین چاهی شد که هر آن میتواند کل محبوبیت او را ببلعد.
پژمان جمشیدی اما قبل از هر چیز مفعول یک وضعیت است، جامعه عصبی و خسته شده، نگاه نخبهگرا خریدار ندارد، آکادمیها از نفس افتادهاند. چیزهایی مثل مرارت و تخصص و رنج دوران اصلا خریدار ندارد، در چنین وضعیتی او ظهور پیدا میکند با قاسمخانیها. سریال "پژمان" و نکاتی که قبلتر گفته شده، پژمان رفته رفته پرسوناژی میسازد که یک نوع کمدی مخصوص خودش را ایجاد میکند، در فیلم "خوب، بد، جلف" در جایی از کلکلهای سام و پژمان، او میگوید که همین حالت فکش کلی لبخند ایجاد کرده، اتفاقا متن آن کار را هم قاسمخانیها نوشتند و البته صریح و صادقانه نکتهای را در متن گنجاندند که وصف پژمان است.
او هیچ پیچیدگی خاصی در بازیاش ندارد، غالبا تکرار یک وضعیت است، علیرغم تلاشهایی شبیه "علفزار"، پژمان را با کمدی با همان فک و کمی کج راه رفتن و شمایلی میشناسیم که ظرافت هنری ندارد اما خب کار میکند، الان این گناه اوست؟ با این حساب پس رضا بیک ایمانوردی هم خیلی تفاوتی با پژمان ندارد! میزان محبوبیت بیک البته چیز دیگری بود اما حالا این قیاس را بپذیرید. اگر پژمان چپ و راست روی بیلبورد است، اگر از فرش تا فلان تبلیغ پژمان دارد، شاید خودش هم گناه زیادی ندارد!
جامعه حق دارد منتقد هر پدیده و هر شخصیتی باشد، اما بخشهای زیادی از این جامعه بهتر از تمام دنیا میداند که ما همه دچار شدهایم، کلی بیگناه هستیم، کلی مفعول وضعیت. مطمئن باشید اگر کارگاههای بازیگری سراپا بودند، اگر سمندریان، تارُخ و سوسن تسلیمی بودند، اگر هنر را در محدودیت نگه نمیداشتند، وضعیت چیز دیگری بود.
پژمان معلول است، علت چیز دیگریست، باز به گمان من دمش گرم که در تمام فضاهایی که دیده میشود، به اندازه و فروتن رفتار میکند. این که او مشهور، پولدار یا منتفع است، دلیل کافی برای نقد است، برای فحاشی نه. او در میان این همه ناملایمتی صرفا برای دل خودش زندگی میکند. در محافل سینمایی و در مقابل تیغ تیز انتقادات، نجابت به خرج میدهد و تندی نمیکند، درست مثل فوتبالش. اما خب برخی میخواهند او را به نقطه جوش برسانند، البته که مشخص نیست با کنار زدن امثال جمشیدی چه چیزی عاید چه کسی خواهد شد؟ مگر سوپراستاری پشت دربهای بسته مانده که پژمان جایش را تنگ کرده باشد؟ بیخیال!
گاهی اوقات فکر میکنم با گیر بیهوده به امثال پژمان جمشیدی، تنفس غریبی به سازندگان اصلی این شرایط نابهسامان میدهیم. به هر حال طبیعتا در دوران گذار سطح کیفی بسیاری از پدیدهها افت میکند، اما هر آن چیزی که در همین دوران گذار کار میکند، برآمده از یک نیاز است. پایان.