ناگفته های مادر ريحانه جباري از رابطه او با دکتر سربندی
روزنو :
اين روزهـا ريحانه جباري حساسترين روزهاي زندگياش را پشت ميلههاي زندان ميگذراند. او از هفت سال قبل به اتهام قتل دكتر سربندي بازداشت شد و حالا حكم قصاصش قطعي شده و او زير تيغ قرار دارد. خانواده مقتول بارها اعلام كردهاند از خون پدرشان نميگذرند و در صورتي كه ريحانه اسرار پرونده را برملا نكند قصاص خواهد شد. اما در برابر اولياي دم، خانواده ريحانه قرار دارد. مادر او بيش از همه قلبش براي ريحانه ميتپد. او اين روزها از هيچ تلاشي براي نجات دخترش فروگذاري نميكند و معتقد است دخترش در شرايطي خاص مرتكب قتل شده است. او كه از اظهارات اخير برخي افراد مرتبط با پرونده سخت برآشفته شده است در گفتوگويي اختصاصي با «اعتماد» دريچهيي تازه روبه اين پرونده باز كرد.
درباره شرايط خانوادگيتان صحبت كنيد. ريحانه فرزند چندم شماست؟
ريحانه فرزند اولم است. من سه دختر دارم. دختر كوچكم دانشجوي كارشناسي رشته حسابداري است. دختر وسطيام دانشجوي كارشناسي ارشد و ريحانه هم ترم سه رشته نرمافزار كامپيوتر بود.
اخيرا يكي از افراد مرتبط با اين پرونده در گفتوگويي خانواده شما را خانوادهيي از هم گسيخته معرفي كرده بود. در پاسخ به اين اتهامات چه حرفي داريد؟
من و شوهرم 28 سال قبل با يكديگر ازدواج كرديم. در اين مدت نه او به من خيانتي كرد و نه من به او. من دانشجو بودم. بعد بچهدار شدم. تحصيلاتم ادامه پيدا كرد ولي ريحانه را كه دو سه ماهه بود با خودم سر كار ميبردم. در اين محيط پر تنش هنر كه خيلي حرفها در آن هست و ساعت مشخص كاري هم ندارد من با شرافت زندگي كردم. مثلا نيمه شب فيلمبرداري بود و من بايد ميرفتم. هر زن يا مردي كه بخواهد خانوادهاش را هم نگه دارد بايد برنامهريزي خوبي داشته باشد كه هم خانواده و هم شغلش را نگه دارد. با اين حال من درس خواندم و فوق ليسانس گرفتم. من هم به ريحانه و خواهرهايش گفتم بايد درس بخوانيد چون ما آدمهاي ثروتمندي نيستيم و بايد زحمت بكشيم. با اينكه من بازيگر بودم اما اينطور نبود كه درآمد زيادي داشته باشم. در خانواده ما تحصيلات اهميت زيادي دارد و من هم بچههايم را به درس خواندن تشويق ميكردم. از آرامش ريحانه كه حالا قرار است برود پاي چوبهدار ميتوانيد بفهميد او در محيط پرتنشي زندگي نكرده است. حرفهايي كه در اين باره زده شده دروغ محض است.
برگرديم به تيرماه سال 86. چه زماني فهميديد دخترتان مرتكب قتل شده است؟ اصلا او چطور دستگير شد؟
ساعت 8 شب ريحانه آمد خانه. بينهايت پريشان بود. در تمام عمرم هرگز دخترم را به اين شكل نديده بودم. صبح رفته بود سر كار و ظهر به من زنگ زد كه دكتر سربندي با من تماس گرفته و براي ديدن دفترش قرار گذاشته است. من گفتم زودتر بيا و اين قرار را كنسل كن چون قبلا سربندي تماس ميگرفت شمارههاي عجيب روي گوشي ريحانه ميافتاد و... گفتم آدم ناشناس براي تو خوب نيست.
آيا ريحانه هم شماره مرحوم سربندي را داشت؟
نه؛ تا آن روز رابطه يكطرفه بود و فقط سربندي زنگ ميزد.
چطور با يكديگر آشنا شده بودند؟ آيا قبلا با يكديگر رابطهيي داشتند؟
روزي كه با يكديگر آشنا شده بودند ريحانه با خوشحالي آمد خانه و گفت خدا يك مورد كاري خوب رسانده. من در بستني فروشي با يك مردي آشنا شدم. يك نفر به اسم سربندي را ديدم. جراح است و ميخواهد مطب راه بيندازد. و بعد هم ميخواهد تبليغ كند و كار چاپي دارد و... خيلي خوشحال و اميدوار بود.
درباره روز حادثه صحبت كنيد.
ريحانه گفت نتوانستم قرار را كنسل كنم. او آمد. خيلي پريشان بود. روسرياش را درآورد كه بعدها فهميدم روي روسرياش خون بوده و من لك خون را نديدم. گفتم چي شده؟ زد زير گريه و گفت كه مامان من تصادف كردم و با ماشين دوستم زدم به كسي. ريحانه خيلي عشق رانندگي داشت. گفت خيلي خسارتبار بود. گفتم خب اگر با ماشين به ماشين كسي زدي عيبي ندارد. دخترم ميخواست من شوكه نشوم و
ذره ذره ماجرا را بگويد. او شام نخورد و خوابيد. ساعت دو نيمه شب بلند شدم ديدم يك مرد داخل خانه مان است. گفتم تو كي هستي؟ ديدم ريحانه هم از اتاقش بيرون آمد. روسري و مانتو تنش كرده بود. نميدانستم چه اتفاقي افتاده. گفتم تو كي هستي گفت من بازپرس هستم. دخترت با ماشين به عابر زده و فرار كرده. او تلفني با ريحانه تماس گرفته بود و گفته بود بيا كلانتري. اما ريحانه گفته بود من چطوري نصف شب بيايم بيرون. ريحانه گفته بود قول ميدهم فردا بيام. اما رديابي كرده بودند و آمده بودند جلوي در خانه و زنگ زده بودند به ريحانه و گفته بودند ما پشت در هستيم بيا. وقتي ما خونه بوديم از ريحانه بازجويي كرده بودند. به ريحانه گفته بودند با چي زدي؟ گفته بود با چاقو. همان موقع مانتو و روسري و چاقو را از ريحانه گرفته بودند. گفتند بيايد كلانتري عباس آباد. من ريحانه را دعوا كردم كه چرا به عابر زدي و به من نگفتي. دخترم را دعوا كردم و از خانه بيرون رفت.
نخستين ديدار شما با دخترتان چند روز بعد از دستگيرياش بود؟ او اين ماجرا را براي شما چطور روايت كرد؟
بازپرس پرونده آخر شهريور اجازه داد دخترم را ببينم. وقتي ديدمش گفت يك كاغذ و خودكار بدهيد. نامهيي نوشت و به ما داد. نوشته بود دوران سختي داشته و...
اصلا ريحانه چرا همراه مرحوم سربندي به دفترش رفته بود؟
ريحانه كلا سربندي را سه مرتبه ديده بود. يك بار اوايل ارديبهشت. بار بعدي چند روز پيش از قتل. و روز قتل. هر سه مرتبه با «ش» بود. مرحوم سربندي روز قتل به تنهايي رفته بود دنبال ريحانه اما كمي جلوتر «ش» سوار شده بود. گفته بود امروز مسير من با تو يكي است و خودم ميآيم دنبالت.
ظاهرا چند پيامك هم بين ريحانه و دكتر سربندي رد و بدل شده بود. شما از محتواي اين پيامكها اطلاعي داريد؟
ريحانه و آقاي سريندي چهار پيامك رد و بدل كردند. اولي درباره روز 7/7/2007 بود كه اين اتفاق افتاد. كه ريحانه با علامت سوال جوابش را داد. در دومي ريحانه ميپرسد پس منتظر باشم آقاي دكتر ؟ و پيامكي هم سربندي ميفرستد كه من نزديك شركت هستم. فقط همين.
برخي به اين پرونده به چشم يك قتل ساده نگاه ميكنند اما برخي آن را يك معما تلقي ميكنند و آن را داراي يك سناريوي از قبل طراحي شده ميدانند. شما در اين باره چه نظري داريد؟
به نظر من اين يك قتل بود. شيطان در هر جايي كه فسادي بر پا شود حاضر است. اين شيطان در آن خانه حاضربود. دفاعي از ريحانه نميكنم چون خطايي كرده اما از عملكرد مقتول هم دفاعي نميكنم. به دليل اينكه يك مرد در ميانسالي و در دوره تكامل يك انسان دختر نوجواني هم سن دختر خودش را برده به جايي كه متعلق به عمهاش بود. در ضمن ريحانه به دليل سن دكتر به او اعتماد كرد. اگر ريحانه اين آقا را آورده بود خانه خودمان ميگفتيم ريحانه مرد را اغفال كرده و دلبري كرده و چون دختر فاسدي بوده مرد را برده به آن خانه و بعد سر پول دعوا شده و او را كشته. اما اينطور نبود. دخترم براي نخستين مرتبه وارد آنجا شده بود. نميدانم اين حركت مقتول چه توجيهي دارد.
آيا ريحانه قبلا هم با خود چاقو حمل ميكرد؟
هرگز اين رسم در خانواده ما نبود. ريحانه در زمان دانشجويي تا قزوين ميرفت و بر ميگشت و هرگز چاقو نداشت. البته ميگفت دوستان گفتند بايد بيشتر مواظب باشي و... اما من ميگفتم تو چيزي لازم نداري.
در پرونده درباره پيامكي تحقيق شده كه ريحانه خطاب به يكي از دوستانش گفته ميكشمش. شما در اين باره چيزي ميدانيد؟
بعد از صدور كيفرخواست داديار اظهارنظر پرونده وقتي به پيامكها رسيد از كيفرخواست ايراد گرفت. گفت يك پيامك فرستاده شده كه ميكشمش و چرا در اين باره تحقيق نشده است. نقص پرونده گرفت و دوباره پرونده را برگرداند. بازپرس پرونده دوباره پرونده را بررسي كرد و فردي را كه مخاطب اين پيامك بود بازجويي كرد كه جريان اين پيامك چيست؟ او ميگويد من گفتم بيا جايي ببينمت و ريحانه گفته من پدرم خانه است نميتوانم بيايم. او ميگويد هميشه باباها دردسر هستند و ريحانه ميگويد آره فكر ميكنم بايد بكشمش. بازپرس پرونده در اين باره تحقيق و اعلام كرد اين پيامك هيچ ربطي به اين قتل ندارد. حالا نميدانم چرا به اين پيامكها دامن زده ميشود.
در شبكههاي اجتماعي، كمپينهايي در حمايت از دخترتان ايجاد شده و حتي كار به برخي شبكههاي ماهوارهيي نيز كشيده شده است. شما از آنها كمك خواستيد؟
من اگر اهل كمپين بودم همان سالها اين كارها را انجام ميدادم. يك روز شنيدم يكي از راديوهاي خارجي درباره ريحانه حرف ميزند. رفتم سراغ مصطفايي را بگيرم. پيدايش نكردم. پيغام دادم نميخواهم پرونده، رسانهيي شود. اما پيش از اين روزنامههاي داخلي اين خبر را كار كردند. من ديگر دسترسي به وكيل مان نداشتم. در اين مدت از اسپانيا، امريكا، كانادا و خيلي رسانههاي خارجي برايم پيغام گذاشتند و گفتند ميخواهيم مصاحبه كنيم اما من قبول نكردم. به هيچ عنوان با رسانههاي خارجي صحبت نكرده و نميكنم.
شما بارها اعلام كرديد خودتان را به خانواده مرحوم سربندي نزديك ميدانيد. چه چيزي ميتواند خانواده مقتول را به خانواده متهم به قتل نزديك كند؟
بشريت و محبت ميتواند ما را به هم نزديك كند و اينكه اين ماجرا يك حادثه بود. مردي براي آنها پدر بود. براي پير زن پسر بود. بچه من باعث شده آنها از داشتن او محروم شوند. آن فرد رفته آن دنيا اما من از اينكه يك مادري اشك ميريزد ناراحت ميشوم. از اينكه پسر نوجواني را ميبينم پدرش فوت شده ناراحت ميشوم. من مسوولم در مقابل آنها. با آنها همدردي ميكنم. من خودم را براي تصميمگيري جاي دختر و پسر مقتول ميگذارم.
در اين مدت براي جلب رضايت اولياي دم چه تلاشهايي انجام دادهايد؟
هنوز دادگاه شروع نشده بود. به ما آدرس و تلفن از اين خانواده نميدادند. دستي ما را از هم دور نگه ميداشت. من به وكيل اولياي دم دسترسي پيدا كردم. دفعه اول ريحانه يك نامه نوشت كه من براي محروم كردن شما از كسي كه دوستش داشتين از شما معذرت خواهي ميكنم. گذاشتيم در قرآن برديم دفتر وكيل. پسر مقتول آمد و صحبت كرديم. او آن روز برخورد خوبي نداشت. ما هم خواهش كرديم و گفتيم ببخش. گفتيم غلط كرده و... هنوز دقيق نميدانستيم چه اتفاقي افتاده است و... اما فايدهيي نداشت.
نتيجه تلاشها چه بود؟
پسر بزرگ مقتول گفت حكم را اجرا ميكنم اما ريحانه را قلبا بخشيدهام.
خانواده مرحوم سربندي اعتقاد دارند ريحانه رازي را پنهان ميكند. آيا با اين نظر موافقيد؟
ريحانه بايد من را قانع ميكرد تا من از او دفاع كنم. من صدها بار ريحانه را بازجويي كردم و فقط كتكش نزدم. بارها به او فشار روحي آوردم كه بگو. اما من را قانع كرد. او دروغ نميگويد و اين حادثه به همين شكل اتفاق افتاده است.
در خبرها اخبار ضد و نقيضي درباره زمان اجراي حكم شنيده ميشود. آيا از سوي واحد اجراي احكام دادسراي جنايي زماني براي اجراي حكم به شما اعلام شده است؟
نخير به ما چيزي اطلاع ندادند. همچنان كه درباره توقف اجراي حكم چيزي به ما نگفتند.
حس مادرانهتان درباره سرنوشت دخترتان چه ميگويد؟
حس من منفي نيست. وقتي شيطان فضا را پر ميكند نا اميد ميشوم اما ته قلبم هميشه ميگم دخترم باز هم به آغوش من بر ميگردد. من هم به دستگاه قضايي و هم به دلسوزان داخل نظام اميدوارم. با تمام وجود دعا ميكنم.
تنها خواسته من از خدا اين است كه اين بچه به من برگرددو اگر برگردد تا آخر عمرم همه توانايي هايم در اختيارش خواهد بود. اگر هم برنگردد به همه اثبات ميكنم كه قصاص ريحانه اشتباه بود.