چهار مساله معنادار از گفتوگوی تازه مهناز افشار
برترینها: دیشب مهناز افشار مهمان سینا ولیالله بود، حرفهایی زد که خب بخشی از آن قابل توجه است، چند بریده از حرفهای دیشبش که حس کردیم ارزش مکث و تامل دارد را اینجا گذاشتهایم:
ارتباط عاطفی با گلزار و رادان؟
این یک واقعیت انکارنشدنی در فضای سینماست که پارتنرها رفته و رفته و حتی گاها به طور تعمدی به همدیگر حس پیدا میکنند، حتی خیلی از کارگردانان مشهور برای درآمدن اتمسفر کار بازیگرهایشان را به هم نزدیک میکنند. مهناز افشار در جایی از صحبتهایش از حس به رضا گلزار در میانه فیلمبرداری فیلم آتشبس گفت و یا از حسی مشابه به رادان در فیلمبرداری شور عشق گفت. به هر حال شما تصور کنید دو بازیگر ساعتهای زیادی نقش پارتنر هم را ایفا میکنند و رفته رفته اتفاقاتی میافتد که قابل کنترل نیست. قرار نیست مرزها را پشت سر بگذارند اما خب سرزمین ناخودآگاه که به طور کامل تحت کنترل نیست و این از آن مواردی است که در فضای رسمی دربارهاش خیلی حرف زده نمیشود.
کیفی میان مهناز و فریبرز!
دختری در قفس تجربه مشترک سینمایی فریبرز عربنیا و مهناز افشار بوده، ظاهرا در سکانسی از فیلم که دو شخصیت داستان سوار بر موتور هستند، برای این که میان آنها نزدیکی بیش از اندازه صورت نگیرد، یک کیف گذاشته میشود. وقتی افشار در گفتگوی دیشبش این خاطره را تعریف میکرد، فضایی از شوخی حاکم شد اما خب اتفاقا این اتفاقات به کرات در فضای پشت صحنه سینمای ایران رخ میدهد. درباره درستی و نادرستی این رفتارها حرفی نداریم، چون به هر حال قانون است، اما بازگو کردن چنین خاطراتی نشان میدهد که دشواریهایی هست که مخاطب حتنی فکرش را هم نمیتواند بکند. این هم از آن بخشهای مگو در فضای رسمی است.
بازیگر موفق، بازیگر در وطن است
جایی از حرفهای افشار خیلی صادقانه و اعترافگونه بود، آن جایی که از بیکاری و توامان غرور روزهای اول پس از مهاجرت گفت، تصور کنید شما مهناز افشاری هستید که 50 کار در کارنامه دارید اما ناگهان وارد سرزمینی میشوید که کسی شما را نمیشناسد و هیچ پیشنهادی هم ندارید. در چنین شرایطی افسردگی هجوم میآورد و سودای برگشت به سرتان خواهد زد. افشار از آن روزهایش گفت و این بار دیگر نشان میدهد که یک بازیگر و به طور کلی یک هنرمند شاید در خاک خودش با هر کیفیتی بهتر و بیشتر میتواند در تیررس افکار عمومی باشد، انگار هر جایی غیر از وطن هر شکل از هنرمند را ضعیف میکند. این یک واقعیت است احتمالا که برخی جرات اعتراف آن را ندارند اما افشار داشت و دارد.
روشنفکر باش تا زنده بمانی!
و قسمت آخر این گفتگو تلویحا به فشار وارده به بازیگران برای حضور در سینمای روشنفکرپسند پرداخت. افشار میگوید که در فیلمهای تجاری حضور پیدا میکرده و ناگهان به سمت بازی در سینمای روشنفکری رفته. انگار این تبدیل به یک قرارداد شده. بدعتی که در سینمای مریضحال ما کاشته شده تا بازیگران بتوانند خوراک روشنفکران را هم روی پرده فراهم کنند. اما مگر سینمای عامهپسند چه عیبی دارد؟ اصلا مگر همه باید روشنفکر باشند تا بتوانند ادامه حیات دهند؟ نکتهای بود که گفتنش خالی از لطف نبود.