معمای رابطه ایران و سوریه پسا اسد
چنان که ورود ایران به بحران سوریه در حمایت از یک طرف ماجرا با توجه به دریافت متناقض تهران و بیشتر کشورها و ملتهای عربی و اسلامی نسبت به آن، پیامدهای خاص خود را برای قدرت نرم ایران در منطقه داشت، در وهله اول سقوط اسد نیز ضربهای به نفوذ منطقهای سخت ایران و به تبع آن بلوکی وارد میکند که تحت عنوان «محور مقاومت» راهبری میکند و اکنون همزه وصل آن یعنی دمشق قطع شده است.
به هر حال، ایران حضور خود در سوریه و جایگاه آن در این محور را به نوعی امری حیثیتی کرده بود و از این منظر حذف اسد پیامدهای روانی خاصی نیز در کنار دیگر تبعات ژئوپلیتیک دارد.
ایران سیاست خود در سوریه و حضور در آن به ویژه در ۱۳ سال اخیر را در چارچوب تقابل با اسرائیل و تداوم «کانال امن» ارسال سلاح برای حزب الله لبنان تعریف کرد. اما جدا از دگرگونی ژئوپلیتیک شام و قطع ارتباط زمینی محور از تهران به بغداد و دمشق و بیروت، واقعیت هم این است که سوریه با شروع جنگ داخلی و آزادی عملی که اسرائیل در آن پیدا کرد، سالهاست که آن جایگاه قبلی خود را نه تنها در تقابل با این رژیم از دست داده است، بلکه به پاشنه آشیلی هم برای ایران و محور در این زمینه تبدیل شد؛ به نحوی که دیگر نه مانند گذشته امکان ارسال سلاح به حزبالله از کانال سوریه میسر بود و نه تنها مدام کاروانهای ارسال تسلیحات به لبنان بلکه خود حضور نظامی تهران و حزبالله در این کشور هدف حملات مستمر اسرائیل و بعضا آمریکا قرار میگرفت. در همین حال، الزامات وضعیت داخلی بحرانی سوریه و بیرغبتی دولت اسد و قید و بندهای روسیه امکان پاسخ به این حملات را از آنجا سلب کرده بود. این حملات ابتدا به سولهها بود و جنبه صوری داشت، اما به مرور زمان رفتهرفته نیروها و افسران بلندپایه ایرانی هدف حمله و ترور اسرائیل قرار گرفتند و کار تا بدانجا پیش رفت که حملات به امری روتینی تبدیل و موجب تغییر ادراک اسرائیل و همچنین آمریکا نسبت به ایران شد و ترور سردار سلیمانی در بغداد تا هنیه در تهران محصول تغییر این ادراک بود. همین وضعیت حضور ایران در سوریه را از لحاظ مالی و انسانی بسیار پرهزینه کرده بود و در مقابل نیز به نوعی فرصتی برای تجدید قوا و آماده شدن مخالفان برای چنین روزهایی ایجاد شد. در کنار آن نیز اسرائیل، با رصد اطلاعاتی تحرکات نیروهای ایران و حزبالله در سوریه توانست بانک اطلاعاتی قابل توجهی ایجاد کند که آثار آن را میتوان در ترور رهبران و فرماندهان ارشد حزبالله در ابتدای جنگ لبنان دید. اما جدا از وضعیت امنیتی شکننده سوریه، پایان جنگ لبنان و تبعات آن، اولویتهای کاری دیگری را در برابر ایران و متحد لبنانی آن برای بازسازی ضاحیه و جنوب لبنان و ساماندهی مجدد امور داخلی حزبالله و حفظ موقعیت آن در لبنان قرار داد که به تبع آن به نوعی تسلیح حزب از سوریه به امری ثانویه تبدیل شد و در کنار آن نیز ناامن شدن بیسابقه کانال زمینی سوریه به حزبالله لبنان و عزم اسرائیل و آمریکا برای هدف قرار دادن هر نوع تسلیحات ارسالی در راستای اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ نیز به گفتهای باعث توجه بیشتر ایران به «بومیسازی تسلیحات» این حزب شده است.
البته در کنار آن با توجه به ماهیت ضداسرائیلی جریان اسلامگرای سوریه و نزدیکی طیفی از آنها به حماس چه بسا از این کانال فرصتی برای نوعی نقشآفرینی تهران در این باره در آینده شکل گیرد. تداوم حملات اسرائیل به سوریه و قرار گرفتن مخالفان در موضع تقابلی با تلآویو میتواند شانس خلق این فرصت را برای ایران افزایش دهد؛ اما در مقابل نیز اولویتهای داخلی سوریه در سایه اقتصاد ورشکسته و تشکیل نظام سیاسی جدید ممکن است سوریه جدید را و لو موقتا با پیشران ترکی به سمت دیگری سوق دهد.
در همین حال اما تحولات کنونی از لبنان تا سوریه و به احتمال زیاد توقف جنگ در غزه در دو سه ماه آتی، و احتمالا سرایت اوضاع به یمن و عراق، ممکن است تهران برای عبور از این مرحله و لو موقتا به بازتعریف اولویتهای منطقهای خود و تقویت مناسبات با بازیگران دولتی سوق یابد.
همچنین چه بسا این فرصت در سایه شرایط فراهم شود که حکومت ایران بیشتر به تقویت جبهه داخلی خود و حل مشکلات آن و مذاکرات برای رفع تحریمها متمرکز شود. البته قبل از شکلگیری چنین مذاکراتی نیز بعید نیست که اسرائیل با چراغ سبز آمریکا دست به اقدامی علیه برنامه هستهای ایران بزند که جدا از اهداف کلان مرتبط با این برنامه، چه بسا هدف دیگر از حیز انتفاع خارج ساختن اهرم هستهای ایران برای امتیازگیری در مذاکرات باشد.