به روز شده در: ۱۵ آذر ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰
کد خبر: ۶۶۳۰۲۴
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۰ - ۱۴ آذر ۱۴۰۳

ازدواج سیاه زن بیوه با عشق نوجوانیش

احمد سرایدار یک مدرسه بود و بسیار زحمت می‌کشید. من هم در کنار او عاشقانه زندگی و کمکش می‌کردم. زندگی خیلی خوبی داشتیم و با آنکه مانند خیلی از زوج‌ها مشکل اقتصادی داشتیم، همه فراز و نشیب‌ها را با یکدیگر پشت سر می‌گذاشتیم.
روزنو :

ازدواج سیاه زن بیوه با عشق نوجوانیش

زنی با مراجعه به کلانتری از همسرش شکایت کرد و اشک‌ریزان گفت دیگر تحمل زندگی با او را ندارد.

به گزارش منیبان؛ زن ۵۵ ساله‌ای که اشک پهنای صورتش را خیس کرده بود، با بیان اینکه دیگر تحمل این زندگی نکبت‌بار را ندارم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: در خانواده‌ای بی‌حاشیه و آرام بزرگ شدم. مادرم زن مهربان و خوش‌بیانی بود، به طوری که با بسیاری از اهالی محل و همسایگان رفت و آمد می‌کرد.هر بار که از مدرسه به خانه بازمی‌گشتم، کبری‌خانم را می‌دیدم که با مادرم مشغول گفتگو و سبزی پاک‌کردن بود. او صمیمی‌ترین دوست مادرم بود و در هر کاری به یکدیگر کمک می‌کردند. تازه وارد دبیرستان شده بودم که یک روز متوجه نگاه‌های عاشقانه شهرام شدم. او پسر کبری‌خانم بود و هر روز جلوی خانه‌شان منتظر می‌نشست تا من از کنار او عبور کنم. اگرچه من هم عاشق او شده بودم، ولی او هیچ‌گاه خواسته قلبی‌اش را به من نگفت تا اینکه در ۱۷ سالگی به خواستگاری احمد پاسخ مثبت دادم.

احمد سرایدار یک مدرسه بود و بسیار زحمت می‌کشید. من هم در کنار او عاشقانه زندگی و کمکش می‌کردم. زندگی خیلی خوبی داشتیم و با آنکه مانند خیلی از زوج‌ها مشکل اقتصادی داشتیم، همه فراز و نشیب‌ها را با یکدیگر پشت سر می‌گذاشتیم.

بعد از به دنیا آمدن سومین فرزندم سرنوشت روی دیگر خود را به ما نشان داد. یک روز که همسرم حال مناسبی نداشت، به پزشک مراجعه کرد و نتیجه آزمایش‌های پزشکی رشد یک تومور سرطانی را تایید کرد و از آن روز به بعد زندگی ما آشفته شد. حال همسرم خوب نبود و من فقط به پرستاری از او می‌اندیشیدم و کارهای شخصیش را انجام می‌دادم.

روزهای تلخی را می‌گذراندم تا اینکه شوهرم از دنیا رفت و من به جای او سرایدار همان مدرسه شدم. چند ماه بعد، روزی یکی از زنان همسایه برای دیدارم به مدرسه آمد و در میان سخنانش از شهرام نام برد. او گفت: از کبری خانم خبری داری؟ پسرش کارمند است و اوضاع مالی خوبی دارد، اما بعد از یک ازدواج ناموفق مجردی زندگی می‌کند.

با این جمله قلبم فروریخت و خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد. زن همسایه ادامه داد: او فرزندی ندارد و اگر صلاح بدانی شما را به یکدیگر معرفی کنم. بالاخره من و شهرام بعد از چند بار گفتگو و قرار ملاقات با یکدیگر ازدواج کردیم. ولی هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم شهرام به مواد مخدر اعتیاد دارد. با وجود این، به خاطر احساسی که از دوران نوجوانی نسبت به او داشتم، با خودم فکر کردم به‌راحتی می‌توانم او را از این منجلاب نجات بدهم.

اما اکنون ۱۰ سال از آن تصمیم احساسی می‌گذرد و در حالی روزهای وحشتناکی را سپری می‌کنم که شهرام بارها مرا کتک زده است و چشم دیدن فرزندانم را ندارد. او نه‌تنها به من نفقه نمی‌دهد، بلکه همه حقوقش را نیز برای تامین مواد مخدر هزینه می‌کند. حالا من با حقوق سرایداری مخارج زندگی را تامین می‌کنم و شرمنده فرزندانم شده‌ام.

با دستور سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری نجفی مشهد) بررسی‌های کارشناسی و اقدامات مشاوره‌ای برای نجات شوهر این زن از گرداب اعتیاد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

منبع: خراسان

عکس روز
خبر های روز