فقط بیشرافتها حسینیه معلی را تمسخر میکنند!
برنامه هنوز هم در مسیر آزمون و خطاست!
روزنامه قدس در یادداشتی به قلم حجتالاسلام سرلک، کارشناس مذهبی تلویزیون حواشی اخیر «حسینیه معلی» را بررسی کرده است.
در بخشی از این یادداشت میخوانیم:
* حوزهای که حسینیه معلی به آن ورود کرده جزو میدانهایی است که ما کمتر سراغش رفتهایم یا اصلاً چنین تجربهای نداشتهایم. پس واقعیت این است که ما در حال آزمون و خطا هستیم.
* برنامه حسینیه معلی هم قطعاً ضعفها و خلأهایی دارد اما نباید با پررنگ کردن آنها و پرداختن بیش از اندازه و ضرورت به این آسیبها، اصل برنامه را زیر سؤال ببریم و مردمی که با دیدن این برنامه به یک تجربه شادی حلال و مستحب که قطعاً جنبههای معنوی هم در آن نهفته است و مدام در کنار خندهها و شادیها؛ ذکر و یاد خدا میشود را دچار تردید کنیم.
* نگاهی که من به منتقدان برنامه حسینیه معلی دارم، این است که اغلب آنها دلسوزند و از سر نگرانی و دغدغههایی که دارند این مسائل را مطرح میکنند و جمعبندی کلی آنها ممکن است این باشد که جاهایی به ساحت معنوی هیئت و یا به جایگاه مداحی ممکن است خدشهای وارد شود، انگیزه منتقدان هم درست و نیتشان صحیح است بنابراین اگر دعوایی وجود دارد این دعوا درون خانواده است ولی به نظرم تا حدود زیادی میتوان این نقدها را تعدیل کرد و با نگاه همدلانه نسبت به اتفاقی که روی آنتن افتاده وارد این میدان شد.
* مگر در جمهوری اسلامی چند محمود کریمی، چند میثم مطیعی، چند احمد واعظی، چند مهدی رسولی و سیدمجید بنیفاطمه و دیگر شخصیتهای ناب و نخبه وجود دارد که ما این طور رفتار میکنیم؟
* ما بدون اینکه توجیه کنیم باید نسبت به اشتباههای همدیگر با شفقت، مهربانی، بزرگمنشی و اخوت دینی رفتار کنیم و گرنه از آن سو دشمنان بیشرف، حیلهگر و کینهتوز به ریش همه ما خواهند خندید و همه مجموعه ما را تضعیف خواهند کرد.
از یک تلوزیون ملی چه میخواستیم؟
رسول اسدزاده، روزنامهنگار هم در نقد این برنامه نوشت:
* دارم فکر میکنم از یک تلوزیون ملی چه میخواستم؟ گذشته و حال و همه خواستههای اَلکَن و انکار شدهام را در هم میآمیزم... دلم میخواست در تلوزیون کشورم موسیقی و رقص اقوام مختلف را میدیدم، دلم میخواست دم دمای عید و در ماه اسفند، مثلا فلان خواننده آن ور آبی میآمد مینشست روی یک صندلیِ تکی و پس از اصرار مجری یک دهن میخواند... یا مثلا فریدون مشیری مینشست روبروی مجری و چنان از عشق آدمیزاد به آدمیزاد حرف میزد که در دلِ بیننده کلّه قند سابیده میشد.
* دلم میخواست یکی میآمد و در روزهای سرد و واپسینِ سال، دستی بر سرِ روح رنجورم میکشید... از یگانه فرصت زیستن حرف میزد. دلم میخواست وقتی بچه بودم کارتونهایی که همه بچههای جهان بدون سانسور تماشا میکردند را من هم بدون سانسور تماشا کنم... دلم میخواست وقتی فوتبال تماشا میکنم حذف و سانسور تماشاگرانِ زن باعث نمیشد بروم سراغ هر شبکه ماهوارهای اجنبی... دلم میخواست دم عیدی هر روز، روزِ یکی از استانهای ایران در تلوزیون ملی کشورم بود.
* یک روز موسیقی و فرهنگ کردستان، روز دیگر سیستان، روز دیگر گیلان، آذربایجان، اصفهان، خراسان، لرستان، بوشهر، کرمان و الی آخر... دلم میخواست مثل همه کشورهای دنیا اینجا هم چند تلوزیون خصوصی و برنامه فقط مختص روحانیون مذهبی بود تا آنها فقط با مخاطبانی که علاقهمند به احکام و ادعیه هستند سخن بگویند. دلم میخواست تلوزیون یک چند ساعتی هم که شده دست از سرِ ما برمیداشت... دلم میخواست استعداد یابی و طنز دست اهلش بود، نه کسانی که تخصص و استعدادشان چیز دیگری است... اما اینطور نیست... خواستنِ من و آدمهایی مثل من هیچ جایی در تلوزیون ملی این کشور ندارد...
* انگار که اصلا وجود نداریم، انگار که ما اصلا زنده نیستیم، علایق و امیال ما اصلا به رسمیت شناخته نمیشود... تلوزیون کشور ما تبدیل شده به صوت و تصویرِ مورد علاقه و مقبولِ یک بخش خاص... بخشی که همه جوانب و زوایای زندگی برای آنها آغشته به سیاست و ایدئولوژی است. یکجور تمامیّت خواهیِ حق به جانب و سفت و سخت که حتی دست از سر کودکان این کشور هم بر نمیدارد...