تغییر ساختار و تیم مذاکره کننده از ایده تا واقعیت!
اگرچه از منظر دیپلماسی و سیاست خارجی سفر هفته گذشته رافائل گروسی به ایران و انجام توافقاتی بین مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی با تهران مورد ارزیابی قرار گرفت، اما برخی مسائل هم وجود داشت که بیشتر با عینک سیاست داخلی باید ارزیابی شوند؛ مسائلی که در صورت صحت میتوانند اهمیت بالایی داشته باشند تا جایی که روی متن تحولات هم تأثیرات خود را بگذارند؛ از مسائلی مانند حضورنداشتن علی باقریکنی در مقام معاون سیاسی وزارت امور خارجه و مذاکرهکننده ارشد گرفته که شائبه تغییر ساختار مذاکرات هستهای تا فعالیت شورای عالی امنیت ملی که دیروز، جمعه، به امضای توافقی با عربستان در چین برای احیای روابط تهران - ریاض منجر شد که به باور برخی حکایت از آن دارد که موضوعات مهم سیاست خارجی از دستگاه دیپلماسی به این شورا سپرده خواهد شد.
عبدالرحمن فتحالهی: اگرچه از منظر دیپلماسی و سیاست خارجی سفر هفته گذشته رافائل گروسی به ایران و انجام توافقاتی بین مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی با تهران مورد ارزیابی قرار گرفت، اما برخی مسائل هم وجود داشت که بیشتر با عینک سیاست داخلی باید ارزیابی شوند؛ مسائلی که در صورت صحت میتوانند اهمیت بالایی داشته باشند تا جایی که روی متن تحولات هم تأثیرات خود را بگذارند؛ از مسائلی مانند حضورنداشتن علی باقریکنی در مقام معاون سیاسی وزارت امور خارجه و مذاکرهکننده ارشد گرفته که شائبه تغییر ساختار مذاکرات هستهای تا فعالیت شورای عالی امنیت ملی که دیروز، جمعه، به امضای توافقی با عربستان در چین برای احیای روابط تهران - ریاض منجر شد که به باور برخی حکایت از آن دارد که موضوعات مهم سیاست خارجی از دستگاه دیپلماسی به این شورا سپرده خواهد شد. به همین منظور، «شرق» در گفتوگویی با محمد مهاجری این موضوعات را از منظر سیاسی بررسی کرده است. آنچه در ادامه میخوانید، ماحصل گپوگفت با این فعال سیاسی و رسانهای است.
اجازه دهید برای سؤال نخست به حاشیهای درباره سفر رافائل گروسی به ایران بپردازیم؛ حاشیهای که تا به اکنون شائبههای مختلفی را به دنبال داشته است. در صورت صحت این گمانهزنیها در محافل سیاسی و رسانهای کشور، بیشک این مسئله میتواند بسیار حائز اهمیت باشد. در زمان حضور مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی در تهران و دیدارهای وی با مقامات سازمان انرژی اتمی، وزارت امور خارجه و ریاستجمهوری، شاهد حضورنداشتن علی باقریکنی بهعنوان معاون سیاسی دستگاه دیپلماسی و مذاکرهکننده ارشد ایران بودیم. همین مسئله ادعاهایی را درباره کنارگذاشتن وی و تیم مذاکرهکننده فعلی از گفتوگوهای هستهای شکل داد. البته عنوان شد باقریکنی به دلیل انجام سفر در دیدار با گروسی حاضر نبوده و وی کماکان بهعنوان مذاکرهکننده ارشد به فعالیت خود ادامه خواهد داد. من بشخصه سعی برای نیتخوانی و تفسیر بین سطور این موضعگیریها ندارم، اما حضورنداشتن باقریکنی در مهمترین برهه از مذاکرات هستهای، ذیل سفر گروسی به ایران، به هر دلیل و با هر توجیهی میتواند این احتمال را به دنبال داشته باشد که یا ساختار مذاکرات تغییر پیدا خواهد کرد و گفتوگوها از وزارت امور خارجه به شورای عالی امنیت ملی سپرده خواهد شد یا حداقل آنکه با کنار گذاشتهشدن باقریکنی، افراد دیگری مذاکرات را به دست خواهند گرفت. در این میان، گزینههایی همچون سیدعباس عراقچی و لاریجانی هم مطرح شدهاند. آیا بهواقع شاهد تغییر ساختار و تیم مذاکرهکننده خواهیم بود؟
من بهطور مشخص هیچ اطلاع موثقی درباره کنار گذاشتهشدن علی باقریکنی ندارم، اما نکته مهمی که در پاسخ به سؤال مهم شما باید روی آن تأکید کرد، این است که برای به نتیجه رسیدن پرونده مذاکرات هستهای باید چارچوبها تغییر کند. بههرحال اگرچه حضور افراد مؤثر است و در نتیجهگیری و خروجی کار اثرات خود را خواهد داشت، ولی ابتدابهساکن باید سیاستهای کلی و کلان کشور در مورد مذاکرات هستهای، نحوه احیای برجام، حل اختلافهای پادمانی، روابط جمهوری اسلامی ایران با غرب و کل دنیا و موارد دیگر به شکل شفاف و روشنی بیان شود تا کسانی که در تیم مذاکرهکننده هستند، تکلیف خود را بدانند.
با این اوصاف، نه تیم مذاکرهکننده تکلیفش با خودش روشن است و مهمتر از آن، نه سیاستهای کلی در سیاست خارجی شفاف است؟
بله. برای مثال به همین علی باقریکنی نگاه کنید. این فرد تا پیش از ورود به وزارت امور خارجه دولت رئیسی از مخالفان سرسخت برجام و احیای آن بود، اما همین شخص بعد از مذاکراتی که انجام داد، به این واقعیت رسید که آن مقاومتهای سرسختانه در مقابل احیای برجام و مذاکرات دیگر نمیتواند جوابگوی مشکلات کشور باشد و برای آنکه به نتیجه برسیم باید مذاکرات و دیپلماسی را به شکل جدی در دستور کار قرار دهیم و به سمت تعامل پیش رویم.
پس مشکل کجاست؟
مشکل کار آنجاست که از یک طرف سیاستهای کلی کشور در قبال مذاکرات برای ما روشن نیست؛ یعنی علیرغم آنکه مقام معظم رهبری، شخص آقای رئیسی را مسئول مذاکرات کرده است، رئیسجمهوری توان کامل برای تصمیمگیری درباره مذاکرات را ندارد. از سوی دیگر، دولت هم برنامه روشنی برای مذاکرات ندارد. به همین دلیل متأسفانه آقای باقریکنی هم نتوانست در این ۱۸، ۱۹ ماه کاری برای پیشبرد مذاکرات احیای برجام انجام دهد. پس در این شرایط غیرشفاف، نهتنها باقریکنی بلکه حتی اگر پیرو سؤال شما سیدعباس عراقچی، آقای لاریجانی، ظریف و... هم بهعنوان تیم مذاکرهکننده کار را به دست بگیرند، نمیتوانند کار جدی و ملموسی را انجام دهند؛ چون تا زمانی که آقای رئیسی به تصمیم قاطعی در قبال احیای برجام نرسد، اتفاق خاص و مثبتی از سوی هیچکسی شکل نخواهد گرفت.
نکات مهمی را در جوابهای خود طرح کردید که هر کدام پرسشهای جدیدی را به ذهن من متبادر کرد؛ اما اول بپرسم با همین آسیبشناسی که طرح کردید، راهحل عبور از بنبست مذاکراتی چیست؟
به نظر من باید مسئولیت مذاکرات و احیای برجام از آقای رئیسی و دولت گرفته و به شورای عالی امنیت ملی داده شود تا از طریق این شورا (شورای عالی امنیت ملی)، فرد یا افراد دیگری بهعنوان تیم جدید مذاکرهکننده، گفتوگوهای هستهای را پیش ببرند.
اتفاقا جناب مهاجری رسانه نزدیک به شورای عالی امنیت ملی از مذاکرات مهم دبیر شورای عالی امنیت ملی در یک کشور خارجی خبر داد. آنگونه که نورنیوز در توییتی نوشت: «دریابان علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، طی چند روز گذشته در یک کشور خارجی مشغول مذاکرات بسیار مهمی است. اعلام قریبالوقوع نتایج این مذاکرات، تحولات قابل ملاحظهای را رقم خواهد زد» که در نهایت مشخص شد این سفر به چین با هدف احیای روابط با عربستان سعودی بوده است. آیا همین خبر میتواند دلالتی بر تغییر ساختار مذاکرات و سپردن آن از وزارت امور خارجه به شورای عالی امنیت ملی باشد؟ یعنی درحالیکه امیرعبداللهیان در سوریه به سر میبرد، نه نهاد یا فردی از جانب وزارت امور خارجه بلکه دبیر شورای عالی امنیت ملی راهی چین شده تا توافقات با ریاض را امضا کند. البته باید گفت با روی کار آمدن مجلس یازدهم برخی این تصور را داشتند که پارلمان به دنبال گرفتن مذاکرات از دولت روحانی و سپردن آن به شورای عالی امنیت ملی بود که شکل نگرفت. حتی با روی کار آمدن دولت سیزدهم نیز ادعای مشابهی مطرح شد که تاکنون شکل نگرفته است. حال این خبر میتواند به معنای پوستاندازی در این رابطه باشد؟
من نمیتوانم دراینباره ادعای قطعی داشته باشم. فعلا هیچ چیزی روشن نیست؛ بااینحال من تصور نمیکنم سفر شمخانی به چین و احیای روابط با عربستان به معنای کلیدخوردن تغییر ساختار مذاکرات و سپردن موضوعات مهم سیاست خارجی به شورای عالی امنیت ملی باشد. تصورم این است که نوعی تقسیم کار شده است. اما باید این را هم روشن کنم که اگر معتقدم مذاکرات به شورای عالی امنیت ملی سپرده شود، به این معنا نیست که مذاکرات به آقای شمخانی و در کل دبیر این شورا سپرده شود. شورای عالی امنیت ملی ترکیبی از برخی وزرا و دیگر نهادها و ارگانهای نظامی، امنیتی، دفاعی و سیاسی کشور است که اتفاقا دبیر در آن حق رأی ندارد. در ضمن باید مصوبات این شورا به تأیید نهایی رهبری هم برسد. پس وقتی میگویم ارجاع پرونده مذاکرات به شورای عالی امنیت ملی محتمل است و این اتفاق میتواند کار آقای رئیسی را راحتتر کند، منظورم ارجاع آن به آقای شمخانی نیست.
گریزی هم به تحلیل قبلی شما درباره آسیبشناسی تهران در قبال ساختار غیرشفاف بزنیم و آن را به چالش بکشیم. عنوان کردید که در این ساختار و در شرایط کنونی حتی اگر به جای باقریکنی کسانی مانند عراقچی، لاریجانی و ظریف روی کار بیایند، نمیتوانند اتفاق مثبتی را رقم بزنند. در همین زمینه طیفی هم تأکید دارند اگر کیسینجر و برژنسکی در وزارت امور خارجه و رئیس تیم مذاکرهکننده هستهای ایران به کار گرفته شوند و آدام اسمیت هم وزیر اقتصاد شود، نمیتواند کاری را پیش ببرد؛ درعینحال باید به وزن و پتانسیل افراد هم توجه داشت. چون به هر حال محمدجواد ظریف و سیدعباس عراقچی در شرایط مشابه توانستند در واپسین ماههای حیات دولت دوازدهم مذاکرات را تا ۹۰ درصد پیش ببرند. پس برخلاف ارزیابی شما قطعا تغییر افراد هم مؤثر خواهد بود.
من قبلا هم اشاره کردم که حضور برخی افراد باسواد و آگاه میتواند تأثیرات خود را داشته باشد. بله، ما شاهد بودیم که مذاکرات دوره آقای عراقچی تقریبا به نتیجه رسیده بود؛ اما چرا عراقچی توانست مذاکرات را تا 90 درصد پیش ببرد؟ چون در آن زمان اراده در دست رئیسجمهور وقت (حسن روحانی) بود؛ ولی الان مسئله اینجاست که این اراده جدی برای احیا در دستور کار آقای رئیسی نیست؛ یعنی اگرچه رئیسی اختیارات لازم را درخصوص احیای برجام و مذاکرات هستهای دارد؛ اما توان و اراده لازم و جدی برای به نتیجه رساندن آن را ندارد. به همین دلیل است که از یک سو معتقدم تغییر افرادی مانند باقریکنی و روی کار آمدن عراقچی و لاریجانی نمیتواند کاری را از پیش ببرد و از آن سو بههمیندلیل تأکید دارم که باید ساختار مذاکرات تغییر کند و از دولت و رئیسجمهور به شورای عالی امنیت ملی سپرده شود که در آن شورا دیگر توان در دست آقای رئیسجمهور نیست.
روی گزاره مورد تأکیدتان یعنی نبود توان و اراده جدی از سوی رئیسی برای ادامه مذاکرات و احیای برجام تمرکز کنیم. در این زمینه ناظران هم معتقدند اگرچه رئیسجمهور با درک واقعیات حوزه سیاست خارجی و بهخصوص اقتصادی و معیشتی به لزوم احیای برجام بیش از گذشته واقف است؛ اما سعی دارد خواست خود از احیای برجام را بدون پذیرش مسئولیت در این رابطه محقق کند؛ یعنی اصطلاحا ماهی خود را با احیای برجام بگیرد، به نحوی پایش خیس نشود تا احتمالا متهم به مماشات، مذاکره، انفعال، غربگرایی و... نشود و کماکان همان شمایل پیشین خود را حفظ کند. آیا شما قائل به این نکته هستید؟
واقعیت این است که آقای رئیسی در یک پوسته قرار گرفته است که طیف رادیکالی از جریانهای سیاسی آن را شکل دادهاند. این طیف رادیکال به شکل بستهای رفتار و عمل میکند. این جریان با تصوراتی به این باور رسیده است که همه تحولات در حوزه اقتصادی، دیپلماتیک، سیاسی و... به نفع ایران تمام خواهد شد. متأسفانه همین نگاههای بسته که نه با منافع و امنیت و نه با واقعیتهای جاری هیچگونه همخوانی ندارد، باعث شده است که رئیسجمهور هم دچار نوعی احتیاط شود؛ بنابراین رئیسی تا زمانی که خود را از این جمع و این پوسته خارج نکند، نمیتواند اراده و تصمیم جدی برای مذاکرات احیای برجام داشته باشد. البته این مسئله تنها به سیاست خارجی هم بازنمیگردد؛ بلکه در سیاست داخلی، اقتصاد و معیشت، فرهنگ و همه چیز خلاصه میشود. برای مثال شما به سخنرانی پنجشنبه آقای رئیسی در مقوله حجاب نگاه کنید. رئیسجمهور نتوانست در همین مقوله تعیین تکلیف کند و کماکان وسط بازی کرد. این رفتار و رویکرد محتاطانه و محافظهکارانه مشکلات جاری کشور را حل نمیکند. رئیسجمهور بهعنوان بالاترین مقام اجرائی کشور اگر نتواند تصمیم قطعی خود را بگیرد، بدونشک در ردههای بعدی تصمیمگیری هم ما با این مشکل مواجه خواهیم بود که وزارتخانهها و دستگاههای اجرائی تکلیف خود را در مقولات مختلف نمیدانند. روشنبودن تکلیف، بیتصمیمی و بیتدبیری حتی تا یک بخشداری هم تعمیم و تسری پیدا کرده است.
از زمانی که دولت روحانی برجام را آفتاب تابان میدانست و آبخوردن را هم به توافق هستهای گره زده بود، جریانهای مخالف این جملات، عبارات و ادبیات را بهشدت نقد کردند؛ اما بهتازگی سعید قاسمی، از دشمنان قسمخورده سیاست خارجی دولت سابق، هم اعتراف کرد که خیار و گوجه ایران هم به برجام ربط دارد. آیا این تغییر ادبیات میتواند خبر از تغییر ماهیت و تغییر فکر همان جریان بستهای باشد که شما به آن اشاره کردید؟
من معتقدم مسئله را باید از زاویه دیگری دید. پرونده فعالیتهای هستهای ایران اکنون یک سابقه و عمر ۲۰ساله دارد؛ یعنی از سال ۱۳۸۲ موضوع پرونده هستهای ایران به یکی از مهمترین محورهای سیاست خارجی بدل شده است و در این راستا از سال ۱۳۹۱ که تحریمها شروع شد، شاهد یک مناقشه و گره کور در روابط ایران با جهان بودیم. از سال ۱۳۹۲ که آقای روحانی روی کار آمد، او تمرکز خود را روی سیاست خارجی و بازکردن این گرهها و مناقشات در سیاست خارجی گذاشت؛ ولی متأسفانه اکنون دوباره به همان نقطه اول بازگشتهایم و این گره کور را مجددا در سیاست خارجی مشاهده میکنیم که در سال ۹۱ ایجاد شده بود؛ یعنی اگر شما به روزنامهها و خروجی رسانهها در آن سال نگاه کنید که من این کار را کردهام، شاهد آن هستیم که اروپا و آمریکا همین مواضعی را مطرح میکنند که اکنون طرح کردهاند و جناح اصولگرا و تندرو در کشور هم همین ادبیاتی را استفاده میکنند که اکنون دارد؛ یعنی اکنون بعد از گذشت 10 سال دوباره به همان نقطه آغاز تنش بازگشتهایم. پس اگر قرار است 10 سال از عمر، هزینه و آینده کشور تلف شود، بدون آنکه نتیجهای در بر داشته باشد و کماکان در همان نقطه ۱۰ سال گذشته درجا بزنیم، قطعا دنیا رفتار دیگری خواهد داشت؛ چراکه جهان منتظر ایران نمیماند که چه تصمیمی دارد؟ آیا برجام را درست میداند یا خیر؟
جناب مهاجری خودتان کدامیک از این دو نگاه را نزدیک به واقعیت میدانید، آیا همه چیز از آبخوردن، خیار، گوجه و... به برجام ارتباط دارد یا در مقابل برجام هیچگونه تأثیری بر مسائل داخلی نداشته و همه چیز به مدیریت و توان مسئولان بازمیگردد؟
من به جای آنکه موضعم را بیان کنم، سعی میکنم جواب سؤال شما را از منظر دیگری بدهم. شاید بتوان به مذاکرات برجام انتقاداتی وارد کرد. ممکن است انتقاداتی هم به خود توافق هستهای سال ۲۰۱۵ گرفت؛ ولی مسئله اینجاست که منتقدان برجام که همواره به سیاست خارجی دولت سابق میتاختند، هیچ راهکاری ندارند. فقط شاهد نقد، توهین و تخریب بودهایم؛ اما در ازای آن تا به الان هیچ راهحلی را مطرح نکردهاند؛ چه میدانم مثلا بگویند که ایران برای برونرفت از بنبست فعلی باید وارد جنگ شود. به هر حال باید یک راهکاری ارائه بدهند. انتقاد و تخریب که هنر نیست. اگر برجام را قبول ندارند، باید بگویند که چه باید بکنیم؟ چه تصمیمی برای اقتصاد، سیاست و دیپلماسی داشته باشیم؟ بالاخره باید یک راهی پیش پای مردم بگذارند؛ نمیشود که هم به برجام بتازیم و هم راهحل جایگزینی هم نداشته باشیم. همین باقریکنی به هر حال یکی از مخالفان جدی برجام بود، حالا مذاکرهکننده ارشد احیای همان برجام شده است. این دوگانگی جواب نمیدهد. اکنون ایشان بیاید و به رسانهها و محافل سیاسی بگوید در این مدتی که مذاکرات را به دست گرفته، چه کاری برای احیای برجام انجام داده است.
نشست شورای حکام آژانس بدون صدور قطعنامهای علیه ایران به کار خود پایان داد که نتیجه سفر گروسی به تهران بود. دراینمیان برخی معتقدند اگر شرایط عادی بود، در ازای نظارتهای پادمانی جدید ایران امتیازاتی برای کاهش تحریمها میگرفت. از این منظر آیا دعوت از گروسی برای برونرفت از بحران فعلی در سایه احتمال صدور قطعنامه در نشست فصلی هم میتواند یک کارکرد و امتیاز تلقی شود؟
فعلا خبری از جزئیات توافق بین رافائل گروسی و سازمان انرژی اتمی مطرح نیست، اما آن چیزی که از فحوای کلام مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی و مقامات ایران مطرح است، تعاملاتی و توافقات صورت گرفته است. در سایه این توافقات امکان دارد تهران امتیازاتی داده باشد برای آنکه امتیازاتی بگیرد؛ مانند همین که پرونده ایران در نشست فصلی با قطعنامه جدید همراه نشود. پس ایران هم امتیازات خود را گرفته است. اما اینکه وزن امتیازاتی که تهران داده و امتیازاتی که گرفته، همسطح هستند، جای بحث جداگانه دارد. اما من بهشخصه سفر گروسی را تاکتیکی از جانب تهران نمیدانم.
چطور؟
چون این سفر و توافقات انجامشده نشان میدهد، هم جمهوری اسلامی ایران و هم طرف غربی و حتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی سعی دارند به راهحلی دست پیدا کنند که از تصاعد تنش به واسطه تداوم اختلافات پادمانی و دیگر موضوعات مطرحشده جلوگیری شود.
پس به باور شما اکنون توپ در زمین ایران است و باید منتظر بمانیم که ایران در مسیر تعامل با آژانس چه رفتاری را در پیش خواهد گرفت، هرچند تهران از هماکنون برخی ادعاهای مطرحشده و توافقات صورتگرفته را رد کرده است.
برای جواب به سؤال قبلی شما بازگردیم. این نشست فصلی شورای حکام بدون صدور قطعنامهای علیه ایران به کار خود پایان داد. همین نکته نشان میدهد که تا به اینجای کار سفر گروسی به ایران موفقیتآمیز بوده است، چون هم اروپاییها و آمریکا و آژانس بینالمللی انرژی اتمی فارغ از برخی ادعاها و تکذیبیههای ایران منتظر هستند تا در صحنه عمل تهران چه رفتار و واکنشی را در مسیر تعامل خواهد داشت. پس نمیشود پیشپیش قضاوت کرد. باید ببینیم که ایران هم به سمت تعامل میرود یا خیر؟ اما همانطورکه گفتم ایران هم تمایلی به تصاعد تنش و بحران در این شرایط ندارد.
در این میان برخی رسانهها از یک شکاف سیاسی در داخل ایران خبر میدهند، ناظر بر اینکه که برخی تندروها معتقدند باید روند فرسایشی مذاکره برای مذاکره با آژانس بینالمللی انرژی اتمی در دستور کار قرار گیرد که ایران به نقطه گریز هستهای دست یابد و در مقابل برخی هم معتقدند که با توجه به وضعیت کنونی کشور هرچه زودتر مذاکرات انجام شود. آیا میتوان این شکاف را نزدیک به واقعیت دانست؟
اولا وجود اختلاف بین افراد و جریانهای سیاسی در هر کشوری یک امر طبیعی است. حتی اگر شدت و عمق این اختلافات سیاسی هم زیاد باشد و صددرصد هم با هم مخالف باشند نه تنها زیانبار نخواهد بود، بلکه در مقاطعی میتواند به عنوان یک اهرم در مذاکرات مورد استفاده قرار گیرد. پس مخالف و منکر چنین شکافی نیستم. اما این شکاف زمانی جای انتقاد دارد که بخواهد برخی تصمیمات و قوانین را زیر سؤال ببرد یا بخواهد روی روابط ایران با دیگر کشورهای منطقه و جهان اثر مخرب داشته باشد. آن زمان این شکاف سیاسی قطعا منافع و امنیت جمهوری اسلامی ایران را به خطر خواهد انداخت، وگرنه هر فردی مختار است نظر خود را درباره سیاست خارجی، پرونده فعالیتهای هستهای، برجام، گریز هستهای، جنگ روسیه و... داشته باشد. جریانهای اصلاحطلب، اصولگرا، معتدلین، مستقلین، تندروها، کندروها و خلاصه همه مختار هستند در همه مسائل نظرات خود را مطرح کنند. تا زمانی هم که این مواضع به منافع و امنیت صدمه نزند، اشکالی ندارد که طرح شود. همین اختلافات اتفاقا میتواند به تضارب آرا و اندیشه در داخل کمک کند. پس اینکه عدهای کاملا مخالف برجام هستند و میخواهند ایران به نقطه گریز هستهای برسد و در مقابل طیفی هم تأکید دارند با توجه به مشکلات هرچه زودتر برجام احیا شود، چیزی نیست که بتوان آن را منکر شد. تا وقتی که این دو طیف در محافل سیاسی و رسانهای مواضع خود را مطرح میکنند، هیچ اشکالی ندارد، اما نباید روی منافع ملی اثر تخریبی داشته باشد.
به نظر میرسد یک طیف فارغ از اینکه چه دولتی با چه گرایش سیاسی در رأس امور قرار دارد، از هیچ تلاشی برای به شکست کشاندن مذاکرات دریغ نمیکنند. با این تفاسیر آیا تفاوتی بین روحانی و رئیسی وجود دارد؟
واقعا من نمیدانم این مواضعی که اخیرا مطرح شده در راستای یک سیاست هماهنگشده و تقسیم وظایف با هدف اهرم فشار مطرح شد یا کاملا سلیقهای و صرفا موضعگیری فردی بوده است؟! اما اگر این مواضع فردی و سلیقهای باشد، همانطورکه در دوره روحانی برخی اقدامات به زیان کشور تمام شد، اکنون هم منافع و امنیت ملی را تحتالشعاع قرار خواهد داد. مطمئن باشید از چند روز آینده اگر دولت رئیسی بخواهد در مسیر تعامل با آژانس بینالمللی انرژی اتمی امتیازاتی بدهد، بخشهایی از جریان سیاسی و رسانهای به همین دولت رئیسی هم خواهند تاخت. پس دوباره تأکید دارم که رئیسی باید اراده جدی داشته باشد و تصمیم قطعی و نهایی را بگیرد و پای مسئولیت و عواقب آن هم بایستد؛ بلاتکلیفی رئیسی به مراتب خطرناکتر از تصمیمگیریهای غلط اوست.
با همه آنچه مطرح شد ارزیابی شما از وضعیت سیاسی، دیپلماتیک و بهویژه اقتصادی و معیشتی و امنیتی برای ایران در سال ۱۴۰۲ چگونه خواهد بود؟ چون این احتمال مطرح است که دولت در سایه تداوم نابسامانی در سیاست خارجی و چالشهایی مانند کسری بودجه برای سال آینده یا به سمت افزایش عمدی نرخ ارز با هدف تأمین بخشی از این کسری بودجه خواهد رفت یا افزایش بهای حامل انرژی را اجرای میکند که هر دو مسئله میتواند به نتایج نامطلوبی منجر شود.
به نظر من اکنون وضعیت دولت سیزدهم مانند یک کشتی توفانزده است که از همه جهت با موجهای سهمگین دستبهگریبان است. اکنون وضعیت اقتصادی، معیشتی، دیپلماتیک و... بر کشور و مردم اثرات جدی گذاشته است. وضعیت پیچیده پرونده هستهای، تداوم اختلافات پادمانی، آینده مبهم احیای برجام، جنگ اوکراین و... تا حدی توانسته است فضای کشور را متأثر کند. اما به باور من آن اتفاقی که میتواند ضربه و آسیب جدی وارد کند بیاعتمادی عمومی به دولت رئیسی است. چون همین بیاعتمادی اجازه آرامگرفتن به کشتی توفانزده دولت سیزدهم را نمیدهد. پس اگر این اعتماد عمومی در جامعه تقویت شود تا حدی میتوان امیدوار بود. بله کسی منکر آن نیست که آمریکا و کشورهای غربی و رسانههای همسو در ایجاد بیاعتمادی و شدتگرفتن آن مقصر هستند، اما متأسفانه در داخل هم تلاشی برای بهبود اعتماد ازدسترفته مردم صورت نمیگیرد. باید در نظر داشت که نتیجه مستقیم و فوری تقویت اعتماد عمومی آن است که دولت با پشتوانه مردمی میتواند به وزن قابلتوجهی در تحولات سیاست خارجی منطقهای و فرامنطقهای دست یابد و از موضع قویتری سخن بگوید.
سال ۱۴۰۲ سال انتخابات هم هست. در این راستا باید گفت که با نزدیکشدن به انتخابات مجلس دوازدهم که در اواخر سال انجام میشود احتمال شکاف بین مجلس و دولت بیشتر خواهد شد، چراکه نمایندگان برای انتخاب مجدد در حوزه انتخابیه خود نیاز به برخی دستاوردها مانند انتقاد به عملکرد دولت سیزدهم هم دارند. آیا این شکاف میتواند شرایط دولت رئیسی را پیچیدهتر کند؟
من معتقدم که مسئله را باید از نگاه کلانتر و راهبردیتر دید. اگر فضای انتخابات مجلس که اواخر سال آینده انجام میشود با آزادی بیشتری همراه باشد و فضای بسته گذشته کنار رود، اگر میزان مشارکت از انتخابات اسفند ۱۳۹۸ بیشتر نباشد، از آن هم کمتر نخواهد بود. پس من معتقدم به جای آنکه روی اختلاف دولت و مجلس در سال آینده بحث کنیم، باید این هشدار را بدهیم که اگر مسئولان و سیستم روند گذشته را تکرار کنند و از آن طرف شاهد اوجگیری بیاعتمادی مردم باشیم و اقدامی برای تقویت اعتماد عمومی شکل نگیرد یقینا میزان مشارکت نسبت به ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ پایینتر خواهد رفت. البته برخی افراد و جریانهای سیاسی بههیچوجه نگران این کاهش مشارکت عمومی نیستند و معتقدند همین مجلس یازدهم با متوسط ۱۲ درصد آرا روی کار آمد و دولت نیز با میزان مشارکت حدود ۴۰ درصد قدرت را به دست گرفت. این نگاه شاید برای کشورهایی که دموکراسیهای طولانیمدتتری دارند قابل توجیه باشد، اما این حرف و این ادبیات و نگاه بههیچوجه در قبال ایران قابل دفاع نیست، چون جمهوری اسلامی ایران پشتیبانی مردم را یک اصل میداند.