سياست بدون دوقطبي | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۹
هاشمي در كنار آيت‌الله بهشتي و آيت‌الله خامنه‌اي، سه تفنگدار حزب جمهوري بودند؛ حزبي كه توانست در اولين انتخابات پارلماني بعد از انقلاب به پيروزي بزرگي دست پيدا كند.

سياست بدون دوقطبي

در سالگرد درگذشت هاشمي رفسنجاني « اعتماد»ميراث سياسي او را بررسي مي‌كند

متين غفاريان|براده‌هاي آهن روي كاغذ پراكنده‌اند. وقتي آهنربايي زير كاغذ قرار دهيم، براده‌هاي آهن در نظمي مشخص بين دو قطب قرار مي‌گيرند. وقتي آهنربا را جدا كنيم، براده‌ها دوباره به شكلي بي‌نظم پراكنده مي‌شوند. آهنربا، در تعريف ابزاري است دوقطبي. بدون يك قطب، ميدان مغناطيسي‌اي وجود نخواهد داشت براده‌هاي آهن را منظم كند. اين اتفاق در شبانگاه ۱۹ دي ۱۳۹۵ در سياست ايران روي داد. فوت اكبر هاشمي‌رفسنجاني، مانند آن بود كه يكي از قطب‌هاي آهنرباي سياست ايران برداشته شود. 

شعار هاشمي‌رفسنجاني در ثلث پاياني عمرش اعتدال بود. اما سياستمداران هر ‌قدر هم بانفوذ و مقتدر باشند، نمي‌توانند در برابر الزامات سياست مقاومت كنند. هاشمي شعار اعتدال داشت، اما در عمل بخش مهمي از عمر سياسي‌اش صرف سياست‌ورزي در ميادين دوقطبي شد؛ چنانكه در دهه پاياني عمرش خودش بدل به قطب و قطب‌نما شد. اين قطبي‌ شدن سياست و قطب‌ شدن شخص، در فضاي بدون تحزب و بدون تشكيلات سياسي ايران، پديده رايجي است؛ براي هاشمي هم اين عارضه منحصر به دهه پاياني عمرش نبود. او چندين دوره سياست قطبي ‌شده را پشت سر گذاشته بود، دوره‌هايي كه در همه آنها خودش يكي از افراد موثر آن بود. 

دوقطبي اول: بني‌صدر- حزب جمهوري

هاشمي در كنار آيت‌الله بهشتي و آيت‌الله خامنه‌اي، سه تفنگدار حزب جمهوري بودند؛ حزبي كه توانست در اولين انتخابات پارلماني بعد از انقلاب به پيروزي بزرگي دست پيدا كند. در حالي كه تصور مي‌شد فضاي انقلاب، فضاي همكاري و تبادل نيروهاي سياسي –دست‌كم در بين نيروهاي اسلام‌گرا- باشد، حزب جمهوري و رييس‌جمهور وقت، اين تصور را برهم زدند. نتيجه جدال ۳۰ خرداد ۶۰ خود را نشان داد كه هاشمي جلسه مهمي را در مجلس مديريت كرد و اولين رييس‌جمهور ايران را استيضاح و عزل كرد. بررسي روزها و هفته‌ها و ماه‌هاي قبل نشان مي‌دهد، آن جلسه صرفا آخرين حلقه از زنجيره‌اي بود كه در آن سران حزب جمهوري سفت و محكم در برابر رييس‌جمهور صف‌آرايي كردند. جدال البته دو طرفه بود و نصيحت‌ها و تذكراتي از سوي ريش‌سفيداني مانند مهندس بازرگان و حتي رهبري انقلاب هم چاره‌ساز اولين دوقطبي سياسي در كشور نشد. 

دوقطبي دوم: هاشمي- حزب مشاركت

بعد از اخراج نيروهاي سياسي غيرمكتبي از حاكميت، نزاع به درون حزب جمهوري اسلامي رفت و جناح چپ و راست مكتبي در برابر هم صف‌آرايي كردند. حجم اين نزاع‌ها اگرچه هيچ‌گاه به خشونت كشيده نشد و در دايره مشخصي از نظم سياسي باقي ماند. در اين دايره مشخص، هاشمي جايگاهي بلند و تاثيرگذار داشت؛ جايگاهي كه هيچ نيروي سياسي توان به چالش كشيدن آن را نداشت. هاشمي الزامات اين جايگاه را به خوبي شناخت و از سياستمداري معارضه‌جو بدل به سياستمدار ميانجي شد. در نزاع چپ و راست مرجع هر دو گروه بود - گرچه در دهه ۶۰ به چپ گرايش داشت و در دهه ۷۰ به راست. حتي در چالش عزل قائم‌مقام رهبري، پذيراي افرادي از بيت آيت‌الله منتظري هم بود. 

با درگذشت امام خميني، اين جايگاه چالش‌ناپذير تقويت هم شد چه او اكنون در مقام رييس‌جمهور و به ‌واسطه تغييرات در قانون اساسي، اختيارات گسترده‌‌تري هم داشت. اما اين اوج، با انتخابات رياست‌جمهوري سال ۷۶ پايان يافت و در انتخابات مجلس ۷۸ ورق كاملا برگشت. سياست انتخاباتي حزب مشاركت، به عنوان حزب پيشرو اصلاح‌طلبان، پيروزي در انتخابات بر پايه ايجاد دوقطبي با جناح راست بود. حرف اصلاح‌طلبان با هاشمي آن بود كه يا در فهرست اصلاح‌طلبان قرار گيرد يا در فهرست اصولگرايان و اين با سياست ميانجيگرايانه هاشمي همخوان نبود. بعد از ۱۶ سال از فضاي دوقطبي ميان حزب جمهوري و بني‌صدر، حالا دوباره سياست جناحي و دوقطبي به عرصه سياست ايران بازگشته بود و هاشمي براي اين وضعيت آماده نبود. نتيجه آن بود كه در نهايت، در دوقطبي دموكراسي‌خواهي-آريستوكراسي حزب مشاركت شكست بخورد و از حضور در مجلس ششم انصراف دهد. 

دوقطبي سوم: هاشمي- احمدي‌نژاد

در پايان دولت خاتمي، اصلاح‌طلبان اگرچه هنوز بر داشتن نامزدي حزبي در انتخابات ۸۴ پاي مي‌فشردند اما چرخش به راست آنها در دولت دوم خاتمي و تداوم سياست‌هايي كه بنيانگذارش هاشمي بود، عملا خط تمايز آنها و هاشمي را كمرنگ كرده بود. همين مساله هاشمي را به اشتباه انداخت كه به واسطه توانايي‌هاي فردي مي‌تواند در انتخابات از آنها پيشي بگيرد، غافل از آنكه تازه‌رسيده‌اي در شهرداري تهران خط دوقطبي تازه‌‌اي در سياست ايران خواهد آورد كه اولين قرباني‌اش هاشمي خواهد بود. احمدي‌نژاد با گفتمان پوپوليستي چپ‌نما اما راست‌گرايانه نه تنها رقبايش را در اردوگاه راست كنار زد كه توانست از زاويه ديگر وارد شود: دوقطبي فقير-غني. احمدي‌نژاد به عنوان يكي از اولين نمونه‌هاي موج جهاني پوپوليسم توانست خود را به عنوان فردي «بيروني» جا بزند و با يكي از «خودي‌»‌ترين اشخاص در سياست ايران به دور دوم برود و نتيجه را از آن خود كند. 

دوقطبي چهارم: باز هم هاشمي- احمدي‌نژاد

ورود و تثبيت احمدي‌نژاد در سياست ايران، روال‌هاي قديمي را برهم زد؛ روال‌هايي كه بنيانگذار اغلب آنها هاشمي بود. حالا مساله فقط شكست و پيروزي در يك انتخابات نبود، مساله بر تداوم يا انقطاع سياست‌ها و روال‌ها و نظمي بود كه هاشمي چيده بود و حالا در حال فرو ريختن بود. اين مساله، هاشمي را دوباره به سياستمداري معارضه‌جو بدل كرد و او تا پايان عمر بدل به قطبي در دوقطبي‌اي شد كه نگاه‌هاي متفاوتي را درباره سرشت سياست و آينده ايران نمايندگي مي‌كردند. راند دوم نبرد در سال ۸۸ رقم خورد. جايي كه حالا احمدي‌نژاد با تكيه بر فرمول هميشه‌ پيروزش موسوي و كروبي و رضايي را به هاشمي منتسب كرد و خود را در برابر هاشمي نشاند. نامه بدون سلام هاشمي، بازي در زمين احمدي‌نژاد بود. اما اين‌بار تعادل قوا به شكلي تغيير يافته بود، رقابت انتخاباتي به اعتراضاتي چند ماهه بدل شد. راند سوم اما در پايان دوران احمدي‌نژاد انجام شد؛ جايي كه حالا هاشمي قرار بود محصول ۸سال معارضه‌جويي و انتقاد مداوم از سياست‌هاي احمدي‌نژادي را بچيند كه چيد و توانست حسن روحاني را به كرسي رياست‌جمهوري بنشاند. اين پيروزي‌ها در سايه بي‌ساماني سياسي اصلاح‌طلبان او را به عنوان رهبر اپوزيسيون قانوني تثبيت كرد. حالا او بدل به قطبي در سياست دوقطبي‌شده ايران شده بود و او بود كه قواعد مانور نيروهاي اصلاح‌طلب و اعتدالي را تعيين مي‌كرد.

تكنيك‌هاي او بي‌چون و چرا مورد پذيرش نيروهاي تحت‌ نفوذش بود. وقتي در انتخابات خبرگان سال ۹۴ تاكتيك «مثلث جيم» را به قيمت وارد كردن وزراي اطلاعات قبلي به فهرست خود پياده كرد، هم نيروي سياسي پشتيبانش و هم طبقه متوسط همراهش، بدون اعتراض به فهرستش راي دادند. حالا آنتاگونيسم به بالاترين حد خود رسيده بود و به نظر مي‌رسيد هر شكستي به قيمت نابودي منجر خواهد شد. همه نيروهاي اصلاح‌طلب و اعتدالي و طبقه متوسط همراه‌شان به خط شده‌ بودند. در همين جا بود كه هاشمي درگذشت. 


همه‌ چيز فرو ريخت، چراكه همه ‌چيز، همه استراتژي‌ها و تاكتيك‌ها متكي به شخص هاشمي و «هوش سياسي»، «عمل‌گرايي» و «جايگاه سياسي او در نظام» شده بود. بحران سياسي امروز نتيجه همين آنتاگونيسمي است كه همه نيروهاي سياسي از راست و چپ و همه نهادهاي قدرتمند در كشور به آن دامن زدند. يك قطب آهنربا ديگر نبود و نيروهاي سياسي همچون براده‌هاي آهن پراكنده شدند. آنتاگونيسم و سياست دوقطبي كه يك‌طرفش هاشمي بود هيچ اصلي نداشت كه در فقدان او بشود به آن تكيه كرد. همه مسائل سياستي و امور مربوط به اداره كشور، خواسته‌هاي طبقات جديد، مسائل فراسياست (همچون محيط‌زيست و استان‌هاي حاشيه‌اي و...) در حاشيه اين دوقطبي مانده بود، فكري برايش نشده بود و در نهايت بدون هاشمي، ديگر اميدي هم وجود نداشت كه بتوان نيروي سياسي متحدي براي حل اين مسائل ايجاد كرد.  

بحران‌ها يكي پس از ديگري از راه رسيدند. اما نتيجه سياست دوقطبي نه رسيدگي به اين بحران‌ها كه سوداي حاكميت يكدست بود. گويي در پس مرگ هاشمي بايد آخرين راند مسابقه برگزار مي‌شد؛ بدون ايجاد دوقطبي و بدون رقيب. چنين سياستي همه بحران‌ها را قدرتي مضاعف بخشيد. اهميت سياسي هاشمي در زنده ماندنش بود، اما ميراثي كه او ناخواسته به جا گذاشت تا همين امروز سرشت و سرنوشت نظام سياسي ما را زير سايه خود دارد.

منبع: اعتماد
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز
خبر های روز