به روز شده در: ۰۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۰
کد خبر: ۵۴۲۴۸۵
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۰ - ۲۵ مهر ۱۴۰۱

سه روایت درباره دانشگاه الزهرا: خواهر ناتنی

یکبار بسیجی‌های محوطه چمن تریبون آزاد ۱۳ آبان گذاشته بودند، یکی از دانشجوها رفت و پرسید چرا با دنیا قهریم؟ تریبون واقعاً آزاد بود و بچه‌ها می‌رفتند و از هر چه می‌خواستند حرف می‌زدند و به حزب اللهی‌ها حرص می‌دادند.
روزنو :

سه روایت درباره دانشگاه الزهرا: خواهر ناتنی

روز نو :عطیه راد، سه روایت از حضور خود در دانشگاه الزهرا در مقاطع زمانی مختلف را به بهانه‌ی اتفاقات اخیر در اختیار انصاف نیوز قرار داده است که در پی می‌آید:

«به نظر من رهایی زنان فقط داشتن “حقوق” مساوی نیست، مسئله داشتن “قدرت” مساوی است.» سوزان سونتاگ

دانشگاه الزهرا با تعداد زیاد دانشکده متمرکز و امکانات و اساتید و کارمند و بودجه و دانشجوی زیادش، یکی از دانشگاه‌های مهم تهران است. دانشگاه دخترانه الزهرا به عنوان خواهر دانشگاه امام صادق قلمداد می‌شد و زنان بانفوذی با سودای رسیدن به صندلی‌های نمایندگی و وزرات و معاونت‌های رده بالا، این دانشگاه را تحت امر نگه داشتند. با این که این دانشگاه با رتبه‌های برتر علمی و مقالات توانست در رنکینگ جهانی خودی نشان بدهد، در چشم برادرانِ امام صادقیِ رأس کار، ارج و قربی نیافت و در طول این سالیان به اندازه‌ای که دانشگاه امام صادق وکیل و وزیر و تئورسین و سخنگو و دست اندر کار در امور مختلف پیدا کرد، تعداد الزهرایی‌های با نفوذ کم و کمتر شده است.

دستاورد این همه سال سربه‌زیری و گوش به فرمانی دانشگاه الزهرا، مقام معاونت امور زنان در کابینه رییس جمهور است، که طبیعتاً سهمِ انسیه خزعلی، ریاست پیشین دانشگاه الزهرا است. به این معنی، غایت تلاش و فعالیت در حوزه کلان سیاسی و اجتماعی یک زن تحصیل‌کرده و توانمند در رده بالای کشور، انسیه خزعلی به‌عنوان معاون امور بانوان است که قدرت و اثرش در مهم‌ترین مسأله کنونی – یعنی مرگ مهسا امینی و گشت ارشاد- را دیدیم، بازتاب قدرت و اهمیت جایگاه معاونت امور بانوان در امور؛ مشتی نمونه خروار. قدرت و استقلالِ زن‌هایی که در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی در سطوح بالای نظام در دولت، مجلس و قوه قضاییه حضور دارند، شاید به تعداد شماری بشوند، اما همه در حاشیه‌اند و اکثریت حتا در مسائل تحت مسولیت خودشان هم نفوذ و تاثیری جدی ندارند.

دانشگاه الزهرا تلاش زیادی کرده که خواهری را ثابت کند و در قبال بودجه و امکانات و تسهیلاتی که می‌گرفته یک خواهر تابع و قدرشناس و سربه زیر باقی بماند. به نظر می‌رسد با تعداد بالای پژوهش‌ها در سطح دانشگاه‌های ایران و خارج از کشور در دانش و تخصص و توانمندی قابل اتکا بودنش را نشان داده و در فعالیت‌ها، همایش‌های متعدد سیاستگذاری این دانشگاه، نشانه‌ای از وفاداری این خواهر به آرمان‌های نظام است؛ پس مانع اصلی برای حضور زنان را باید در جای دیگر جُست؛ مردمحور بودنی که حضور زنان در رده‌های بالای تصمیم گیری و اجرا را لازم ندانسته و به حضورشان در محدوده خاص و با انگیزه مشخص نیاز دارد.

من دو دهه متوالی در این دانشگاه حضور داشتم و قصد دارم شواهدی از دیده‌ها و ادراک خودم را از این حضور بیان کنم. روایت سوم که اکنون در حال اتفاق است، عکس دختری است با موهای بلند که در تجمع دختران الزهرا برای اعتراض به حجاب اجباری رودرروی انبوه دختران چادری ایستاده. اعتراف کنم که چنین رهایی و جسارتی در خیال داستانی من هم نمی‌گنجید.

بگذارید روایت‌های پیشینی را با توجه به موقعیت همین عکس بیان کنم. باید از گیت نگهبانی دانشگاه الزهرا گذشته باشید تا میزان جسارت سرِ باز ایستادن این دانشجو را در محوطه دانشگاه بفهمید. آن هم رو در رویِ لشکرِ پوشیده و مقبولی که همیشه مدعی و خودجوش، آماده‌اند تا همه را ارشاد و هدایت کنند. دست راست این دختر هیبت عظیم ساختمان خوارزمی است. ساختمانی غول‌آسای دانشکده علوم پایه، از دستاوردهای انقلابی.

کنارتر، همان جا که در فیلمی دختران معترض شعار می‌دادند، محدوده سنگفرشی ست که سال ۹۷ نعشِ دختری از طبقه هشتم ساختمان خوارزمی پخش زمین شد، اما از خودکشی‌اش اطلاعاتی درز نکرد و حتا اسمش را ننوشتند.

۱

روایت اول من، مال سال ۱۳۸۰ است و بیست و یک سالگی. جوانم، پر از شر و شور، شاد و سرمست از درخشش نگین‌های حلقه‌ای که در دست دارم و آزادیِ اندر کف که توانسته‌ام با آن به سفر دانشجویی بروم. تازه ازدواج کرده‌ام و کتاب‌های عطف‌دار می‌خوانم و در پی کشف جهان‌های تازه‌ام، به واسطه برگزیده شدن داستانم در جشنواره شعر و داستان دانشجویی به الزهرا دعوت شدم، دانشجویانی از دانشگاه‌های سراسر کشور به این جشنواره آمده‌اند و بابت رفاقت با جابر تواضعی با جمع دانشجویان صنعتی اصفهان هستم. دانشگاه الزهرا در ید پر قدرت خانم زهرا رهنورد اداره می‌شد و سال‌هایی مانده بود تا هشتاد و هشتی رخ دهد و او ممنوع و محصور شود.

دوره دوم خاتمی است و حواشی افشاسازی قتل‌های زنجیره‌ای توسط عناصر خودسر وزارت اطلاعات؛ تشییع جنازه‌هایِ غریبانه و هراس‌خورده و بغض‌هایِ سرکوب‌شده، در پی این اقدامات؛ جو دانشگاه‌ها سیاسی _ امنیتی شده و همه زیر ذره بین‌اند به خصوص نویسندگان، روشنفکران و فعالین امور فرهنگی ادبی کشور.

اندک فضای باز گفتمان سیاسی مختص تهران بود، دانشگاه‌های تهران که هنوز رمق و شجاعتی داشتند. سازمان ملی جوانان و تریبون‌های دانشگاه‌ها پر بود از دهان‌هایی که داد می‌زدند و کسانی را تحت تأثیر قرار می‌دادند و برای خودش نام و اعتبار و ستاره و زندان و گرین کارت می‌گرفتند.

توجه بیشتر من در آدم‌های این عکس به پسری بود به اسم برهان بابت سکونت در کوی دانشگاه که از ماجرای کوی گفت و زدن و بردن دانشجوها و بلاهایی که سرشان آمده و الخ.

سیگار پشت سیگار زیر سایه درختان کهنسال جلو دانشکده ادبیات و زبان‌ها که آن زمان با الهیات ملحق بود؛ پچ‌پچه و حرف‌های مقطع و ناتمام و نامطمئن درباره قتل‌های زنجیره‌ای که در گوشه و کنار بود؛ واقعه رخ داده بود؛ آدم‌هایی را زنجیر وار پشت سر هم به قتل رسانده بودند. اما هنوز اسم و رسم و هویت نداشت، نوزاد شومی که روزنامه‌های توقیف‌شده (جامعه، توس، نشاط، عصر آزادگان) به دنبال اسم و هویتش بودند. دوره نوزایی و نوسازی و توسعه سیاسی فرهنگی بود و در حال ترکیب‌های جدید ساخته می‌شد، قتل‌های زنجیره‌ای هم از روزنامه‌ها وارد گفتمان (خودش کلمه جدیدی بود) سیاسی و اجتماعی شد؛ کلامِ آدم حسابی‌های کتابخوان و انگلیسی‌بلد و انتلکتوال پر بود از این عبارات سخت و تلخ که من فهمی از عمق تلخی‌شان نداشتم و تنها دلم می‌خواست که در جریانشان باشم و ازشان سر دربیاورم و تقلیدشان کنم. دلم می‌خواست گلشیری را از نزدیک ببینم و برای مجله کارنامه داستانی بفرستم، در جمع‌های کوچک جشنواره هم شرکت می‌کردم و به حرف‌های ساختارشکن گوش می‌دادم و حتا اگر سر می‌افتادم و منظورشان را نمی‌فهمیدم هم سعی می‌کردم که اسم آدم‌ها و کتاب‌ها را حفظ کنم و تا حرف زدن بلد شوم.

خیلی مراعات جشنواره ما را می‌کردند که پسرها را توی دانشگاه دخترانه راه می‌دادند. اما نگهبانی به وظیفه خودش در جهت تذکر حجاب کوتاه نیامد و به یک یک دخترها تذکر داد تا تاق وسط را بپوشانند، من مقنعه و مانتو سرمه‌ای برم است. آن زمان کسی اجازه شال و روسری پوشیدن نداشت.

مانتو تنگ چاکدار مد بود بعلاوه مقنعه بروجرد که جلویش کوتاه باشد و پشتش به قواره یک چارقد ترکمنی بلند، برای آلامدی درز مقنعه را شُل می‌کردند تا عقب‌تر برود و تاق صاف و موها هویدا شود.

ریاست دانشگاه الزهرا، خانم رهنورد در باغ نو شهبانو به ما خوش آمد گفت و بر رعایت قوانین و سیاسی نبودن الزهرا به رغم پویایی‌اش تاکید بسیار کرد و آن را از دستاوردهای ارزشمند و عامل پیشرفت علمی دانشجویان آنجا به حساب آورد. تعاریفش اندک مبالغه داشت که کل دانشجویان جشنواره در اتوبوس ننشسته شروع کردند به خواندن سرود یارِ دبستانیِ من که ترانه اعتراضی آن دوران بود.

ما را بردند به یک هتلی که زیر نظر سپاه اداره می‌شد. سه روز در دانشگاه الزهرا به داستان و شعر، به حرف و گفتگو و ترجمه؛ به همه آن شعارها و شعرها و سرودها که خواندیم گذشت.

اما جلسات خلوت بود و دانشجویان الزهرا خیلی کم آمدند. در حاشیه شنیدم روسا صلاح ندیده‌اند و نخواسته‌اند به جز بنر خوش‌آمد، تبلیغ یا آگهی دیگری از برگزاری جلسه‌های شعر و داستان خوانی و نقد در بورد دانشکده‌ها زده شود و دانشجویان الزهرا خبر هم نداشتند که ما داریم توی سالن دفاع دانشکده ادبیات از چه حرف می‌زنیم. من با صدایی که سعی کردم نلرزد برای مهمانان، تک و توک شنونده مضطربِ مثل خودم و انبوه صندلی‌های خالی از دانشجو داستانم را خواندم و در نهایت در سالن بزرگ‌تری از دست مقامات سی هزارتومان جایزه نقدی گرفتم. از آن سال جز این خاطرات، چند تا عکس مانده که یکی را گذاشتم.

۲
روایت دوم، سال ۱۳۹۱؛ دانشگاه الزهرا در چشم منِ از کویر و خشکی رسیده، بسی سبز و خرم و شاداب است. من زنی سی و دو ساله‌ام با پسری پنج ساله‌ام که او را سپرده‌ام تا بعد ده سال باز دانشجو بشوم.

و این‌بار از نگهبانی با نشان دادن کارت دانشجویی اجازه ورود پیدا می‌کنم. عشقم محوطه چمن بود و برگ‌های سبز بالا رونده از تنه چنارها. اینجا روبه‌روی این دختر مو بلند در عکس، چنانچه افراد در عکس امان بدهند، محوطه چمن دانشگاه و ردیف درختانِ بلندِ چنار است و یک محوطه بزرگ چمن‌کاری در میانه.

سال نود و یک هنوز دانشگاه الزهرا سیاسی و وهم‌ناک ست. این‌بار شاید بابت فقدان عجیب زهرا رهنورد، زن قدرتمندی که بعد هشت سال ریاست بر دانشگاه الزهرا، در دسته فتنه‌گران، محکوم و محصور به چهار دیواری خانه‌اش شده. من زنی هستم خوشحال از رهایی روزمرگی خانه، تکلیفم با زندگی تا حدودی معلوم شده و با پدیده‌ها عقلانی‌تر از قبل برخورد می‌کنم، کمتر تحت تأثیر جو زمان و مکان قرار می‌گیرم.‌

روز ثبت‌نام، مسوول رشته زبانشناسی گفت که توی پرونده‌ات نوشته ثبت‌نام به شرط تعهد، اول ماجرا گفتند برو دفتر حراست تعهد بنویس بیار بزار روی پرونده‌ات.

بدین ترتیب در روز اول ثبت‌نام از پلکان کهنه قدیمی‌ترین ساختمان دانشگاه (درست پشت عمارت قجری خانه مستوفی الممالک) بالا رفتم تا گوشه سالن طبقه سوم در دفتر کوچک حراستِ بغل راه پله بنویسم که به چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی متعهدم.

آن سال با همه حرف و حدیث و ماجراها از بین سه هزارتا دانشجو بیست و چندنفری را با تعهد ثبت نام کردند که یکی هم من بودم.

مسوول حراست فقط گفت: خودت می‌دونی چه کردی، منم بخوام می‌تونم بفهمم، ولی کاری بهت ندارم تا موقعی که مجبورم نکنی، الزهرا فقط درس، نهایتش دوسال اینجا بمونی، اگر نمی‌خواهی زودتر مرخصت کنیم سرت به کار خودت باشه. سر و صدایی بلند بشه، برمی‌گردی همین جا، جای تعهد، حکم اخراج می‌گیری.

از آن دوسال به خوبی یاد می‌کنم چون برای من خوب بود و حالم را خوب کرد، هر چند مدرک ارشدش به هیچ کار نیامد. حاصلش شد چند دوست عزیزتر از جان و یک رمان ناتمام از خوابگاه و زندگی دانشجویی؛ درس گرفتن از چند تا استاد با فهم و کمالات در باب مفاهیم بنیادین زبان، صرف واژه و معنی؛ نهایت اینکه سرم به درس گرم بود.

یکبار بسیجی‌های محوطه چمن تریبون آزاد ۱۳ آبان گذاشته بودند، یکی از دانشجوها رفت و پرسید چرا با دنیا قهریم؟ تریبون واقعاً آزاد بود و بچه‌ها می‌رفتند و از هر چه می‌خواستند حرف می‌زدند و به حزب اللهی‌ها حرص می‌دادند.

من هم وسوسه شدم که بلند شوم و بروم حرفی بزنم، اما تنم یاری نکرد، از صدقه سر اتوبوس سه صبح سوار شدن خواب آلود بودم، درازکش لم دادم روی چمن‌ها به تماشای جوان‌های بیدارتر؛ باز یک اتفاقی رخ داده بود و بسیج به تکاپو و حرص بود و بچه‌هایی کلافه بودند و بند انگشت می‌شکستند و به هم می‌گفتند که ما باید جوابشون رو بدیم تا سخنران اصلی‌ای که دیر کرده بود کم‌کم از راه برسد.

به چشم خودم دانشجویان بیست ساله‌ی حزب اللهی را دیدم که رفتند پشت تریبون، روضه خواندند و چند نفری برای مظلومیت مسئولین اشک به چشم آمده‌شان را پاک کردند. دورتادور هم جماعت دخترهایی که مشغول ساندویچ خوردن و هر و کر معمول خودشان بودند. چپیه‌ها از روی چادر، روی شانه جابه جا می‌شد و دندان‌ها بر هم، هر آن ممکن بود کظم غیظ‌ها ناقص شود و بپرند به دانشجوهای خود فروخته ناآگاه و فریب خورده! من این صحنه‌ها را تماشا کردم در حد پرسه زن‌هایی که جامعه‌شناس‌ها حرفش را می‌زدند.

روی پایان نامه کار می‌کردم که بنر بزرگی روی تیر بلند پرچم (جایی سمت چپ عکس اول) انتخاب شایسته خانم انسیه خزعلی را به عنوان ریاست جدید دانشگاه الزهرا تبریک و تهنیت گفت. پله نهایی عروج یا افول انسیه خزعلی،
از شیرینی ریاست ایشان چند تا همایش بین‌المللی دهن پُرکن بود با مهمانانی از غِنا و پاکستان و ازمیر و ازبکستان که در سالن بزرگ آزادی برگزار شد. من این همایش‌ها را بابت پذیرای های مفصلش به خاطر می‌آورم. به همراه دانشجویان همیشه‌گرسنه کشیده شدم سمت سالن همایش‌های آزادی ساختمان خوارزمی.

میزهای پذیرایی با میوه (انارهایِ سرخِ دانه‌شده، موز و سیب و خرمالو درشت و چیده شده، بشقاب‌های شیرینی چند طبقه و نسکافه‌های آماده، به فاصله در میزهایی گرد ضیافتی تدارک دیده بودند برای پذیرایی.

اما این سالن مختصِ حضرات آمده از مجلس و صدا سیما و نورچشمی‌های وزارت بود و دانشجوها را راه ندادند. خانم‌های انتظامات ما را به سمت کریدور پشتی راهنمایی کردند تا با شیرینی دانمارکی (گل محمدی آن‌زمان) و چای نسکافه پذیرایی شویم که همان هم برای دانشجوی از کلاس آمده عیش تمام بود؛ همین که کیک و ساندیس دستمان ندادند، سربلندی داشت.‌

چه اهمیتی داشت؟ من عابری بودم که اسم و بنر و تبلیغ سخنرانی و گفتگوی اساتید یا اشخاص نامدار و درجه‌دار که برنامه داشتند را تماشا می‌کردم. جلو چشم ما ریاست جدید در شناساندن الزهرا به عنوان خواهر صدیق دانشگاه امام صادق خرج می‌داد.

من ۹۲ از پایان نامه دفاع کردم و الزهرا تمام شد تا این روزها و اعتراضات اخیر و عکس این دختر در پشت اتاقک نگهبانی که زمان را نگه داشت و حاصلش این دو روایت است.

۳

سومین روایت از مهر ۱۴۰۱ و اکنون دختران الزهرا است؛ دخترانی که در محوطه دانشگاه الزهرا جمع می‌شوند و در اعتراض به حجاب اجباری شعار می‌دهند. دخترانی که از حضور رییس‌جمهور در دانشگاه استقبال نکردند و گفتند برو!
به گمان من این عصیان و حق‌خواهی دختران الزهرا بعد از رأی خواهی و حصر زهرا رهنورد مهم‌ترین رویداد سیاسی دانشگاه الزهرا است. این می‌تواند بروزی از اعتراض خواهری باشد که در طول این همه سال ناتنی حساب شد.

شاید وقتش رسیده که روسا و تصمیم گیران ساکن در طبقات بالای ساختمان‌های اداری دانشگاه، شده از پنجره همان طبقات بالا به جمع این دختران معترض بی‌غرض بنگرند، با طمانیه و درایت، لحظاتی روی حرف و خواسته‌هایشان مکث کنند، به عقبه و آینده خودشان و آنها نگاهی بیاندازند تا بفهمند واقعاً کجا جهان و امروز ایستاده‌اند؟ چه از دست داده‌اند و چه به دست آورده‌اند؟

چون باید به این دختران جوان و امیدوار و شجاع نگاه کرد و درس گرفت، شاید وقت آن رسیده باشد که اداره و پیشبرد دانشگاه مهمی مثل الزهرا به پشتوانه دختران باهوش و مستعد و علاقه‌مندش باشد و نه دستورات از بالایی که دختران را مطیع و ناتوان و زیردست قلمداد کرده است.‌ دختران شجاع و حق‌خواهی که از زیر سلطه برادران امام صادقی در آمده و راه تازه در پیش گرفته‌اند تا بر پاهای پر توان خودشان بیاستند.

سال‌های پیش رو، دورهٔ دختران عاصی و معترض است. آن‌هایی که دیگر سربه زیر نیستند. شعارها و ارزش‌های تو خالی رنگ باخته و حفره عمیق سهمی از زندگی و آزادی را پر نمی‌کند. دخترانی با پوششی متفاوت که ایستادگی می‌کنند، روز به روز بیشتر می‌شود. این نسل برای گرفتن حق‌شان، شده تنها جلو اجبار می‌ایستد، آن‌ها نمی‌نشینند تا پشت‌میزنشین‌های طبقات بالای ساختمان‌های اداری، محض تقسیم نان سر سفره، ته‌مانده‌ها را جلویشان پرتاب کنند، آن‌ها اهل گدایی کردن و صدقه‌سری گرفتن نیستند.‌ این نسل حقش را طلب می‌کند و دختران الزهرا به مانند دیگر دختران حقوق انسانی و اجتماعی‌شان را می‌خواهند.

عکس روز
خبر های روز