
مصالحه ایران و عربستان به بحران های منطقهای گره خورده است
روزنو :مهدي عليخاني، استاد دانشگاه و تحليلگر مسائل خاورميانه در گفتوگو با به بررسي چرايي چالشهاي بين ايران و عربستان و همچنين تبعات تنازع اين دو همسايه ميپردازد
ايران و عربستان در حالي تجادل پررنگي را در حال تجربه کردن هستند که اين رويارويي با توجه به اهميت 2 کشور در منطقه استراتژيک خاورميانه، مسئلهاي مهم است. بههمين دليل «تلاش براي تفاهم بين جمهورياسلامي و دولت سعودي» تلاشي است که بايد جدي گرفته شود. نکته اما چيزي جز اين نيست که هم ايران و هم سعودي بر نگاه و خواستههاي ويژه خود در عرصه سياست خارجي اصرار ميورزند. در نتيجه اين اصرار کار را براي تعامل احتمالي دشوار کرده است. با اين توضيح که همراهي و هصدايي احتمالي بين ايران و عربستان ميتواند هم براي 2 کشور، هم براي خاورميانه و هم براي جهان اسلام دستآوردهاي زيادي داشته باشد. با اين تفاسير، مهدي عليخاني، تحليلگر مسايل خاورميانه در گفتوگويي با «آرمانامروز» درباره تداوم اختلاف ريشهاي ايران و عربستان و همچنين آثار مثبت توافق بين آنها به اظهارنظر پرداخته است.
ميتوان ايران و عربستان را مهمترين کشورهاي منطقه دانست کدام يک از اين دو کشور براي ديگري اهميت ويژهتري دارند؟
وقتي تحولات پنج- شش دهه اخير منطقه خليج فارس بهطور خاص و خاورميانه را به طور عام بررسي ميکنيم، دو بازيگر عمده ايران و عربستان هستند که بهواسطه ويژگيهاي مادي و معنوي از اهميت خاصي در بين ساير بازيگران برخوردار هستند. اين اهميت در بُعد مادي تا زمان انقلاب اسلامي بيشتر در چارچوب گزارهها و متغيرهاي ژئوپليتيکي خودش را نشان ميداد. يعني به اين صورت بود، در شرايطي که ايران و عربستان بر سر اسلام يا مسائل مذهبي و معنوي چالشي با همديگر نداشتند، معادلات منطقهاي حول محور مسائل ژئوپليتيکي در جريان بود. همچنين با وجود اينکه ايران و عربستان در حال يک رقابت منطقهاي و ژئوپليتيکي بودند، به ويژه اينکه اين رقابت از زمان خروج بريتانيا از منطقه بيشتر شد اما ناشي از مسائل مربوط به نظام دوقطبي نقش شوروي بهعنوان يک دگر در سطح بين المللي و نقش مصر بهعنوان يک دگر در سطح منطقهاي و البته نقش آمريکا بهعنوان متحد دو کشور باعث شد که ايران و عربستان روابط مطلوبي را با هم دنبال کنند و از همان زمان و بهويژه بعد از خروج مصر از دايره اين رقابت، تحولات بهطور خاص در منطقه خليج فارس در کشاکش و فعل و انفعال بين ايران، عربستان و عراق بود. به اين معنا که يک موازنه قدرتي در منطقه شکل گرفت که در اين موازنه قدرت، جاي ايران، عربستان و عراق در کنار هم تغيير ميکرد. تا زمان پيروزي انقلاب اين جابهجايي و موازنه قدرت به اين صورت بود که ايران و عربستان در کنار هم قرار داشتند و در برابر، عراق که از جريان نظامهاي محافظهکار منطقه خارج شده بود.
ريشه مشکلات دو کشور از کجا نشأت ميگيرد؟
بعد از انقلاب عنصر ايدئولوژي بر رقابتهاي ژئوپليتيک ايران و عربستان اضافه شد و حتي بهرغم قرارگيري ايران و عربستان در ذيل متحد مشترکي به نام آمريکا در سطح ساختاري نظام بينالملل و بهرغم اجراي سياست دو ستوني نيکسون-کيسينجر که دو پايه ايران و عربستان را داشت، اما بعد از خروج بريتانيا رقابتهاي ژئوپليتيکي ايران و عربستان شکل گرفت که با انقلاب اسلامي عنصر ايدئولوژي و رقابتهاي مذهبي و معنوي هم افزوده شد. در واقع اينجا يکي از ابزاري که عربستان براي برقراري موازنه به کار گرفت، اين بود که به جانب عراق گرايش پيدا کرد و جنگ عراق عليه ايران به يک ابزاري براي برقراري موازنه هم از منظر نظامهاي محافظهکار منطقه به رهبري آمريکا و هم از نظر آمريکا نگريسته شد. پس آن معادله سه قدرت منطقهاي يعني ايران، عربستان و عراق که تا قبل از انقلاب پيوند ايران و عربستان در برابرعراق بود، بعد از انقلاب با نزديکي عربستان به عراق در جريان جنگ و حمايت مالي، ديپلماتيک، نفتي و مانند اين از عراق همراه ميشود. در ادامه اين مسير و تحولاتي که رخ داد به ويژه موضوع تلاش عراق براي تغيير موازنه قدرت در منطقه و حمله او به کويت باعث شد طبق قانوني نانوشته ايران و عربستان به نوعي در برابر اين رفتار عراق قرار بگيرند. ايران با جنگ آمريکا عليه عراق در جريان اشغال کويت مخالف بود، اما با اشغال کويت هم مخالفت کرد و اين معادله سه گانه و سه بازيگر عمدهاي که در 5-6 دهه اخير نظم منطقهاي را متاثر از خودشان کرده بودند، به اين شکل ادامه پيدا کرد. تحولات سال 2003 که منجر به سقوط صدام در عراق شد، به طور کامل معادله قدرت در منطقه خليج فارس و فراتر از آن در منطقه خاورميانه و حتي اثرگذاري بر حوزه مديترانه را تغيير داد. به عبارتي ديگر عراق که در رقابتهاي ژئوپليتيکي و ايدئولوژيکي يکي از بازيگران در کنار ايران و عربستان بود از دايره رقابت خارج شد و تحولات عراق باعث شد، عراق به نوعي با قدرتگيري شيعيان، متحدان و دوستان ايراني در کنار ايران قرار بگيرد و نفوذ ايران به طرز قابل توجهي در اين کشور افزايش پيدا کند. به تعبيري بازيگري که در رقابت و تعامل با ايران و عربستان در چند دهه اخير به سر ميبرد از سال 2003 يا در کنار ايران قرار گرفت، يا خودش ميداني براي رقابت ايران و عربستان شد. پس اينکه اهميت ايران و عربستان چقدر است را اشاره کردم. هر دو کشور به لحاظ مادي، به لحاظ نقش در موازنه قدرت منطقهاي، بهلحاظ ويژگيهاي ژئوپليتيکي که کشورهاي خودشان از آن برخوردار است و همچنين بهواسطه ويژگيهاي ژئوپليتيکي که ممکن است منطقه و جهان را متاثر کند مثل نفت، تسلط بر آبراههاي بينالمللي، نقش بر روابط کشورها و بازيگران در سطح منطقهاي يا جلب مشارکت قدرتهاي فرا منطقهاي. بنابراين اين دو کشور از اهميت ويژهاي در بُعد مادي و ژئوپليتيکي برخوردار هستند. به لحاظ بُعد مذهبي و معنوي هم هر دو کشور واجد اهميت هستند. از اين جهت که بهنوعي هرچند که ايران بحث شيعه و سني را مطرح نکرده است، از ابتداي انقلاب تا بهامروز موضوعي که ايران مطرح کرده است و سعي کرده ايجاد تمايز کند، با ادبيات امروز به عنوان جبهه مقاومت در برابر سازش تلقي ميشود.
اما با وجود اينکه ايران روي تمايز شيعه و سني بحثي نداشته به طور طبيعي به عنوان رهبري و معرف شيعه در جهان اسلام و عربستان به عنوان نماينده کشورهاي سني سعي کرده است، اين صفآرايي را سازماندهي کند. همچنين در تفسير عربستان آن تفسير سلفي موجب شده است، برداشتهاي خاصي در عربستان نسبت به نقش اين کشور اتفاق بيفتد. همچنين برداشتي که اين تفسير از اسلام نسبت به شيعيان چه در ارتباط با ايران يا منطقه دارد، پيامدهاي خاص خودش را به همراه داشته است. البته از آن سمت هم ايران بهعنوان يک کشور انقلابي و غير متعهد تفسير خاص خودش را نسبت به نظامهاي محافظهکار و متعهد غرب يا تفاسير خاصي که از اسلام ارائه شده دارد. بنابراين اهميت هر دو کشور هم در ابعاد و متغيرهاي مادي و ژئوپليتيکي است و هم در متغيرها و بُعد مذهبي و معنوي. درباره اين پرسش که کدام يک از اين دو کشور براي ديگري يا نسبت به ديگري مهم هستند، هر دو کشور واجد اهميت هستند. نکته مهمتر از آن اين است که ايران و عربستان همسايه همديگر هستند بايد گفت که به هر حال عربستان از منظر خودش برادر بزرگتر اعراب منطقه است و بهخاطر موقعيت مذهبي و ميزباني از مکان مقدس اسلامي سعي ميکند اين نقش را ايفا کند. ايران هم موقعيت خاص مذهبي و مادي خودش را دارد، پس هر دو کشور مهم هستند. اما نکتهاي که بايد در کنار اين مسئله به آن اشاره کرد، اين است که همسايهها امکان تغيير يکديگر را ندارند. يعني نه ايران ميتواند عربستان را با کشور ديگري جايگزين کند و نه عربستان ميتواند اينکار را با ايران انجام دهد. پس دو همسايه با ويژگيهاي خاص برشمرده هستند که طبيعتا بايد با هم تعامل داشته باشند. اين تعامل و کنش و واکنشها در برهههايي از زمان شکل تعارض به خودش گرفته است. يعني در دورههايي شکل همکاري به خودش گرفته و در دورههايي هم سعي کردهاند از تعارض عبور کنند و اگر نتوانستند با هم همکاري کنند در يک همزيستي با هم به سر ببرند. پس ميتوان اين نتيجه را گرفت، ريشه مشکلات ايران و عربستان موضوعات متنوعي است که ميتوانيم آنها را در قالب يک دستهبندي داشته باشيم: يک، بُعد مادي و ژئوپليتيکي است. يعني موقعيتي که دو کشور هم خودشان دارند، هم در منطقهشان دارند و هم نقشي که در معادلات قدرت در سطح منطقهاي و موازنه قدرت ايفا ميکنند. دوم، در بُعد مذهبي و معنوي است. تفسير متفاوتي که از اسلام ارائه ميشود و اين تفسير متفاوت نقشهاي مختلفي را براي دو کشور با خودش به همراه ميآورد که اين تفسير و اين نقش آن بُعد مادي و ژئوپليتيکي يا نوع معادله قدرت در منطقه را هم ممکن است تحت تاثير خودش قرار دهد. به تعبيري مثلا در دهه اول پيروزي انقلاب از جانب عربستانيها بحث صدور انقلاب يا ممانعت از صدور آن مطرح بود. در دورهاي بحث هلال شيعه از سوي اعراب محافظهکار از جمله عربستانيها مطرح ميشد و سعي ميکردند، شيعيان را به ويژه بعد از تحولاتي که در عراق در سال 2003 و در لبنان در سال 2006 اتفاق افتاد، برجسته کنند و غرب را پشت سر خودشان در برابر ايران بياورند و اعراب را وارد يک صف آرايي کنند. از مقطعي هم ايران در برابر آن تفسير سني و شيعه که اعراب محافظهکار مطرح ميکردند، تمايز بين جريان مقاومت و جريان سازش را مطرح کرد. پس در ابتدا گفتيم مواردي متاثر از ابعاد مادي و ژئوپليتيکي و توزيع قدرت در منطقه است و بعد گفتيم بحث معنوي و مذهبي و تفسير متفاوتي است که ارائه ميشود و موضوعي که بعضا اين دو بُعد را يعني بُعد مادي و بُعد معنوي را متاثر از خودش ميگذارد، آن را تخفيف ميدهد و گاهي اوقات آن را تشديد ميبخشد. همچنين نقش متغيرهاي بين المللي را هم نميتوان ناديده گرفت. نقشي که به خصوص ايالاتمتحده به عنوان يک بازيگر منطقهاي و قدرت بينالمللي در منطقه ما ايفا کرده است. اين ايفاي نقش گاهي به نزديکي دو کشور منجر شده است. مثل آن چيزي که قبل از انقلاب رخ داد و در قالب دکترين دو ستوني خودش را نشان داد و گاهي اوقات به تعارضات دو طرف شدت بخشيده است. از جمله در دوران جنگ تحميلي يا تحولاتي که از سال 2003 به اين سمت شاهد آن بوديم.
با اين تفاسير مساله اين است که تکليف دو کشور چيست؟ تا چه اندازه فضا براي مصالحه دو کشور مهيا است؟
چشمانداز مصالحه بين ايران و عربستان امروز وابسته به مسائل منطقهاي شده است. همانطور که اشاره شد، دو متغير اصلي داريم. يعني ابعاد مذهبي و معنوي و همچنين ابعاد مادي و ژئوپليتيکي که باعث رقابتها و تقابلها بين ايران و عربستان شده است. در کنار اين دو متغير اصلي، متغير بينالمللي هم گاه اين رقابت و تعارض را شدت ميبخشد و گاه آن را تعديل ميکند. امروز عمده چالشي که بين ايران و عربستان وجود دارد، ناشي از مسائل منطقهاي است. يعني برخلاف تعارضي که در دهه اول انقلاب وجود داشت (و وزن مسائل دو جانبه در اختلافات بين ايران و عربستان برجسته بود) از سال 2003 به اين سمت و با تحولات هويتي و ژئوپليتيکي که در منطقه شکل گرفت و بر هم خوردن موازنه قدرت در منطقه رقابتها و تعارضهاي بين ايران و عربستان متاثر از متغيرهاي منطقهاي شد. مثل جريانها و گروههاي مقاومت، مثل مسائل لبنان، سوريه، عراق و يمن. در واقع نظم و امنيت در سطح منطقه و حتي موضوع هستهاي ايران هم متاثر از پيامدهاي مادي و اجتماعي است که ميتواند در سطح منطقهاي داشته باشد.
در مذاکرات پنهاني و سپس علني که بين ايران و عربستان در عراق آغاز شد، طرف عربستاني بر ايفاي نقش ايران در مسئله يمن تاکيد بيشتري داشت. در حالي که اولويت ايران اين بود که ابتدا مسائل دو جانبه و احياي روابط حل و فصل شود و سپس گفتگوها به يمن و موضوعات منطقهاي تسري پيدا کند. بنابراين پايداري مصالحه بين ايران و عربستان و احياي روابط بين دو کشور تا حدودي وابسته به مسائل منطقهاي است که البته مسائل منطقهاي صرفا در کنترل ايران يا عربستان نيست، بلکه بازيگران متعددي در هرکدام از موضوعات منطقهاي ايفاي نقش ميکنند و بر آنها اثر ميگذارند که آنها را تشديد ميکنند يا به عنوان تخفيف بحران و منازعه وارد ميدان ميشوند. بهعنوان مثال در يمن بازيگران متعددي اعم از منطقهاي و فرا منطقهاي غير از ايران و عربستان درگير هستند. در سوريه علاوه بر ايران و عربستان، قطر، ترکيه، اروپا، ايالات متحده و حتي اسرائيل ايفاي نقش دارند. در لبنان و عراق هم به همين صورت است. بههمين دليل پيچيدگي مسائل منطقهاي ناشي از ابعاد ايدئولوژيک و ژئوپليتيک و بحث موازنه و معادله قدرت در منطقه از يک طرف و تعدد بازيگران منطقهاي و فرامنطقهاي درگير و منافع هر يک از اين بازيگران منطقهاي و فرامنطقهاي باعث اين شده است، راه حل براي اين بحرانها مقداري با دشواري مواجه شود. طبيعي است هرچه اين مسائل و اين بحرانها در اين مناطق مورد اشاره برجستهتر شود، چالش بين ايران و عربستان هم پر رنگتر خواهد شد. ميتوانيم به اين مسائل و مناطق سه موضوع ديگر را اضافه کنيم. يعني به عراق، لبنان، سوريه و يمن ميتوانيم سه مسئله ديگر را هم اضافه کنيم. يکي موضوع بحرين است که هر زمان با چالش و ناآرامي مواجه ميشود، تنش و تعارض بين ايران و عربستان هم بر سر بحرين شدت ميگيرد. نکته دوم بحث برنامه هستهاي ايران است که به واسطه پيامدهاي هستهاي حساسيت عربستان، اعراب محافظهکار و اسرائيل را با خودش به همراه دارد و بعضا يک پيوند نانوشته را بين آنها در برابر برنامه هستهاي ايران با خودش به همراه دارد. موضوع سوم نظم و امنيت منطقهاي است. در واقع امروز يکي از مهمترين چالشهايي که ميشود در ارتباط با نظم و امنيت منطقهاي مورد تاکيد قرار داد، همان چيزي است که تقريبا از بعد از پيروزي انقلاب مورد توجه غرب و اعراب محافظهکار منطقه قرار گرفته و آن انکار نقش ايران در مسائل منطقهاي و نظم و امنيت منطقه خليج فارس است. بهتعبيري اگر قبل از انقلاب اين نظم بر پايه سياست دو ستوني نيکسون-کيسينجر قرار گرفته بود، بعد از پيروزي انقلاب تلاش بر اين بود که يک نظم امنيتي بدون مشارکت ايران در منطقه شکل بگيرد و اين نظم امنيتي زير چتر ايالات متحده باشد. اين همان چيزي است که عربستان همواره دنبال ميکرد. يعني از يک طرف سيادت خودش را بر کشورهاي عربي کوچک خليج فارس و شيخ نشينها اعمال کند و رهبري آنها را عهده دار باشد و از طرف ديگر، در پيوند با آمريکا نظم امنيتي منطقه را شکل دهد، نظمي که ايران در آن نقشي نداشته باشد. در مقابل بحثي که ايران همواره از ابتداي انقلاب تا به امروز مطرح کرده است، برقراري يک نظم منطقهاي بدون ايفاي نقش بازيگران فرا منطقهاي است. در حالي که نگاه ايران يک نگاه جامع و دربرگيرنده مشارکت همه کشورهاي حوزه خليج فارس است، نگاه عربستان حداقل تا به امروز ناديده گرفتن و انکار نقش ايران در پيوند با ايالات متحده بوده که طبيعتا اين موضوع يکي از مسائلي است که در آن بحث معادله قدرت چالشهاي بين ايران و عربستان را دامن ميزند و آن را تداوم ميبخشد.
اين فضاي تجادلي چه هزينههايي به ايران و عربستان تحميل کرده است؟
آن چيزي که مشخص شده اين است، در سايه تنشها و تقابلهايي که در منطقه اتفاق افتاده است، کشورها هزينههاي زيادي را پرداخت کردند که اين هزينهها، هزينههاي مادي (شامل نظامي، امنيتي و اقتصادي) و هزينههاي غير مادي است و پيامدهايي در درون هر يک از کشورها (يعني ايران و عربستان) و در سطح منطقهاي با خودش به همراه داشته است. طبيعتا يکي از کشورهايي که بيشترين هزينهها را پرداخت (به ويژه به واسطه بحران يمن) عربستان بود و تمايل خودش را براي پايان بخشيدن به بحراني که تصور ميکرد، ميتواند آن جنگ را خيلي زود با پيروزي پشت سر بگذارد نشان داد . نتيجه اين موضوع اين بود که در نگاه عربستانيها يکي از مسيرهايي که ميتوانست پايان بحران بحرين را رقم بزند ، گفتوگو با ايران يا جلب نظر و همراهي ايران بود. هزينههايي که طرفين پرداخت کردند، باعث شد گرايش به مصالحه بين دو طرف فراهم شود. البته بايد به اين نکته اشاره کنيم، بخش غالب اين هزينهها ناشي از رويکرد تهاجمي عربستان به ويژه در دوران ولايت عهدي محمد بنسلمان بود. يعني تصور وليعهد سعودي بر اين بود که بعد از به قدرت رسيدن ترامپ و باز گذاشته شدن دست عربستان از سوي او، در منطقه ميتواند با بلند پروازيها و اتخاذ يک سياست تهاجمي، هم موازنه قدرت را در منطقه احيا کند و هم ايران را از مناطقي که نفوذش در آن افزايش پيدا کرده است، عقب براند. طبيعتا ناکاميهايي که به ويژه سعوديها در يمن، سوريه و مناطق ديگر داشتند، باعث شد سياست آنها تغيير کند. مثلا در عراق از براندازي و تضعيف دولت شيعه عراق به سمت جذب عراق در مسائل سياسي، اقتصادي و زير بنايي با خودشان و شوراي همکاري خليج فارس رفتند. در ارتباط با سوريه در آينده احتمالا اين موضوع در مسئله بازسازي خودش را نشان خواهد داد جايي که طبيعتا نياز به اين دارد که منابع لازم براي بازسازي سوريه فراهم شود و بخش قابل توجهي از اين منابع را احتمالا غربيها و اعراب محافظهکار متکي بر درآمدهاي نفتي و البته با شروط خاصي دنبال خواهند کرد.
توجه به کدام الزامها ميتواند حداقل تنش را کمرنگتر کند؟
در ارتباط با اينکه چگونه اين تنش و تقابل ميتواند به حداقل برسد و مصالحه برقرار شود، موضوع اول بحث پذيرش منافع و نقش هر يک از کشورها در مناطق تحت نفوذ خودشان يا مناطقي است که در آن حضور دارند. به ويژه اين موضوع از منظر انکار نقش و منافع ايران در معادلات منطقهاي از سوي کشورهاي عربي منطقه خليج فارس، عربستان و غرب مدنظر است، بايد مورد توجه قرار بگيرد. نکته دوم بحث ايجاد تعادل ژئوپليتيکي و حرکت به سمت کاهش رقابتها و منازعات ايدئولوژيک است که تجربه اينکار هم در دوره هاشميرفسنجاني مشاهده شد و هم در دوره محمد خاتمي که مبتني بر يک باز تعريف هويتي هم نسبت به خود و هم نسبت به ديگري برداشتهاي ايران و عربستان تغيير کرد. البته اين بازتعريف هويتي فقط از منظر ايران اتفاق نيفتاد، بلکه در طرف سعودي هم اين اتفاق افتاد. حتي اين موضوع خودش را در گفتگوي بين علماي شيعه و سني نشان داد که از جمله در يکي از اين اجلاسها آقاي هاشمي رفسنجاني شرکت کرد و متاثر از تحولاتي که در دهه 90 هم اتفاق افتاده بود، روابط بين شيعيان در عربستان با خاندان حاکم يعني سعوديها رو به بهبود حرکت کرد. يعني تحولات داخلي، منطقهاي و حتي بين المللي به گونهاي شد که اين گفتگوها شکل بگيرد. پس با توجه به اينکه اين تجربه و ظرفيت وجود دارد، ميشود اين چارچوب را در ارتباط با روابط مورد توجه قرار داد. با توجه به اينکه بُعد امنيتي مسائل منطقه غرب آسيا و بهطور مشخص حوزه خليج فارس و مديترانه برجسته شده است، ارتباطات مستمر، رايزنيها و تعاملات ايران و عربستان هم در حوزه ديپلماسي و هم در حوزه امنيتي ميتواند کمک کند اعمال و رفتار اين دو کشور نسبت به متحدان خودشان و بازيگران دولتي و غير دولتي که با آنها در تعامل هستند، موجب سوء برداشت در نزد طرف مقابل نشود. محورهايي که ميتواند به عنوان چارچوبهايي براي تفاهم در حوزه منطقهاي مدنظر قرار بگيرد، مسئله فلسطين است، تروريسم و اسلام هراسي است که اتفاقا ايران و عربستان تجربه يک اسناد و بيانيههاي مشترک را دارند و در آن مواضع مشترکي را در ارتباط با عراق، فلسطين، مسائل منطقهاي، تروريسم و مانند داشتند و اعلام کردند که تجلي آن و نقطه پيشرفتي آن را ميتوانيم در بيانيه مشترک دو کشور در پايان سفر آقاي خاتمي به عربستان مورد توجه قرار دهيم. شايد چنين الگو و توافقي بين ايران و عربستان بتواند کمک کند، ايران و عربستان بر سر حداقلهاي مشترکي تفاهم کنند تا اگر در آينده نا آرامي يا بحراني در منطقه اتفاق افتاد، دوباره برنگرديم به آن نقطه صفري که اين دو کشور در دهه اول انقلاب داشتند. که در دوره 90 ميلادي که مصادف با دوره آقاي هاشمي رفسنجاني بود، به همزيستي دو کشور منجر شد و در تداوم اين همزيستي به همکاريهاي دو کشور تسري پيدا کرد. اين همکاريها خودش را در يک موافقتنامه امنيتي بين ايران و عربستان نشان داد که قرار بود بين ايران با ساير کشورهاي عربي حوزه خليج فارس هم تسري پيدا کند.
بايد به دو نکته اشاره کنيم يکي اينکه امروز ايران نياز به اين دارد که سياست خارجي و روابط بينالمللياش قاعدهمند و متعادل شود. يعني روابط منطقهاي و همسايگان امر بسيار مهمي است، اما نميتواند جايگزين يک سياست خارجي سازنده و تعاملي در سطح بين المللي باشد. چرا که اگر ايران در تعارض و تنش در سطح بالا به سر ببرد، آن تنش و تعارض روابط منطقهاي ايران و روابط با همسايگان از جمله روابط با عربستان را متاثر از خودش ميکند. روابط ايران با غالب کشورهاي همسايه بُعد اقتصادي و امنيتي پيدا نکرده است، چون اين کشورها در پيوند امنيتي با ايالات متحده هستند . همچنين اين کشورها متاثر از تحريمهاي اعمالي بر ايران هستند و طبيعتا ترجيح ميدهند وارد نشوند. پس يکي از موضوعاتي که ميتواند روابط منطقهاي و روابط ايران با همسايگان از جمله عربستان را تثبيت کند و گسترش دهد، اين است که سياستخارجياي همه جانبه، سازنده، تعاملي و حتي در ارتباط با امريکا به صورت قاعدهمند يعني با مشخص شدن چارچوبهايي نه به معني برقراري رابطه دنبال شود.
اسراييل در فضاي پيرامون دو کشور چه نوع مداخلهاي ميتواند داشته باشد؟
بهطور طبيعي هر زمان که تنش بين ايران و اعراب افزايش پيدا کرده ، فشار اعراب بر غرب، آمريکا و درخواست آنها براي تحت فشار گذاشتن ايران افزايش پيدا کرده است. فارغ از انگيزههايي که در ايالاتمتحده در دورههاي مختلف وجود داشته است. بنابراين بهبود روابط با همسايگان و منطقه در کنار و همزمان با آن سياست خارجي سازنده و تعاملي در سطح بينالمللي بايد دنبال شود، چون اينها بر هم اثرگذار هستند و ميتوانند اثر مثبتي بر همديگر داشته باشند. اسرائيل موفق شد، ناشي از فضاي ايرانهراسي و رقابتهايي که در منطقه بهويژه در دو دهه اخير شکل گرفت، آن سياست تغيير جاي دشمن را تا حدودي پيش ببرد. به اين معنا که در نگاه اعراب، ايران تهديد مهمتري نسبت به اسرائيل جلوه کند . در حالي که در گذشته اين تهديد از جانب اسرائيل نسبت به اعراب وجود داشت، اما فضاي سخت بينالمللي عليه ايران و تحريمهايي که هم در دوره اوباما قبل از برجام و بعد از خروج ترامپ از برجام بر ايران اعمال شد، افزايش سطح تنش در روابط منطقهاي و با همسايگان به ويژه با اعراب منطقه باعث شد تا اسرائيليها از اين فرصت استفاده کنند و تلاش کنند، اعراب را به جانب خود بکشانند. تحولاتي که در منطقه اتفاق افتاد، بحث توافق ابراهيم و بعضي از موضوعات از جمله ارتباط با سوريه، برنامه هستهاي ايران و نظم و امنيت منطقهاي باعث شد، نوعي همنوايي بين اسرائيل و اعراب شکل بگيرد. با اين توضيح که روابط شکل گرفته بين رژيم اسرائيل و اعراب منطقه بازگشتپذير نيست. اما بهبود روابط ايران و اعراب منطقه طبيعتا ميتواند عمق و سطح روابط آنها با اسرائيل را متاثر از خودش کند. بهويژه اينکه روابط با اسرائيل قطعا مورد استقبال تودههاي عرب (در درون اين کشورها) نيست و يکي از دلايلي که تا امروز عربستان به اين روند عاديسازي روابط با اسرائيل نپرداخته است. فارغ از مسائلي که در درون جامعه عربستان وجود دارد، موقعيت و جايگاه عربستان در جهان عرب و جهان اسلام است که باعث شده است، در برقراري روابط آشکار با اسرائيل احتياطهاي لازم را از خودش نشان دهد.