بحرانهاي نوظهور در هزارتوي اردوگاه «اصولگرايان»
روزنو :اصولگرايي و اصلاحطلبي، در غياب احزاب مدرن و داراي کار ويژههاي مرسوم در قاموس علم سياست، طي چند دهه گذشته نمايندگي خواست و اراده جريانها و شخصيتهاي سياسي کشورمان بودهاند. اين دو جريان همچون دوگانهاي انداموار در مواجهه با يکديگر، به حيات ديگري معنا و کارکرد بخشيدهاند.
در اين ميان، طي سالهاي اخير به واسطه ناکارآمديهاي دروني و البته موانع خارجي، جايگاه اصلاحطلبان در ساختار قدرت و صحنه سياسي کشور روند نزولي چشمگيري داشته است اما در مقابل تمامي ظواهر نشانگر وضعيت متفاوت در جبهه اصولگرايان است. به نظر ميرسد جريان اصولگرا طي يک سال گذشته پس از 8 سال انتظار، بالاخره روياي ديرينه خود را براي يکدست کردن هيات حاکمه (تسلط بر سه قوه) محقق شده ديد.
حتي بسياري از چهرههاي جوان انقلابي با خشنودي از وضعيت جديد، چنان ميگفتند و مينوشتند که انگار آنها پس از چند دهه موفق شدهاند بر اصلاحطلبان هژموني پيدا کنند. حال با اين اوصاف، يکي از مسائل مهمي که طي چند سال گذشته غالبا مورد اغفال قرار گرفته اين است که آيا آنچنان که نيروهاي انقلابي درون جبهه اصولگرايي مدعي هستند، همهچيز بر وفق مراد بوده و آنها با وحدت کامل در مسير پيشبرد اهدافشان پيشميروند؟ با نگاهي موشکافانه به رخدادها، مواضع و سير تحولات چند سال اخير، به ويژه بعد از روي کارآمدن دولت انقلابي به رياست سيد ابراهيم رئيسي در 14 مرداد سال گذشته، ميتوان از برخي منازعهها و گروهبنديها در ميان اصولگرايان سخن به ميان آورد که به نظر ميرسد پرداختن به آنها نيازمند خوانشي عميق و چند بُعدي است. در اثبات اين امر تنها کافي است به برخي از مسائل موجود درونگروهي اين جبهه اشاره کرد.
اصولگرايي چيست و اصولگرا کيست؟
شايد در سالهاي گذشته بازشناخت اينکه اصولگرايي چيست و اصولگرايان کيستاند، چندان دشوار نمينمود. طيفي وسيع از افراد و احزاب سياسي درون گروهي به آساني خود را زير سايه اصولگرايي معرفي ميکردند اما در سالهاي اخير، شاهد هستيم که تنشهاي دومينواري ميان افراد حاضر در اين جبهه شکل گرفته است. اکنون بر خلاف گذشته، نسل نو استراتژيستهاي اصولگرا تعريفهاي سابق پيرامون اصولگرايي و اصولگرا بودن را ارائه ميکنند. آنها به طور مداوم، دايره و حلقه اصولگرايان را تنگ و تنگتر ميکنند و افراد مختلف را از جمع خود خارج ميکنند. لذا اکنون به جرات ميتوان گفت مساله تعريف اوليه اصولگرايي به چالشي براي اين جريان تبديل شده است.
ظهور دوگانههاي متعارض در جبهه اصولگرايان
علاوه بر تضاد و تضارب آرا در تعريف مفهوم اصولگرايي، در سالهاي اخير شاهد شکلگيري دوگانههاي درون جناحي در ميان آنها هستيم. بهگونهاي که اکنون واژگاني همانند «اصولگراي ناب و غير اصلي»، اصولگرا و انقلابي» «انقلابي و سوپرانقلابي»، «تندرو و معتدل» و «مدرن و سنتي» به تقسيمبنديهايي متداول براي بازشناخت مواجهه دروني آنها تبديل شدهاند. در اين ميان، نکته قابل تامل اين است که هر يک از اين دوگانهها بر خلاف همجريان بودن، حتي خود را در تضاد و تقابل با ديگري تعريف ميکنند.
خلاء معنا براي تجديد حيات سياسي و بازتعريف جايگاه در حوزه امور سياسي – اجتماعي
در گذشته آنچه که به طور غالب به عنوان جريان اصولگرا مورد بازشناخت قرار ميگرفت -اين معنا در ميان اصولگرايان مورد چالش و اختلاف است- بيشتر بر اساس تقابل با اصلاحطلبان معنا پيدا ميکرد. به عبارتي اين جبهه از طريق تعريف ديگريِ «اصلاحطلب» به حيات سياسي خود معنا ميبخشيد اما اکنون با در انزوا و حاشيه قرار گرفتن جريان اصلاحات و کنار گذاشته شدن آنها از ساختار قدرت عملا شاهد هستيم که آنها در بازتعريف جايگاه خود در مواجهه با مسائل و بحرانها با مشکلات اساسي مواجه شدهاند. لذا اکنون ميتوان از خلاء معنا در ميان جبهه اصولگرايان و ناتواني در بازتعريف خود به عنوان مسالهاي اساسي در درون اين جريان ياد کرد.
نهادسازيهاي ناکارآمد و خلاء استراتژيک
اصولگرايان از ابتداي دهه 90 که تهديد شکستهاي احتمالي دومينوار در انتخابات رياست جمهوري را به طور ملموس احساس کردند، چارهانديشي براي احياي جايگاه و قدرت خود را کليد زدند. در اين مقطع حتي پيشنهادهايي مبني بر احياي جايگاه نخستوزيري و جايگزين شدن اختيارات آن با رياست جمهوري نيز مطرح شد. حتي اصولگرايان همراستاي با اصلاحطلبان که شوراي عالي سياستگذاري اصلاحطلبان را براي ايجاد هماهنگي دروني ايجاد کرده بودند، نهادهايي همچون جمنا (جبهه نيروهاي انقلاب اسلامي) و بعدتر شاجا (شوراي ائتلاف جريان اصولگرايان) را ايجاد کردند. هدف اين بود که اين نهادها عامل وحدت و تقويت جريان اصولگرا شود اما اکنون مساله اين است جمنا و شاجا تا چه اندازه توانستهاند در ايجاد وحدت و تعيين استراتژي موفق باشند. حال مساله اين است که آيا شاجا و جمنا با سرنوشت مشابه شوراي عالي سياستگذاري اصلاحطلبان دچار شدهاند؟
دوگانهگي در مواجهه با دولت انقلابي
افزون بر مسائل جدي مورد اشاره، يکي ديگر از مسائل کنوني اصولگرايان نوع مواجهه و تعامل آنها با موضوع اتحاد با دولت رئيسي است. اکثريت اصولگرايان در خرداد سال گذشته، يکدست شدن قدرت را جشن گرفتند اما اکنون آنها با گذشت يک سال از روي کارآمدن دولت انقلابي، در درون خود با اين مساله مهم مواجه شدهاند که آيا همچنان به حاتمبخشي و حمايت قاطع از دولت سيزدهم ادامه بدهند يا خير؟ همچنين، در سطحي ديگر مساله مهم اين است آيا همگرايي آنها با دولت ميبايست ادامه داشته باشد يا خير؟