دختر شهید بهشتی: سالی یک بار دوستان صدا و سیما یادشان می افتد برنامه ای برای شهید بهشتی بسازند!/ شهید بهشتی نگاه حذفی نداشت
روزنو :خانم ملوک السادات بهشتی، دختر شهید بهشتی گفت: زمانی که من می خواستم حجاب بگذارم، ایشان هیچوقت اجبار نمی کردند، که تو باید چنین حجابی داشته باشی، چنان حجابی داشته باشی، اما ساعت ها با من بحث می کردند، و من هم دوست داشتم، یعنی رابطه من با پدر بیش از یک پدر دختری بود، و مثل یک استاد از ایشان استفاده می کردم و از نظراتشان. ساعت ها بحث می کردند در این مورد و بعد به عهده ی خود من گذاشته بودند، نوع پوششم رنگ لباسم.
برنامهی دست خط این هفته میزبان سرکار خانم دکتر ملوک السادات بهشتی، استاد دانشگاه و فرزند ارشد شهید والامقام دکتر بهشتی بود و در گفتوگوی محمد حسین رنجبران با ایشان به ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی پرداخته شد.
خانم دکتر بهشتی در این برنامه دربارهی خطرات و تهدیداتی که برای شهید بهشتی و خانواده ایشان پیش از شهادت وجود داشت گفتند، "خانهی ما کاملاً مشخص بود همه میدانستند که منزل شهید بهشتی کجا هست، کاملاً مشخص بود که کجا هستیم ما و چه زمانی شهید بهشتی رفت و آمد می کنند. مواردی که زیر پلی که از روی کانال پشت خانه ی ما می گذشت بمبگذاری کرده بودند"
در بخش دیگری از این گفتوگو خانم بهشتی به آمادگی شهید بهشتی برای شهادت از زبان ایشان اشاره کردند: "من وقت زیادی ندارم اگر بخواهم فقط به این مسائل (پاسخ به تهمت ها) بپردازم، کارهای اساسی و اصولی انقلاب باقی می ماند." و هم چنین در توصیف روز شهادت اظهار داشتند: "صبح ایشان غسل کردند لباس نویی که از قم آورده را پوشیدند و کاملاً آمادگی داشتند، با تک تک افراد خانواده بهطور خیلی عجیبی خداحافظی کردند."
در ادامه برنامه نظم شهید بهشتی از زبان فرزند ارشد ایشان این گونه توصیف شد "در همه ی مراحل، ایشان یک نظم فکری خاصی داشتند، می خواهم بگویم قبل از این که ما بگوییم ایشان مسئول قوه قضائیه بودند، مسئول حزب جمهوری بودند، قبل از همه ی این ها ایشان اندیشمندی بودند با یک نظام فکری."
دکتر ملوکالسادات بهشتی آمادگی پدرشان برای ایجاد حکومت اسلامی را این گونه شرح دادند که "شهید بهشتی معتقد بودند ما باید مطالعهی همهجانبه راجع به اصول حکومت اسلامی داشته باشیم، وقتی به سال 57 رسیدند این طور نبوده که دست خالی بوده باشند! یک هستهی مطالعاتی بود که این ها از قبل آماده کرده بودند و به دنبال راه کارهایی برای حل مشکلات و معضلات بودند."
فرزند شهید بهشتی یکی از دلایل موفقیتهای ایشان را مطالعه قرآن، تحقیق در قرآن و یافتن راه حل از آن اظهار داشتند و در پاسخ به این سؤال که شهید بهشتی چه مخاطراتی را پیش روی انقلاب میدیدند این گونه توضیح دادند: " ایشان اعتقاد داشتند اگر بی عدالتی در جامعه ادامه پیدا کند، بی عدالتی اقتصادی، بی عدالتی اجتماعی، بی عدالتی سیاسی، اگر این ادامه پیدا کند و جمهوری اسلامی نتواند این مشکل را حل کند، در واقع یک بخش اعظم رسالت انبیاء را نتوانسته به ثمر برساند."
خانم دکتر بهشتی اعتقاد شهید بهشتی به ولایت مطلقه فقیه و تبعیت از امام راحل را این گونه شرح دادند: "خودشان اصلاً به این موضوع اعتقاد نداشتند که در حکومت اسلامی کار اجرایی داشته باشند، و بیشتر می خواستند به مطالعات بپردازند و پشتوانه ای باشند برای نظام اسلامی، ولی چون امام راحل فرمودند بودند، مسئولیت قوه قضائیه را پذیرفتند "
فرزند شهید بهشتی در مورد مردمی بودن شهید بهشتی و نحوهی ادارهی حزب جمهوری هم اضافه کردند: "ایشان اتفاقاً هم خودشان پایگاه مردمی داشتند و هم حزب جمهوری که تشکیل دادند دقیقاً براساس پایگاه مردمی بود، از اول هم در حزب جمهوری اختلاف سلیقه و اختلاف نظر بود، حتی در شورای مرکزی هم اختلاف نظر بود هنر شهید بهشتی این بود که این ها را یکجا میتوانست هماهنگ کند، اختلاف نظرها را از بین ببرد و در رأیگیری و به نتیجه رساندن می توانست مؤثر باشد."
فرزند شهید بهشتی رابطه ی رهبری با شهید بهشتی را بسیار دوستانه توصیف کرد و اضافه کرد: "هر زمان که رهبر انقلاب از زندان می آمدند، منزل ما تشریف میآوردند و هر زمان که ما میرفتیم مشهد، ساعت ها این دوستان عزیز با هم در ارتباط با حکومت اسلامی مباحثه می کردند."
ایشان هم چنین در ادامه به دیدار امام موسی صدر و شهید بهشتی در لبنان اشاره کردند و گفتند: "این دو نفر مانند دو برادر بودند، از لحاظ ظاهری قد و قواره که بودند، از لحاظ شکلی، برخورد و آن نزدیکی تفکر این دو فرد. دیدگاهشان نسبت به جهان بینالملل، دیدگاهشان نسبت به ادیان، بسیار این ها نزدیک به هم بودند."
در این برنامه به سخنان ماندگار دکتر بهشتی در جلسات خبرگان قانون اساسی اشاره شد و فرزند ایشان اضافه کردند " ایشان بسیار مقید بودند که هر چه سریع تر قانون اساسی تصویب شود. برای همین کار قوانین اساسی کشور های مختلف جهان را با گروهی از دانشگاهیان و حقوقدانان مطالعه و بررسی کردند."
خانم دکتر بهشتی در مورد نظر پدرشان درباره ریاست جمهوری بنی صدر این گونه توضیح دادند: "ایشان می گفتند در این جایگاه بنی صدر نمی تواند برای نظام اسلامی مفید باشند. برای این کار آقای رجایی را ترجیح میدادند ، آقا رجایی را مردمی می دانستند، بر خواسته از جامعه و دارای منطق کافی."
هم چنین در پاسخ به شبهه ای که یکی از سیاسیون مطرح کرده بودند خانم دکتر بهشتی این گونه پاسخ دادند: "در کشور آلمان تمام جلسات ما همراه ایشان بودیم هرگز من ندیدم ایشان با بانوان دست بدهند، خیلی محترمانه برخورد می کردند، آن قدر که آن خانم ها تعجب می کردند که یک روحانی مسلمان این قدر با احترام با ایشان برخورد می کند اما هرگز ندیدم دست بدهند."
بخش اول گفتوگو :
در خدمت سرکار خانم دکتر ملوک السادات حسینی بهشتی هستیم فرزند ارشد استاد شهید دکتر آیت الله بهشتی که افتخار دادند و به برنامهی دست خط آمدند.
خانم دکتر سلام عرض میکنم. خیلی خیلی خوش آمدید.
سلام عرض میکنم خدمت شما و همهی دست اندرکاران برنامه که بسیار برنامهی خوبی هست و روشنگری میکند انشاءالله.
بزرگوارید. خیلی ممنون هستیم از شما؛ بر میگردیم به 41 سال پیش. چه حس و حالی داشتید اصلاً چه طور به خبر داده شد؟ میخواندم در صحبتهای شما که گفته بودید تهدیدات ها برای شما زیاد شده بوده مثلاً گفته بودند که نزدیک خانه بمبگذاری کرده بودند و بعد شما مجبور شدید بروید سمت سرچشمه زندگی کنید.
خانهی ما کاملاً مشخص بود همه میدانستند که منزل شهید بهشتی کجا هست، در منزل خودمان که از قبل از انقلاب ساخته بودند آن جا سکونت داشتیم و منافقین هم کاملاً میدانستند اطلاع داشتند حتی زمانی بود که خود رجوی و اطرافیانش آمده بودند که یک نوع همکاری داشته باشند که با اصول جور نبود و شهید بهشتی نپذیرفته بودند. می خواهم بگویم که کاملاً مشخص بود که کجا هستیم ما و چه زمانی شهید بهشتی رفت و آمد می کنند. معمولاً آن زمان هم سمت ریاست دیوان عالی کشور را داشتند و بعد از این که ساعت اداری تمام میشد ایشان به حزب جمهوری می رفتند و آن جا به رتقوفتق امور می پرداختند. متأسفانه داشتیم مواردی که زیر پلی که از روی کانال پشت خانه ی ما میگذشت بمبگذاری کرده بودند. حالا قبلش منفجر شد قبل از این که ماشین بیاید و بعد برسد به آن پل و مواردی دیگر که به خود منزل ما، تلفن های تهدید آمیز زده می شد و مادر جواب می دادند و چقدر ایشان اذیت شدند در این زمینه که مرتب می گفتند که شما منتظر باشید یک هم چنین اتفاقی خواهد افتاد، و خب برای خانواده خیلی واقعاً شکنجه آور بود در عین حال که ما میدانستیم ایشان سِمت خودشان را بسیار جدی می گیرند تا وقتی که مسئولیت دارند تمام و کمال این مسئولیت را انجام خواهند داد و در این حال که ما می دانستیم ایشان آمادهی شهادت هستند، و شاید کمتر کسی متوجه این موضوع می شد، در خانه کاملاً مشخص بود که یک چنین پیشبینی هایی را ایشان دارند.
چه حسی بود که این طور برداشت می کردید؟
برای مثال یک مورد را خدمتتان می گویم ؛ من و برادرم که دانشجو بودیم و چون دانشجویان مسائلی را مطرح می کردند، شب که می شد می آمدیم می گفتیم و بعد می گفتیم که چرا شما جواب نمیدهید؟ تهمت ها را، اهانت ها را، ایشان می گفتند من وقت زیادی ندارم اگر بخواهم فقط به این مسائل بپردازم، کارهای اساسی و اصولی انقلاب باقی می ماند.
در هنگام بروز واقعه شما صدای انفجار را شنیدید؟
روزی که این اتفاق افتاد صبح ش ایشان غسل کردند لباس نویی که از قم دوخته شده بود و آورده بودند به سفارش مادر، آن را پوشیدند و کاملاً آمادگی داشتند، آمدند، دیدند که ما داریم یکسری وسائل اولیه را جمع می کنیم که ببریم به توصیهی محافظین قرار بود برویم یک منزل در خیابان ایران و آنجا بهطور موقت مستقر شویم، ایشان با لبخند گفتند که این جور پیشبینی ها نمی تواند مانع شهادت کسی شود، و با تک تک افراد خانواده بهطور خیلی عجیبی خداحافظی کردند، خب هر روز خداحافظی می کردند اما آن روز انگار آگاه بودند به این مسئله. و خودشان میدانستند که جلسه ی بسیار مهمی بعد از نماز مغرب و عشاء در حزب جمهوری برقرار خواهد بود در ارتباط با انتخابات ریاست جمهوری بود و آیندهی کشور. و ما آمده بودیم و تازه مستقر شده بودیم در آن خانه که صدای انفجار را شنیدیم .
گفته بودید که شهید رجایی خبر شهادت را به مادر دادند؟
بله طول کشید تا این که صبح روز بعد، قبل از این که اعلام شود، خدا رحمت کند شهید رجایی که یک آرامش خاصی داشتند، و از قبل هم با خانواده آشنایی داشتند، ما رفت و آمد هم داشتیم، ایشان زنگ زدند و با مادر صحبت کردند و خبر شهادت را دادند.
خانم دکتر شما چند سال تون بود آن زمان که پدر شهید شدند؟
من دیگر هم دانشجو بودم و هم ازدواج کردم و دو تا بچه داشتم، 25 یا 26 سال بودم.
آقا محمدرضا بعد از شما بودند؟
بله، ایشان دانشجو بودند. دانشجوی رشته ی پزشکی بودند، چهار سال اختلاف سنی داریم. بعد آقا علی رضا، هم چهار سال بعد از ایشان به دنیا آمدند، محبوبه سادات هم با یک فاصله ی حدود 10 سال با برادرم -چون ما رفتیم خارج از کشور و برگشتیم و بعد ایشان- به دنیا آمدند.
یعنی کوچک ترین فرزند موقع شهادت ایشان بودند؟
بله 5 یا 6 سال شان بود.
عجب! چقدر سخت.
خیلی سخت بود. و هنوز هم که هنوزه واقعاً وقتی یادشان می افتند چون واقعاً دوران سختی بود ...
اجازه دهید راحت سؤال کنم، با عنوان دختر شهید بهشتی نه! بهعنوان یک دختر شهید، فردی که از قبل انقلاب برای انقلاب زحمات ویژه ای کشیده و بعد از انقلاب هم همین طور و به دست منافقین هم به شهادت رسیده. بعد از 41 سال، پیش خودتان بعضی مواقع با دیدن بعضی از مشکلات بعضی از نارسایی ها، بعضی از خطاهای احتمالی که در همه جا وجود دارد و در جمهوری اسلامی هم هست، یک دفعه نمیگویید حیف که پدرم شهید شد برای این که مثلاً الان شرایط شرایط خوبی نیست؟
شما ببینید، در همه ی مراحل، ایشان یک نظم فکری خاصی داشتند، یک نظام فکری داشتند می خواهم بگویم قبل از این که ما بگوییم ایشان مسئول قوه قضائیه بودند، مسئول حزب جمهوری بودند، قبل از همه ی این ها ایشان اندیشمندی بودند با یک نظام فکری. و حیف که این جامعهی ما هنوز ایشان را نشناخته، یعنی جای کار بسیار زیاد است. به نظر من یک باز اندیشی و بازنگری در مورد بازشناسی در مورد اندیشه های ایشان باید انجام بگیرد. معتقد بودند که همه ی علمای قم باید زبان خارجی بلد باشند، و علوم جدید را باید بلد باشند. یعنی در دبیرستان دین و دانش که دایر کرده بودند عصرها که دانشآموزان می رفتند فضلای قم می آمدند و در این کلاس ها شرکت می کردند. می خواهم بگویم چند بعدی و همهجانبه ایشان کار کرده بودند. همان سالها شما می بینید یک هستهی مطالعاتی و تحقیقاتی تشکیل می دهند و همه ی فضلای شناخته شده را می آورند داخل این هسته مطالعاتی، چرا ؟ میگویند صرف این که می گویید الان سال 42 شد و حرکتی انجام شد، اما با تبعید امام فعلاً متوقف شد کافی نیست! ما باید مطالعه ی همهجانبه راجع به اصول حکومت اسلامی داشته باشیم، همه ی مستندات کتابها، مقالات داخلی ، خارجی به زبان عربی -خب ایشان به زبان انگلیسی مسلط بودند، داشتیم افرادی که به زبان فرانسه مسلط بودند- تمام این ها مطالعه شده بود، فیش برداری شده بود، آماده بود. یعنی می خواهم بگویم وقتی رسیدند به سال 57 این طور نبوده که دست خالی بوده باشند! یک هستهی مطالعاتی بود که این ها از قبل آماده کرده بودند و به دنبال راه کارهایی بودند برای حل مشکلات و معضلات.
یعنی در حین مبارزه و سختی های مبارزه ، کنارش آن کارهایی که پیش بینی داشتند برای بعد از پیروزی را طراحی کرده بودند؟
بله در صورتی که شما می دانید در سال 56 هنوز معلوم نبود که انقلاب به نتیجه برسد. این که بگوییم که اگر (شهید بهشتی امروز) بودند یا نبودند چه می شد، چه نمی شد این مشکلی از ما را حل نمی کند.
منظورم این هست که آیا پشیمان نیستید؟
پشیمانی ما مسئلهای را حل نمی کند، من می گویم فردی که شناخته شده هستند ، روش کارشان کاملاً مشخص است و اندیشه های ایشان کاملاً مشخص. بعد از 41 سال چقدر شما برنامه در تلویزیون دارید که اندیشه های ایشان را بررسی کند؟ بسیار کم. یعنی سالی یک بار دوستان عزیز ما در رادیو تلویزیون یادشان می افتند که شهید بهشتی بوده و ما باید برنامه ای برای ایشان در آن و در لحظه بسازیم. واقعاً حیف نیست؟! و نه فقط ایشان، شهدای دیگر ما همین طور. یعنی ما دست کم نگیریم شهیدی مثل شهید باهنر شهید مطهری شهید مفتح، این ها واقعاً دارای اندیشه بودند دارای کتابهایی بودند روش های خاص خودشان را داشتند که الان به کار ما می آید. من اخیراً داشتیم تفاسیر ایشان را، نشر آثار ایشان چاپ کرده حدود 8 جلد است. متأسفانه ایشان نتوانستند ادامه بدهند تفسیر قرآن را، میدانید که تمام زندگی ایشان با قرآن عجین بوده، و یکی از (دلایل) موفقیتهای ایشان دقیقاً به همین خاطر بوده است. قرآن را مطالعه می کردند و تحقیق می کردند و راه حل از آن پیدا می کردند. ببینید خیلی مسئله ی مهمی است! چه زمانی؟ زمانی که از قم شروع کردند بعد ما تفاسیر شان در آلمان را داریم، جلسات تفسیرشان در آلمان را داریم، بعد جلسات تفسیرشان در تهران را داریم، این ها الان تازه چاپ شده است. شما اگر بیایید مطالعه بفرمایید آدم احساس می کند همین الان و همین مشکلات را بیان کرده اند. این قدر به روز است!
شهید بهشتی چه مخاطراتی را پیش روی انقلاب می دیدند؟ از همان موقع، همین الان را هم میفرمایید ما آثارشان را که می خوانیم انگار برای امروز هست؛ چه مخاطراتی را می دیدند؟
یک اصل را من می توانم بگویم چون خیلی مفصل هست و این گونه مسائل را باید بهطور مفصل بحث کرد راجع بهش، یک مسئله که اتفاقاً من قبل از آمدن به برنامه داشتم یک بار دیگر زندگی شان را و آثارشان را مرور می کردم این که تأکید می کردند: یک؛ اگر بی عدالتی در جامعه ادامه پیدا کند، بی عدالتی اقتصادی، بی عدالتی اجتماعی، بی عدالتی سیاسی، اگر این ادامه پیدا کند و جمهوری اسلامی نتواند این را این مشکل را حل کند، در واقع یک بخش اعظم رسالت انبیاء را نتوانسته به ثمر برساند. دو؛ عدم صداقت. ببینید، ایشان اتفاقاً همین طور بودند، یک جایی مطرح می کنند که دوستان ایراد می گیرند که چرا شما همه ی حرفهایتان را صاف و پوست کنده می گویید؟ همه ی نظراتتان را صاف و پوست کنده می گویید؟ می گویم خب وظیفه من بهعنوان یک مسلمان این هست که با اطرافیانم به صداقت رفتار کنم. نظمی که ایشان داشتند در کارها، بسیار منظم بودند در کارهایشان، از لحاظ وقتشناسی، از لحاظ انجام کار های گروهی، اگر نه که نمی توانستند تشکل های مختلف را به وجود بیاورند.
گفته بودید: "در مورد ولایت فقیه بحث های فراوانی می شد، شهید بهشتی بهدلیل تحقیقات فراوانی که در این زمینه داشتند، آن گونه محکم و مستدل برخورد کردند -و البته نه به خاطر روحیه ی تعصبی-. من امیدوارم نتایج کامل این تحقیقات منتشر شود تا افرادی که مخالفتی با ولایت فقیه مطلقه ی فقیه دارند جواب خودشان را که جواب اسلام است دریافت کنند." این را شما گفتید و بخش هایی از دفاع ایشان را در آن مجلس خبرگان قانون اساسی بود که ایشان دفاع کردند.
بله نمونه کاملش این بود که با این که خودشان اصلاً به این موضوع اعتقاد نداشتند که کار اجرایی داشته باشند در حکومت اسلامی، و بیشتر به مطالعات بپردازند و پشتوانه ای باشند برای نظام اسلامی، ولی چون امام راحل فرمودند بودند پذیرفتند مسئولیت قوه قضائیه را. این خودش خیلی مسئله مهمی بود، وگرنه خودشان برنامه ریزی کرده بودند که مدرسه ای مثل مدرسهی حقانی گسترش پیدا کند، مسائل حوزوی حل شود، روی مسائل مختلف فرهنگی مطالعه شود. و هم ایشان و هم استاد مطهری و دوستان دیگرشان، واقعاً این هستهی مطالعاتی می توانست این کار را انجام دهد و پشتوانه ی محکمی می شد برای انقلاب.
هستهی مطالعاتی چه کسانی بودند؟
تا جایی که من اطلاع دارم استاد شهید مطهری بودن، ایشان بودند، شهید مفتح بودند و آقای موسوی اردبیلی بودند و تعداد زیادی بودند ولی هستهی اصلی را این ها تشکیل می دادند که بعداً این ها آمدند در شورای انقلاب. این ها آمدند هستهی شورای انقلاب را به توصیه اما راحل در پاریس، آمدند هستهی شورای انقلاب را تشکیل دادند و بعد دوستان دیگری از جمله رهبر معظم انقلاب و آقای مهدوی کنی این ها پیوستند به این شورای انقلاب و خود آقای هاشمی بودند، این ها گروه زیادی بودند، این تعداد اسامی در ذهن من هست.
رابطه ایشان با حضرت امام (ره) از قبل از 42 شکل گرفته بود، درسته؟
ایشان عملاً، بله دیگر چون طلبه ای بودند که پای درس امام می رفتند، یعنی هم زمان هم درس های علامه را می رفتند ، خب اساتید مختلفی داشتند ایشان و پای درس امام می رفتند ، عملاً استاد و شاگردی بود رابطه.
و بعد از انقلاب اسلامی که بالأخره رابطه ی استاد شاگردی و مرید و مرادی تبدیل می شود به رابطه رهبری انقلاب و یک مسئولیتی که ایشان به تکلیف رهبر انقلاب قبول می کنند، شده بود بالأخره یک جاهایی نظرات شان با نظرات امام متفاوت باشد، مثلاً در خانه اشاره ای کنند یا از سختی های کار بگویند؟
نه این که اسنادش هست. در مورد بنی صدر ایشان مخالف بودند.
ایشان از اول با بنی صدر مخالف بودند؟
ایشان می گفتند در این جایگاه ایشان نمی تواند برای نظام اسلامی مفید باشند. در عین حال که شما در جملاتی که می گویند حتی صدای ایشان هست که معتقد هستند که افرادی مثل بنیصدر بسیار پر مطالعه هستند.
یعنی نکته ی مثبت ش را هم می گویند؟
بله. چون می دانید که بنی صدر در زمینه ی اقتصادی خیلی خوب کار کرده بود و کتاب های متعدد، ما که خارج از کشور بودیم کتاب های متعدد ایشان را چون امکان چاپ کتاب داشت ایشان، کتاب های ایشان را خوانده بودیم. یعنی همیشه نکته ی مثبت را در کنار منفی میگفتند ولی معتقد بودند برای این جایگاه ایشان ساخته نشده.
ولی در عین حال وقتی نظر امام را دیدند تبعیت می کردند.
بله . این که مسلم هست.
چه نگاهی داشتند آیا نگاه شان این بود که در واقع مردم تا یک مرحله ای تصمیم ساز هستند، تصمیمگیر هست، و اثرگذار هستند یا این که ایشان برای نظر مردم یک اصالت ویژه ای قائل بودند؟
ایشان اتفاقاً هم خودشان پایگاه مردمی داشتند و هم حزب جمهوری که تشکیل دادند دقیقاً براساس پایگاه مردمی بود. حالا نمی دانم چقدر آشنا هستید، ای کاش در این مورد هم صحبت می شد، حزبی بود فراگیر مردمی، همه ی اقشار آمده بودند زیر یک چتر قرار گرفته بودند، همه ی سلیقه ها ، ببینید خیلی مهم است، همه ی طیف های فکری، البته سلیقه هایی که زیر چتر امام و رهبری بودند، دقت می فرمائید؟ همه این ها را در نظر گرفته بودند. چون می بینید آن جا فرهنگیان هستند، بازاریان هستند، دانشگاهیان هستند، دانشجویان را ما داشتیم، گروه های دانشجویی که من خودم عضو بودم، دانشآموزی داشتیم، حتی برای خانم های خانه دار هم ما گروه هایی داشتیم.
در این که حزب جمهوری اسلامی یک حزب ماندگار شد در تاریخِ جمهوری اسلامی، شکی نیست؛ اما بالأخره آدمهایی که در این عرصه کار کردند، آدمهای قدیمی تأثیرگذاری که بودند والان هم هستند بعضاً، می گویند که اول انقلاب بود، گروه های معاند که تقریباً فضایشان مشخص شده بود و جدا شده بودند، همهی گروه های انقلابی با سلایق مختلف تحت چتر حزب جمهوری اسلامی بودند، اما با گذشت زمان یک سری اختلاف نظرهایی به لحاظ سلیقه ای و روشی، بین همین گروه های زیر مجموعه حزب جمهوری اسلامی به وجود آمد.
همان موقع هم بود، اول هم اختلاف سلیقه بود اختلاف نظر بود، این جور نبود که همه با هم یکسان فکر کنند، (مجری این نکتهی مهمی است) اصلاً این طور نبود، حتی در شورای مرکزی هم اختلاف نظر بود، آن افراد و اساتید و بزرگانی که آن موقع بودند، حالا آن موقع که من یک دانشجو بیشتر نبودم، اما بزرگانی که بودند با ایشان مصاحبه کنید کاملاً مشخصه که آن موقع هم اختلاف نظر بود، هنر شهید بهشتی این بود که این ها را یکجا میتوانست هماهنگ کند، اختلاف نظر ها را از بین ببرد و در رایگیری و به نتیجه رساندن می توانست ایشان مؤثر باشد.
گفته بودید که ایشان نگاه حذفی نداشتند. چطور می شود که آدم یک آدم سیاسی باشد و بالأخره یک سری چیزهای سیاسی را بداند، بالأخره برای هر فرد سیاسی یک سری اولویت های سیاسی مطرح است و همکاری های سیاسی، اما نگاه حذفی نداشته باشد؟
شهید بهشتی یک اصلی را رعایت می کردند، معمولاً مسائل سیاسی که پیش می آید براساس خودخواهی هاست یعنی فردی است متأسفانه اکثراً. فرد احساس می کند که طرف با او مخالف است بنابراین می گذاردش کنار، حذفش می کند. این راحت ترین کار است دیگر! طرف را میگذاری کنار و از دور خارج می کنی. این بهترین کاره! ولی شهید بهشتی این طور نبودند. داشتیم ما مواردی که حالا من دقیق سمت را یادم نیست اما داشتیم مواردی که طرف کاملاً مخالف بود با شهید بهشتی و نظراتشان، ولی ایشان توصیه کردند که این فرد مدیر خوبی است بگذاریدشان در بخشی، اگر اشتباه نکنم صداوسیما.
رابطه دکتر شهید بهشتی با آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب چگونه بود؟
بسیار دوستانه بود، هر زمان که ایشان از زندان می آمدند منزل ما تشریف می آوردند و هر زمان که ما می رفتیم مشهد، ساعت ها این دوستان عزیز با هم مباحثه می کردند در ارتباط با حکومت اسلامی و بسیار دوستانه بود.
مباحثات شان در مقابل چشمان شما بود یا نه؟
نه، ما که خب آن موقع سنمان اصلاً به اون آن حد نبود که بتوانیم ... . اما همیشه این رابطه ی دوستانه بوده.
رهبر معظم انقلاب بعد از شهادت دکتر شهید بهشتی رابطه شان با خانواده شما چگونه بود؟
خب این که مسلم هست، ایشان ارتباط خوبی داشتند مثل یک پدر هستند برای ما خانواده شهدا و ان شاءالله که خداوند سلامتی به ایشان بدهد.
نکته ی دیگر این که خانم دکتر بهشتی -حالا یک چیزهایی را گفتید از فضای الان- بهعنوان یک استاد دانشگاه و فرزند شهید بهشتی فضای فرهنگی الان را چگونه می بینند؟ من در صحبت های شما خواندم که بهعنوان یک دختر خانم 10 ساله که در آلمان هم بودید و آن جا تکلیف می شوید، پدر آنقدر با شما باز برخورد می کنند، که خودتان همه چیز را انتخاب می کنید، آن هم در آن فضا!
بله من خدمتتان گفتم، زمانی که من می خواستم حجاب بگذارم، ایشان هیچوقت اجبار نمی کردند، که تو باید چنین حجابی داشته باشی، چنان حجابی داشته باشی، اما ساعت ها با من بحث می کردند، و من هم دوست داشتم، یعنی رابطه من با پدر بیش از یک پدر دختری بود، و مثل یک استاد از ایشان استفاده می کردم و از نظراتشان. ساعت ها بحث می کردند در این مورد و بعد به عهده ی خود من گذاشته بودند، نوع پوششم رنگ لباسم.
خانم دکتر بهشتی با این دید، با این نوع تربیت با این نوع خانواده ای که داشتند الان فضای فرهنگی ما را چطور می بینند، فضای فرهنگی امروز جمهوری اسلامی را.
من با دانشجویان زیادی و متفاوتی از دانشجویانی که دانشگاه تهران بودند، دانشگاه آزاد، و محافل مختلفی که دانشجویی هست ارتباط دارم، فطرت نسل جوان ما پاک است، و زمینه ی رشد بسیار خوبی دارد، به شرط آن که ما که نسل انقلاب هستیم بدانیم و بتوانیم درست عمل کنیم.
یعنی آن چیزی که رهبر معظم انقلاب هم می گویند که جوان امروز هشیار تر ، بصیرتر ، عالم تر و حتی بعضی مواقع ایشان می فرمایند انقلابی تر.
بله یعنی ببینید اگر ما اطلاعات درست به جوانمان بدهیم در ارتباط با اسلام در ارتباط با روحانیت و مهم تر از هم عمل ما! ببینید آن جوان دانشجو نگاه می کند ببیند من چه می گویم و خودم چگونه عمل می کنم، منِ معلم، منِ استاد. حالا مسئولین که جای خود دارند.
شهید بهشتی چقدر آدم انتقادپذیری بود؟
اتفاقاً معتقدند که ما باید آماده و پذیرای انتقاد باشیم. چرا چون همین باعث سازندگی می شود. در سطح معلم و دانشجو همین حالت را دارد، استاد باشی، سازنده است برای استاد. مسئول کشور باشی، سازنده است برای مسئول. یعنی دانشجوی باید بهراحتی باید بتواند بیاید انتقاد کند و حرف ش را بزند. این تنگ نظری ها را باید بگذاریم کنار. بهخصوص وقتی که دانشجوی من به فضای مجازی دسترسی دارد و اطلاعاتی را می گیرد از فضای مجازی که ممکن است اصلاً غلط باشد. چه بهتر که ما بیاییم پذیرا باشیم انتقاداتش را بشنویم و اطلاعات درست بهش بدهیم. حتماً اگر شهید بهشتی بودند یک چنین برخوردی داشتند. چون قبل از این اتفاق هم ایشان رابطه شان با دانشجو، دانش آموز و همه ی افرادی که علاقه مند بودند به ایشان همین حالت بوده.
خانم دکتر بهشتی مهم ترین دغدغه ی امروزشان برای کشور چیست؟
به نظر من، یکی از معضلات ما این است که مدیرانی باید به کار گرفته شوند که از تجربه کافی برخوردار هستند. ما دیگر آن دوران بعد از جنگ را پشت سر گذاشتیم و نمیتوانیم باز هم آزمون و خطا داشته باشیم ، فرصت را از دست دادیم. واقعاً باید مدیران با تجربه بیایند سرکار. اگر از آن مراحل گذشتند بیایند مشاور مدیران جوان ما شوند.
این حرف شما مخالفت با جوان گرایی که نیست؟
دقیقاً همین را می گویم. من نوعی 30 سال کار کردم و بازنشسته شدم. اما از تجربیات من میتوانند استفاده کنند.
بخش دوم گفتوگو (سبک زندگی) :
شما متولد چه سالی هستید خانم دکتر؟
من 33
کجا ؟
قم. من و دو برادرم در قم به دنیا آمدیم، خواهر کوچکم در تهران
مادر در قید حیات هستند؟
نه متأسفانه در سال 78، ایشان بعد از شهادت شهید بهشتی دچار بیماری عصبی دیابت شدند و بعد با این که معالجه می شدند اما دو سال آخر بسیار سختی کشیدند و متأسفانه در سال 78 از دنیا رفتند.
خدا رحمت شان کند. رابطه شان رابطه ی خیلی عاشقانه بود!
خیلی دوستانه و به قول شما عاشقانه بود. ایشان چون سن کم آمده بودند 15-16 سالگی ازدواج کرده بودند و خیلی قبول داشتند شهید بهشتی را، ببینید در همه ی خانواده ها این طور نبود و حالا من اگر اجازه بدهید یک توضیحی دهم، اولین خاطره من زمانی است که در منزل ما در قم کلاس های دبیرستان دین و دانش به خاطر این که جا و مکان دبیرستان هنوز درست نشده بود در خانه ی ما تشکیل می شد، در اتاق پذیرایی ما و من برادر بزرگم آقای محمدرضا و مادرم در یک اتاقی که منتهی می شد به حیاط خلوتی آن جا از صبح تا ظهر باید آن جا می بودیم و کارهای خودمان را انجام می دادیم که کلاس ها نظم کافی داشته باشد، البته چند ماه بیشتر نبود اما بسیار دوران سختی بود. که من -حدود 4-5 سالم بود- برادرم را سرگرم می کردم که ایشان تا ظهر بتواند آرام باشد که کلاس ها برگزار شود. مادر همیشه پشتیبان شهید بهشتی بودند، همیشه در همه حال، و در مقابل پدر بسیار احترام می گذاشتند به مادر.
مادر خانواده شان هم از روحانیت بودند؟
بله
ماجرای خواستگاری شان را می گویید؟
ایشان با پدربزرگ من آشنا بودند و آن تواضع و خوشرویی ایشان، شهید بهشتی را جلب می کند و به مادرشان و خواهرشان می گویند که از این خانواده که این قدر با اخلاق هستند دختر برای من بگیرید.
این اتفاق در اصفهان می افتند یا قم؟
در اصفهان، خانواده ایشان معروف بودند، مدرس مطلق، در اصفهان معروف بودند.
در صحبت هایتان می خواندم که پدر بهشدت به نقش اجتماعی زنها اعتقاد داشت و حتی شما که یک دختر 10 ساله بودید دائماً با خودشان می بردند در این مراسم ها.
کلاً ایشان معتقد بودند که خانواده را باید همراه ببرند. برخلاف خیلی از روحانیون که متعصب بودند و و معتقد بودند اصلاً خانم ها نباید از خانه بیایند بیرون. حتی مکتب هم که می خواستند بروند با مشکل مواجه بودند. شهید بهشتی آنقدر آگاه و روشن بودند که قبل از مدرسه من را که دختر یک روحانی بودم، گذاشتند کودکستانی که در قم افتتاح شده بود. ایشان معتقد بودند همان طور که امکانات برای پسرهای خانواده فراهم هست برای دختر ها هم فراهم کنند، همان طور که آنها تحصیل می کنند، این ها هم تحصیل کنند و در جامعه هم فعال باشند.
دو خواهر و دو برادر، خواهر کوچک تان که در واقع عروس آیت الله فاطمی نیا رحمت الله علیه هستند و دو برادر چه می کنند؟
دو برادر من تحصیل کرده هستند. بزرگترین برادرم در رشته ی فلسفه، استاد رشته فلسفه دانشگاه تهران هستند، دومین برادرم استاد رشته ی فلسفه ی علوم سیاسی در دانشگاه تربیت مدرس هستند، هر دو استادند. از همان حقوق استادی هم استفاده می کنند.
خودش ما هم که استادید.
من هم مدرس دانشگاه هستم، و خواهرم هم که تحصیلات عالی دارند ایشان هم تدریس می کنند و بسیار توانا هستند.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 53 ازدواج کردم
چطور آشنا شدید؟
ما فامیل بودیم، خیلی ساده. مادر همسرم دختر خالهی پدرم می شوند.
و چطور اتفاق افتاد؟ سنتی اتفاق افتاد یا هر دو همدیگر را می شناختید؟
کلاً قبل از انقلاب خب فامیل بزرگ و عریض و طویلی ما داریم، یکی از خانواده هایی که از لحاظ عقیدتی، سیاسی و اجتماعی خیلی به ایشان نزدیک بودیم، خانواده ی آقای دکتر اژه ای بود. میدانید که یک دختر وقتی به این سن می رسد خواستگار زیاد دارد. انواع و اقسام، مهندس، پزشک و ... . و پدرم آمدند سؤال کردند که دخترم فلانی آمده پزشک است، فلانی آمده مهندس است و آقای جواد اژه ای هم آمدند که معلم هستند. و من فکر کردم روی این موضوع گفتم که می دانید پدر جان من با کسی می خواهم ازدواج کنم که بتوانم با ایشان صحبت کنم، دو کلمه حرف بزنم از لحاظ فرهنگی هم سطح باشیم و الحمدلله از این جهت انتخاب درست بود. خدا رحمت کند ایشان را . ایشان بعد از پدر برای من استاد بودند آقای دکتر اژه ای و فضایی هم که در خانه ایجاد کرده بودند بچه های ما توانستند رشد کنند و استعداد هایشان شکوفا شود و در رشته های مختلف تحصیل کرده اند.
چند فرزند دارید؟
تمام فرزندان من دختر هستند. همه این ها الحمدلله شرایطی برایشان فراهم شد که بتوانند ادامه تحصیل بدهند، شش دختر هستند و همه شان دارند تدریس می کنند، خدمت می کنند به جامعه روی علاقه ی خودشان
یعنی همه شان فرهنگی هستند؟ ازدواج کردند؟
بعضی ها ازدواج کردند و بعضی هنوز نه
چندتا نوه؟
آنها هم شش تا.
ماشاءالله، با نوه ها کِیف می کنید؟
آنها پسر هستند، من یک مقدار بلد نیستم باهاشون کار کنم( با خنده) یکی دختر است و بقیه پسر هستند، یک نوع تعادل در زندگی ما ایجاد شده و امیدوارم همه شان عاقبت بهخیر شوند.
ان شاءالله همهی ما عاقبت بهخیر شویم. داماد ها آدم های شناخته شده ای هستند؟
نه. ولی از دوستان هستند و از آشنایان که سعی کردیم آنهایی که از لحاظ فرهنگی به ما نزدیک تر هستند آنها باشند.
مادر خانم جدی ای هستید یا صمیمی؟
اره فکر کنم جدی هستم اما صمیمی، میشود جدی بود و صمیمی.
بخش سوم گفتوگو :
اولین دستگیری پدر خاطرتان هست؟
اولین دستگیری را بله. چون من اینجا بودم، قبل از ازدواجم بود. زمانی بود که آمدند داخل خانه و خانه ی ما دو بخش داشت، این را خود شهید بهشتی طراحی کرده بودند، اندرونی و بیرونی. جدید بود اما اندرونی و بیرونی داشت، به خاطر این که آن قسمت بیرونی کتابخانه بود، جلسات چهارشنبه ها که معروف بود آنجا تشکیل می شد، همه نوع افرادی می آمدند، درب خانه باز بود، چهارشنبه ها، قبل از انقلاب، شما حساب کنید که قبل از انقلاب هست و خب طبیعتاً افراد هم می آمدند که راپورت می دادند ولی درب خانه باز بود. زمانی که این ها آمدند و شب هم بود و دیروقت، از ساواک آمدند و ریختند داخل خانه، اول از همه آمدند کتابخانه را بررسی کردند که دیگر آنها تمام زونکن ها تمام یادداشت ها، خب ایشان بسیار منظم بودند در چیدمان کتابخانه، همه این ها را وسط اتاق ریختند، بالأخره چند کتاب پیدا کردند و آمدند که داخل بخش اندرونی شوند که شهید بهشتی در مقابل آن دربی که این دو بخش را از هم جدا می کرد، ایستادند و گفتند از این جا به بعد نمیتوانید بروید، با قاطعیت! مزاحم خانواده من نشوید! هر چه می خواهید در کتابخانه است. که همین جا دیگر آن ها آمدند و ایشان را با همان لباسی که بود برداشتند و سوار ماشین کردند و بردند.
در آلمان یک خاطره ای از شما خواندم که ایشان مباحثه می کرد و بهدلیل تسلط هم که به زبان آلمانی داشت با کاردینال اتریشی، او عصبانی می شود و صحنه را ترک می کند.
بله ایشان در جلسات مختلف بحث بین ادیان ایشان شرکت می کردند و چون تسلط به زبان آلمانی داشتند می توانستند مستقیم صحبت کنند، این خیلی نکته ی مهمی بود در آنجا که در دانشگاه وین تشکیل شد و ما هم حضور داشتیم، مسائل مختلفی را آن کاردینال بزرگ مطرح کردند و ایشان با قاطعیت جواب می دادند و مستدل! ببینید این خیلی مهم بود، آن قدر مطالعات شان گستره بود که با استدلال منطقی جواب می دادند. و همین باعث شد که آن آقا عصبانی شود و جلسه را ترک کند. ولی اصولاً ایشان در جلسات چون مطالعه ی کافی داشتند پیروز آن بحث بودند. و این نکته بسیار مهمی بود.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به پاریس می روند.
بله زمانی بود که ما آنجا دانشجو بودیم، قبلش من و همسرم رفته بودیم دیدار امام، که بسیار صحنه ی جالبی بود.
یعنی برای اولین بار امام را آن جا دیدید؟
برای اولین بار امام را من آنجا دیدم با فاصله ی همین که ایشان کنار درخت سیب بود، زیر درخت سیب نشسته بودند، پتویی بسیار ساده ای زیر پایشان و ما دانشجویان از سراسر اروپا آمده بودیم و برای اولین بار ایشان را ملاقات می کردیم آن تواضع شان و آن رفتار مهربانانه که نسبت به دانشجویان داشتند هر مدلی که بودند با حجاب بی حجاب ایشان کاملاً برخورد پدرانه داشتند، بعد از ما شهید بهشتی آمدند و برای مشورت در مورد شورای انقلاب آمدند و رفتند پاریس و به دیدار ایشان.
دیدار امام رفتید آشنایی ندادید که من دختر شهید بهشتی هستم
نه اصلاً. آن موقع اصلاً این چیز ها مطرح نبود. من چون مقلد امام بودم ، آن قدر شیفته ی امام بودم که اصلاً نمی توانستم حرف بزنم . و ایشان با آن آرامشی که برای ما سخنرانی کردند. من و دوستم که ایشان سوئد درس می خواند، مدام به خودمان می گفتیم واقعاً امام هستند؟! واقعاً ممکن است مرجع ما به همین نزدیکی و با همین فاصله ی کم؟ تأثیر بسیار خوبی برای دانشجویان خارج از کشور ایشان داشتند.
آقای بهشتی آمدند آن جا امام را دیدند؟
بله آمدند اتریش، چند روزی پیش ما بودند و بعد رفتند پاریس، آن جا مشورت کردند در مورد شورای انقلاب و از همان جا امام افراد را مشخص می کنند و با آخرین پرواز برگشتند ایران.
شهید بهشتی در کنار مبارزه ای که انجام می داد هم یک سری کلاس ها را تشکیل می داد مثل آن دبیرستان دین و دانش، مثل مدرسه حقانی و کادرسازی می کردند حتی در این زمینه. یعنی امیدوار بود به پیروزی انقلاب اسلامی یعنی ایشان حس امید به پیروزی داشت؟
بله وقتی شما ارتباط داشتید با شهید بهشتی حس می کردید که ایشان هر چند ممکن است این هدف دور دست باشد ولی مطمئن بود که به آن می رسیم.
با ایشان صحبت کرده بودید در این زمینه آن موقع که آیا شما فکر می کنید پیروز شویم؟
دقیقاً؛ نمی گفتند که ما سال دیگر پیروز می شویم هرگز چنین چیزی قابل پیش بینی نبود ولی مطمئن بودند که این به پیروزی می رسد.
مدتی شهید بهشتی می روند لبنان و با امام موسی صدر هم دیدار بودند.
بله در آن سفر هم من همراه ایشان بودم
چگونه رابطه ای داشتند با امام موسی صدر، ایشان را هم دیده بودید شما؟
آن موقع من 12 سالم بود. امام موسی صدر و شهید بهشتی عین دو برادر بودند، از لحاظ ظاهری قد و قواره که بودند، از لحاظ شکلی، برخورد و آن نزدیکی تفکر این دو فرد. دیدگاه شان نسبت به جهان بینالملل، دیدگاه شان نسبت به ادیان، بسیار این ها نزدیک به هم بودند.
در مورد ارتباط با دنیا شهید بهشتی چه نگاهی به قدرت هایی مثل آمریکا داشت؟
این که کاملاً واضح است و گفته شده که ایشان مخالفت دخالت آمریکا در کشور ایران بودند کاملاً واضح در سخنرانیهایشان گفتهاند و نیازی به استدلال ندارد. اما رابطه با دنیا را و با جهان اسلام بهویژه، و جهان فراتر از کشورهای اسلامی را هم توصیه می کردند و معتقد بودند که نظام جمهوری اسلامی باید ارتباط داشته باشد از لحاظ فرهنگی و از لحاظ اقتصادی و خب طبیعتاً جهان اسلام اولویت داشت .
و یکی از ماندگارترین جلساتی که ایشان اداره کردند جلسات خبرگان قانون اساسی بود.
بله. خب ایشان بسیار مقید بودند که هر چه سریع تر قانون اساسی تصویب شود، چرا که می دانستند مدت زمان ما بسیار کوتاه است، انقلاب ها یکی از مشکلات شان این بود که این قانون اساسی و تصویبش طولانی می شد (مجری: فاصله می افتاد) و مشکلات عدیده که بعد به وجود می آمد، از قبل ایشان پیش بینی کرده بودند، قوانین اساسی کشور های مختلف را که در خاطرات آقای دکتر اژه ای هست که یکی از از افرادی که به ایشان تلفنی و نامه ای می گویند که شما قوانین اساسی کشور های مختلف را جمعآوری کنید و برای ما بفرستید -قبل از پیروزی انقلاب- ایشان بودند.
همسر شما؟
بله که آقای دکتر حبیبی -خدا رحمت شان کند- می دانید که ایشان حقوق دان برجسته ای بودند و روی قانون اساسی فرانسه کار کرده بودند و از تجربیات این حقوق دان ها استفاده کردند بهخوبی، این که می گویم از تجارب افراد باید استفاده کرد قوانین اساسی کشور های مختلف جهان را آمدند مطالعه کردند و بررسی کردند.
روز 13 آبان 58 که لانه ی جاسوسی آمریکا (سفارت آمریکا) تسخیر شد عکسالعمل شهید بهشتی چه بود؟
تا جایی که من یادم هست، هرچند که اولش می دانید که یک شوکی بود به جامعه، ولی ایشان تایید می کردند بهخصوص زمانی که مشخص شد اسناد متفاوت و بسیار زیادی که در آن جا جمعآوری شده و واقعاً لانه ی جاسوسی بوده یعنی آن چه که امام گفتند واقعیت داشته.
و دکتر بهشتی بهشتی در مورد مسائل مختلف سیاسی آن روز بهخصوص با بنی صدر یک در واقع درگیری های ویژه ای داشتند به لحاظ حداقل کلامی و طرفداران بنی صدر هم خیلی به ایشان توهین کردند.
متأسفانه آن ها بیشتر تهاجم داشتند چرا که ظاهراً به نظر ایشان ، به نظر آقای بنی صدر تنها کسی که می تواند مقابله کند (با آن ها) ایشان است. وگرنه از لحاظ جایگاه و مقام هیچ نظری نداشتند که حالا این باشد و یا آن باشد ولی همان طور که گفتم می گفتند ایشان ساخته نشده برای این موقعیت، ایشان بسیار دانشمند و عالم اما در زمینه رشته ی خودش اما ساخته نشده برای این کار و ترجیح می دادند آقای رجایی را . من یادم هست در انتخاب آقای رجایی خدا رحمت شان کند، آقا رجایی را مردمی می دانستند بر خواسته از جامعه و دارای منطق کافی.
یک چیزی را یکی از آقای سیاسی مطرح کرده بود در مورد دست دادن با بانوان، که ایشان مثلاً نکته ای نداشتند در مورد دست دادن با بانوان، این طور بود؟
نه دیگر! من در جا همان موقع تکذیب کردم. آن کسی که تکذیب کرد من بودم! به خاطر این که از ابتدای این که ما رفتیم در آلمان، حسن این که ما را همراه خودشان بردند دقیقاً همین بود. تمام جلسات ما همراه ایشان بودیم هرگز من ندیدم ایشان با بانوان دست بدهند، خیلی محترمانه برخورد می کردند، آن قدر که آن خانم ها تعجب می کردند که یک روحانی مسلمان این قدر با احترام با ایشان برخورد می کند اما هرگز ندیدم دست بدهند.
بعد از شهادت دکتر بهشتی با امام دیدار داشتید؟
جمعی بود، همه ی خانواده شهدا.
جداگانه نرفتید؟
نه آن زمان من نبودم، مادر و برادرم رفته بودند.
و چه نکته ای امام فرموده بودند؟ در ذهنتان هست؟
یک بار انگار من هم بودم که اولین دخترم را بردم، امام دست کشیدند روی سرش و دعا کردند، برای ما خیلی دعا کردند. خب خود امام خیلی متأثر بودند از این اتفاق، خیلی متأثر بودند. همین طور که گفتید معتقد بودند که ظلم شده در مورد ایشان و مظلوم واقع شدند.