دو سال بعد؛ تو به خاک افتادی و کمر عشق شکست | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۰
این یادداشت در ۲۶ دی ماه سال نحس ۹۸ در روزنامه اعتماد منتشر شده به یاد قربانیان پرواز ۷۵۲، یادداشت را امید توشه نوشته. حتما تا انتها بخوانید.

 

دستم را از روی زنگ برداشتم. دیگر داشتم ناامید می‌شدم. تلفنش را خاموش کرده بود، اما می‌دانستم جز همین آپارتمان نیمه خالی، جای دیگری نرفته. دوباره دستم را روی زنگ فشار دادم. یک ربعی می‌شد پشت در بودم. در باز شد پیرزن همسایه بود. پرسید: «دوستشی؟» با سر جواب دادم.

دو سال بعد؛ تو به خاک افتادی و کمر عشق شکست

به چشمان هم نگاه کردیم. راه را باز کرد. از پله‌ها بالا رفتم. در آپارتمان را زدم.

داد کشیدم: «می‌دونم خونه‌ای. باز کن وگرنه می‌شکنم.»

در را باز کرد. معلوم نبود پف و سرخی چشمانش از گریه است یا بی‌خوابی. حرفی نزد. جلو راه افتاد. رفت روی کاناپه دراز کشید. یک ظرف پر از فیلتر سیگار.

دستمال‌های کاغذی مچاله شده هم این طرف و آن طرف روی زمین. به زحمت بلند شد و نیم‌خیز شیشه را از روی میز برداشت و چند جرعه نوشید. چشمانش پر اشک شد. بلافاصله یک سیگار روشن کرد. دودش را از روی لب خیسش داد بیرون.

«از کی تا حالا سیگاری شدی؟»

جواب نداد. انگار من آنجا نبودم...

بلند شد. دوری توی هال زد.

دو سال بعد؛ تو به خاک افتادی و کمر عشق شکست

رو به کتابخانه خالی و پشت به من زد زیر گریه. اول از آن بی‌صداها. شانه‌هایش می‌لرزید. قامت مردانه‌اش تکان می‌خورد. بعد نتوانست جلوی صدایش را بگیرد و هق‌هقش در آپارتمان نیمه خالی پیچید. یکی، دو دقیقه همین‌طور زار زد...

بعد برگشت سمت من و تی‌شرت سیاهش را بالا کشید و آب دماغش را گرفت.

دید من هم گریه می‌کنم: «واسه همین میگم نمی‌خوام کسی رو ببینم.»

دستپاچه دست کشیدم روی گونه‌ام. رفت یک سیگار دیگر برداشت. از وسایل خانه فقط بنجل‌ها مانده بود. همه را فروخته بودند. قرار نبود بعد رفتنش اینجا بماند...

قاب عکس سالگرد ازدواج‌شان گوشه کتابخانه بود. من آن گوشه دارم با دست یکی را صدا می‌زنم که بیاید داخل کادر. زن و شوهر جوان وسط کادر می‌خندند. با تمام وجود.

تازه خبر پذیرش مریم آمده بود. آن شب کلی سر به سر محسن گذاشتیم که با این اخلاق گندت وقتی پایش برسد آنجا، تو را ول می‌کند...

مریم هم مثلا دلش می‌سوخت و کله کچل محسن را می‌بوسید. آمده بودم رفقیم را دلداری بدهم، اما خودم اشک می‌ریختم.

محسن انگار دلش خنک شده باشد، گفت: «با این گریه می‌کنی، با این عکس گریه می‌کنی؟ پس با این چی کار می‌کنی؟» با خشونت دستم را گرفت و برد سمت اتاق خوابی که تختی در آن نبود.

دو سال بعد؛ تو به خاک افتادی و کمر عشق شکست

جلوی کمد دیواری دستم را ول کرد و دو زانو نشست جلوی کمد. در چمدان را باز کرد و درونش یک کیسه پلاستیکی زیپ‌دار بود. بعد انگار بخواهد چیز مهمی را توضیح بدهد، برگشت سمت من: «چمدون رو از خونه مامان آوردم. فروشنده این کیسه هم تضمین داد هوا ازش رد نمیشه.» 

بعد نگاه کرد که خوب متوجه شدم یا نه. سر تکان دادم. دوباره چرخید سمت چمدان و در حالی که داشت کیسه را با احتیاط بر می‌داشت، زیر لب حرف هم می‌زد:

«می‌دونی که نور و هوا دشمن مولکول‌های بو هستند دیگه. نباید نور بخوره. برای همین فقط بیا بشین. زیپ رو باز می‌کنم، تو سریع بو کن.» ...

نگاه کردم. شال پشمی سفید مریم بود. هنوز بالای سرش ایستاده بودم، برگشت و با چشمان سرخش، خشمگین نگاهم کرد: «چرا بدم تو بو کنی؟»

دو سال بعد؛ تو به خاک افتادی و کمر عشق شکست

زیپ را باز کرد. زمزمه می‌کرد: «اون شب فرودگاه امام خیلی سرد بود. دم گیت یک روسری از چمدون درآورد و این شال رو انداخت دور گردنم...... گفت تو کچلی تا برسی به ماشین سردت میشه. این بوی عطرم رو میده. دلت تنگ شد بو کن. تا بوش تموم بشه کار تو هم درست میشه و میای.»

این‌ها را گفت و دوباره سرش را از لای زیپ کیسه کرد تو و بو کشید.

نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
ویژه روز
عکس روز
خبر های روز