
اگر شجریان را دوست ندارید، مشکل دارید!
روز نو :به آواز شوشتری او در فیلم دلشدگان گوش دهید، همان که به عطر کلام حافظ آذین شده؛ یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن، دقت کنید واژه «زیر» چگونه ادا می شود. چه کسی است که با شنیدن چنان آوازی به خدا نرسد؟ این مشتی بود نمونه خروار برای اثبات این که جایگاه شجریان فقط به واسطه تلاش هنری کسب شده است.
این متن قبلتر و پیش از فوت محمدرضا شجریان با عنوانی دیگر در «برترینها» منتشر شده بود و حالا به مناسبت اولین سالمرگ او، بازنشر شده است. یادداشت را ایمان عبدلی نوشته.
به آواز شوشتری او در فیلم دلشدگان گوش دهید، همان که به عطر کلام حافظ آذین شده؛ یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن، دقت کنید واژه «زیر» چگونه ادا میشود. چه کسی است که با شنیدن چنان آوازی به خدا نرسد؟
این مشتی بود نمونه خروار برای اثبات این که جایگاه شجریان فقط به واسطه تلاش هنری کسب شده است و مواضع سیاسی و اجتماعی او، شاید شجاعانه، اما اصلا پیشرو نیست. این یادداشت میخواهد همین را ثابت کند و بر علیه کسانی باشد که زیست شجریان را به امورات روزمره تقلیل میدهند.
از هنر شجریان و در ستایش او نوشتن کار تازهای نیست، خصوصا در این سالها که نوشتن از او امری دلسوزانه و اخلاقی هم جلوه میکند. حالا کمتر کسی است که میتواند با فاصله و با احساساتی کمتر از وجود هنری استاد آواز ایرانی بنویسد. شجریان در چند سال انتهایی رژیم سابق از قرائت قرآن به آواز رسید و سیر آشنای خیلی از خوانندگان درجه یک ایرانی را طی کرد و اصلا همین شیفت از قرائت قرآن به آواز خوانی، نشان میدهد که او هم یکی بوده مثل خیلیهای دیگر! پس چرا او آن قدر امروز خواستنی است و اصلا چرا درباره او حرف زدن آن قدر آمیخته به مدح و ستایش است؟
کنش او در سالهای ابتدایی انقلاب، پیوستنش به چاووش در کنار شهرام ناظری، حسین علیزاده و دیگران هم در نهایت او را یکی از آن چند مهرهی درخشان موسیقی اصیل ایرانی معرفی میکند، پرسش اینجاست مگر مشکاتیان یا علیزاده و حتی ناظری تا آن روز چه کم از شجریان داشتند که او رسوخ کرد و دیگران یا نکردند و یا کمتر؟!
خوانندهها بیشتر به چشم میآیند؟ خب ناظری هم در آن میان بود. اگر اشاره به ماندگاری آثاری مثل «ایرانای سرای امید» و «برادر نوجوونه» است، که خب! ناظری هم در آن سالها آثاری این چنینی داشت! همراهی و همگامی با مردم همان عنصری است که خیلیها در اشاره به جایگاه کم نظیر شجریان گاها به آن متوسل میشوند، اما آیا واقعا شجریان به همین دلیل ماندگار شده؟ گو این که او پس از چاووش و همراهی با انقلاب، «بیداد» را خواند که به طور آشکار نقد وضعیت بود، کاری که البته با تکیه بر فضای موسیقایی آلبوم، اما خب بنا به طبع شنونده ایرانی بیشتر به پای خواننده نوشته شد.
شجریان از جایی به بعد و یعنی از همان اواخر دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد، موقعیت و زیستی متفاوت از تمام دورانش را سپری کرد. شاید عطف به آن دوران خیلی چیزها را درباره او به اثبات برساند. در فضایی که «سرود» دیگر مجال تنفس نداشت و مخاطب ایرانی پس از یک دهه جنگ و انقلاب خسته از امر الزام آور و اتحادهای مقطعی به کالای مصرفی و موسیقی تفننی علاقه نشان میداد و در شرایطی که اصلا زندگی باید به شرایط عادی بر میگشت، اتحاد نانوشتهای شجریان و صدا و سیما در استفاده افراطی از آثار او شجریان را در موقعیتی متفاوت با تمام گذشته اش قرار داد.
یک طرف در راستای خواست حاکمیت با سانسور سنگین موسیقی پاپ و اصلا با نادیده انگاشتن آن، فقط موسیقی سنتی را مجال میداد و سمت دیگر فضای بی حد و حصری داشت که موسیقی اش را ارائه میداد. آن دوره و آن سالها میتوانست حیات هنری شجریان را مُثله کُند و، اما نکرد، چون برخلاف آن چه که آن نگاه متکثر این روزها شجریان را صرفا به واسطه همراهی با مردم، یگانه میداند، شجریان در همان سالهایی که تاج و تخت داشت با پرویز مشکاتیان بهترین آثارش را ارائه داد و البته از کار تجربی و خلاقانه بازنماند. کما این که سعدی خوانی هایش و استفاده از شعر نو در همان سالها هم ادامه داشت و کنسرت آمریکا و و... همه تجربیاتی بود که نشان میداد شجریان قرار نیست وابسته به نون قرضی صدا و سیما باشد.
گذر سالها و بعدتر جولان نسل اول موسیقی پاپ ایرانی با چهرههای نظیر علیرضا عصار و شادمهر عقیلی و البته گیتارهایی که از فیلمهای سالهای اصلاحات به شانههای جوانان شهر منتقل شده بودند، موسیقی سنتی را به عُزلت بُرد و جامعه انتقامش را از شجریان و هم نسلان سنتی خوانش گرفت. اما شجریان هنوز بود، شاید کمتر شنیده میشد، اما این شنیده نشدن از پس یک عقده گشایی بود. او «زمستان است» را خواند، کنسرت بم را و البته با همایون هم، هم آوایی میکرد و تجربیاتی چند با مجید درخشانی.
روزگار یک بار دیگر چرخید و از میانههای دهه هشتاد که حجم موسیقیهای زیر زمینی و البته گسترش اینترنت، بازی را مغلوبه کرد و پس از ده سال جای خالی آن موسیقی اصیلی که به پستو رفته بود به چشم میآمد. شجریان همچنان همان بود که در چاووش خوانده بود و همان که البته در دهه هفتاد بود. او دوباره خواسته شد و آرشیو موسیقی هایش برای نسل جدید محل کشف و شوق بود.
از این جای کار را هم که میدانید؛ ۸۸ و ربنا و بیماری... با همهی اینها اساسا گمان نمیبرم شجریان به خاطر مواضع سیاسی اش (که گاها خیلی ویژه هم نبودند) به چنین زیست یگانهای رسیده. کما این که حواشی خانوادگی اش هم او را از این اوج پایین نمیکشد. او نه به خاطر سیاست و نه به خاطر مثلا زیست خانوادگی اش بالا و پایین نمیشود. او ورای همهی این هاست. نماد و نشانهی حفظ و ارائهی پیوستهی یک کیفیت کم نظیر در جامعه کم رویا و روزمره زده ایرانی، با گوش دادن به او و با مرورش آن بخش رویا طلب هر ایرانی بیدار میشود که میشد جور دیگری زندگی کرد و اصلا زندگی شاید جای دیگری است؟!