علی پروین با تاج تمرین کرد ولی به پرسپولیس رفت
برای تعریف او باید بنویسی: قاسم پناهگر. مردی از جنس فوتبال که عشق به فوتبال را در تمام سلولهای بدنش حس میکند و شاید بزرگترین غم دنیا برای او همین است که از چمن فاصله گرفته، چون نمیگذارند کنار فوتبال باشد.
به گزارش روزنو، پناهگر با سالها زحمتی که برای فوتبال ما کشیده و خیل بازیکنانی که به فوتبال ما تحویل داده، حق دارد درباره فوتبال ما حرف بزند. صحبتهای شیرین او در گفتگو با خبرورزشی را بخوانید:
با افتخار بچه پایین شهرم
به دنیا آمده زیرگذر باشی در بازار هستم. مادرم پشت مسجد جامع و پدرم زیر گذر لوطی صالح به دنیا آمدند و اصالتا تهرانی هستم. پدرم در بازار حجره داشت و خیلی هم دوست داشت من بعد از دیپلم بروم سراغ کسب و تجارت، ولی فوتبال را دوست داشتم و رفتم سراغ عشقم. مدتی در خیابان زیبا در محدوده میدان خراسان زندگی کردم و بعد هم به خیابان ایران و بعد از آن به خیابان دولت رفتم؛ اما با افتخار میگویم بچه پایین شهرم.
در چه تیمهایی مربیگری کردی؟
سال ۴۸ هنوز خودم فوتبال بازی میکردم که مرا دعوت کردند به ورزشگاهی در میدان خراسان که الان شده ورزشگاه پناهی. زمین آنجا ۹ نفره بود. تیمی بود که حمید علیدوستی و هادی آهنگران در آن بازی میکردند. با مربیشان به مشکل خورده بودند و به من گفتند بیا همزمان برای ما بازی و مربیگری کن. چند وقت بعد که باشگاه تهرانجوان افتتاح شد، آقا فکری به پرویز قلیچخانی پیغام داد که به قاسم بگو تیمش را بیاورد اینجا. من هم همه تیم را بردم تهرانجوان. از سال ۵۰ تا ۵۴ بازی کردم و کاپیتان تیم بودم و بعد شدم مربی.
فوتبال خوب و بد دارد
فوتبال ما خوب و بد را با هم دارد. اجازه بدهید از هر دو گروه مثال بزنم. یک دروازهبان را به تیم ملی بردم و در تیم باشگاهی هم همراه خودم بردم، اما آنجا میخواست زیر پای مرا خالی کند و خودش جای من بنشیند. ایشان که اسمشان را نمیبرم الان مربی دروازهبانهای یک تیم معروف تهرانی است. وقتی در رده امیدها پایش شکست، من او را بردم پیش دکتر، ولی زاده در بیمارستان پارس، استخوانش را جا انداختند و گچ گرفتند. آن زمان ۵۰ هزار تومان هزینه بیمارستان دادم و با آنکه زنجیر چرخ نداشتم و برف شدیدی میبارید، به سختی او را به مهرشهر کرج بردم و به خانوادهاش سپردم و برگشتم. نتیجه این همه محبت این شد که به قول قدیمیها میخواست زیرآب مرا بزند.
خوب هم دارد. یک بازیکنی بود که وضعیت مالی خوبی نداشت. در تیم ما به من ۳۰۰ تومان (۳ هزار ریال) میدادند. من میگفتم پولم را بدهید به او. البته بازیکن با استعدادی بود و به تیم ملی جوانان هم رسید. خدا خواست و وضعیت او را دگرگون کرد. این بچه ۲۰ سال است در امریکا زندگی میکند و وضعیت زندگیاش خدا را شکر خیلی خوب شده است. روز پدر، روز مربی، اول سال جدید، شب یلدا و همه مناسبتها زنگ میزند و همیشه ابراز محبت میکند.
دارایی آقا فکری را خوردند
حسین آقا فکری مثل خیلی از قدیمیها به گردن این فوتبال حق دارد؛ اما در حقش ظلم شد. او باشگاه تهرانجوان را تاسیس کرد و خیلی زحمت کشید برای این باشگاه. مشکلاتی داشت که اجازه ندادند خودش صاحب باشگاه باشد. به این دلیل از تربیت بدنی تهران گفتند جانشین معرفی کن. او هم فردی را معرفی کرد که متاسفانه بعدها این باشگاه را تملک کرد و همه داراییهای آن را برای خود برداشت.
خدا رحمتش کند یک روز به من زنگ زد که بیا خانه من. من رفتم دیدم آقایان ناصر نوآموز و داریوش مصطفوی آنجا هستند. آقا فکری به من گفت میخواهم اینجا را راه بیندازم تا کجا با من میمانی؟ من گفتم تا آخرش با شما هستم.
من در کنار ایشان بودم تا اینکه یک روز حجت الله خطیب که مدیر کل تربیت بدنی وقت تهران بود به آقا فکری زنگ زد که سریع خودت را به اداره برسان، چون این جانشین میخواهد همه داراییها را به مبلغ ۶ میلیارد تومان بفروشد (که این مبلغ در آن زمان واقعا نجومی بود). این ماجرا اول دعوای آقا فکری با جانشینش بود که به اعتماد آقافکری خیانت کرد و بعدها همه باشگاه تهرانجوان را خورد.
آقا فکری زندگیاش را برای تهرانجوان گذاشت. امین سرور در تیم دوچرخهسواریاش حضور داشت، رضا تهرانی در تیم پینگپنگ بود، عبداله موحد در تیم کشتیاش روی تشک میرفت، پرویز جلایر برای تهرانجوان وزنه میزد، رحمتالله غفوریان در این باشگاه مربیگری میکرد. ۲۰ تا تیم داشت؛ اما اجازه ندادند خودش باشگاهش را اداره کند و گفتند باید آلترناتیو معرفی کنی که نتیجهاش شد همین.
همه هزینههای باشگاه را هم با عشق و از جیبش میداد. ماهی ۳۰۰ تومان به بچهها میداد که چکها متعلق به بانک صادرات سر چهارراه آبسردار بود. آن زمان این آقای جانشین فقط یک تماشاگر بود و هیچ کاری نمیکرد. متاسفانه یک واسطهای این آقای جانشین را پیش یکی از مدیران رده بالای ورزش میبرد (که الان پایش سر یک موضوعی گیر است) و این انتقال غیرقانونی و نادرست، رسمی میشود.
آقا فکری، یک بود
آقا فکری فوتبال را با همه وجودش دوست داشت. یک بود. نادر بود. فوتبال را نمیخواست تا جیبش را پر کند. او جیبش را خالی میکرد برای فوتبال. یک بار سال ۵۲ در آزادی با بوتان بازی داشتیم. آقا فکری دست کرد در جیبش ۷۰ تومان درآورد. ۲۰ تومان را برای خرج خانهاش برداشت باقی را داد به من گفت قاسم برو برای همه بچهها ساندویچ بگیر. خبر رسیده بود تیمسار سرودی از انگلیس برای تیم دارایی لباس آورد. ما داشتیم در رختکن در همین مورد حرف میزدیم که آمد لباسهایی را به ما داد و گفت وسعم به همین میرسید؛ اما خوشحالم، چون از حقوق معلمیام خریدهام.
زمین چمن اعتبار داشت
وقتی رفتم زمین خاکی ارج میشنیدم که میگفتند این قاسم پناهگر در زمین چمن بازی میکند. به زمین امجدیه راهش میدهند. آن موقع هر بازیکنی در زمین چمن بازی میکرد اعتبار پیدا میکرد. سال ۴۱ برادر آقای الهی (سرپرست تیم ما) به من گفت یک تیم محلی در غیاثی بازی میکند که بهترین بازیکنشان علی زاقی است. برو به آنها کمک کن. من رفتم و آنجا علی پروین را دیدم. او را آوردم تیم البرز و آنقدر استعداد داشت که به فاصله یک سال به من و پرویز قلیچ خانی رسید.
علی پروین با تاج تمرین کرد
من این را هیچ جایی نگفتم. این را برای اولین بار میگویم. شاهد زنده ماجرا هم گودرز حبیبی است. سال ۴۲ یا ۴۳ بود که آقای الهی به من گفت محمودخان بیاتی (که آن موقع سرمربی تاج بود) گفت قاسم پناهگر و علی پروین بیایند پیش من. ما دو نفر رفتیم دفتر سرهنگ بیاتی. او به من و پروین گفت شما دو تا را میخواهم برای باشگاه تاج. رفتیم و ۴ جلسه تمرین هم با تیم تاج انجام دادیم.
بعد از تمرین چهارم پرویز قلیچ خانی آمد در خانه ما که برگردید کیان و ما برگشتیم. مرحوم پرویز قلیچخانی همان کسی است که برای اولین بار بازی من را در ۱۵ سالگی دید و مرا به تیم کیان برد. اگر در آن تیم ادامه میدادیم مسیر زندگی هر دو نفر ما تغییر میکرد.
علی پروین از آنجا ۱۰ هزار تومان گرفت رفت پیکان که با همان پول یک خودروی OPEL خرید. بعد از آن هم به پرسپولیس منتقل شد.
چرا به پروین توهین کردند؟
در این انتخابات علی پروین گفت من رای میدهم و در فضای مجازی خیلی به او توهین شد. یکی نوشت دفعه بعد به خانوادهات هم توهین میکنیم. من خیلی غصهام گرفت. علی پروین یک نظر دارد و من یک نظر دیگر. چرا باید برای نظرش به خانواده او توهین کنم؟ واقعا از فرهنگ چند هزار ساله ما چه باقی مانده؟
یک جفت کتانی شب عید
این روزها بازیکنان قراردادهای چند میلیاردی و چنده ده میلیاردی میبندند و باز برای و اعتصاب میکنند. آن روزها خبری از این حرفها نبود. شب عید یک جفت کفش میگرفتیم از فردی به نام عباسآقا. در محلهای بود که الان اتوبان آهنگ شده. کتانی میدوخت جفتی ۴۰ تومان (۴۰۰ ریال). ما شب عید به شب عید سهمیه یک جفت کفش فوتبال داشتیم و میرفتیم با عشق کفشمان را از ایشان میگرفتیم و بعد میرفتیم عکس میگرفتیم. آقای امیر آصفی هم پول این تیم را از جیب و حقوق خودش میداد.
جنس آدمها عوض شده است
من حتی برای تیم برق هم بازی کردم و برای جام آقاخان انتخاب شدم. بعد با یکی از بازیکنان جوان تیم مواجه شدم که از تیم خط خورده بود و میگفت دنیا برای من به آخر رسیده. من رفتم پیش آقای امیرآصفی گفتم پدرم اجازه نمیدهد من همراه تیم بیایم. من ماندم تهران و ان جوان همراه تیم رفت. معنای فوتبال در روزگار ما با فوتبال امروز خیلی تفاوت داشت. نمیدانم شاید فضای مجازی این تغییرات را به وجود آورد و شاید هم جنس و ماهیت آدمها عوض شده است.
فوتبال برای ما نیست
این فوتبال دیگر برای آدمهای عاشق نیست. آدمهای کاسب سند ششدانگ فوتبال را به نام خودشان زدهاند. من میخواهم تمام آن چیزی که از فوتبال یاد گرفتهام را به جوانها یاد بدهم؛ اما مگر فضا برای من باز میشود؟ دلالها مگر میگذارند؟
وقتی برای اولین بار کمکمربی شدم
من حتی در تهرانجوان هم به آقا فکری گفتم کمک مربی نمیشوم، اما یک بار در سال ۸۴ دیدم یک مربی صرب همه آنچه آقای ایویچ در کلاس یک هفتهای تهران میگفت را میداند و پیاده میکند. قبول کردم کمک او شوم. او میلان زیوادینوویچ صربستانی بود که فنیاش خیلی بالا بود. آن زمان علی دایی، سهراب بختیاریزاده، ستار همدانی، هادی طباطبایی، سعید دقیقی و خیلیهای دیگر در تیم بازی میکردند.
دلم به صفحهام خوش است
وقتی میبینم فضا باز نیست تا افرادی که عاشق فوتبال هستند وارد گردونه شوند، مجبورم دلم را به کارهای شخصی و دلی خوش کنم. صفحهای در اینستاگرام دارم که تحلیلهای را درباره بازیهای داخلی و خارجی میگذارم و اگرچه به دلیل دوری از چمن، رضایت ندارم؛ اما سرم را گرم میکنم.
پیشکسوتان جای کسی را تنگ نکردهاند
ما جای کسی را تنگ نکردیم. ما جای خودمان نشستهایم. مدیران امروزی آمدهاند در فضایی که به آن تعلقی ندارند. من در زمین تاج و کنار بیمارستان هشترودیان بازی کردم که خدابیامرز علی داناییفر ریگ از زمین برمیداشت. این مدیران، چنین زمینها و چنین وضعیتی را اصلا درک نمیکنند. طبیعی است که ما را نخواهند. آنها با دنیای ما و ما با آنها بیگانهایم.