به تدریج هرچه جلوتر میآییم برخورد با مقوله فساد که با گفتمان انقلاباسلامی و فرهنگ و توقعات برجای مانده از گفتمان انقلابی، پدیدهای روان و ساده جلوه میکرد، پیچیدهتر و بغرنجتر میشود. کسی که با گفتمان انقلاباسلامی و رسوبات فرهنگی آن – مخصوصا ابتدای انقلاب- آشنا باشد به این گرایش کشیده میشود که مقوله فساد بحث راحتی است و نباید تا این اندازه پیچیده باشد. روشن است که از هرگونه فساد، حتی تفکر فساد هم که تعریف روشنی هم دارد باید پرهیز کرد. لکن همین انقلاب اسلامی که میتواند با پدیده فساد روان برخورد کند، خودش میتواند مانع برخورد روان هم باشد، البته منظور اصل و روح و مضمون اصلی گفتمان انقلاب اسلامی نیست، منظور تفسیرها و تاویلهایی است که از انقلاباسلامی به دست داده میشود، مخصوصا تفسیری که از نمود سیاسی آن یعنی جمهوریاسلامی و متعارض با آن تفسیر ناب به دست داده میشود. بنابراین این قضیه مثل یک شمشیر دو لبه است.
اگر گفتمان ناب انقلاباسلامی خوب تبیین نشود، هر آن ممکن است تعابیر ناخالص و آلوده که بسترش نیز مهیاست، هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ تاریخی به آن گفتمان ناب تحمیل شود و این نکته خیلی ظریفی است که باید به آن توجه شود. علیالقاعده ما باید عطف به شعارهای انقلاب و تأسی آن به سیره نظری و عملی امام علی(ع) و حسب رابطه قدرت - مسئولیت شاهد آن باشیم که با مساله فساد خیلی راحت برخورد شود و قوهقضائیه خیلی راحت بتواند یقه صاحبان اصلی قدرت را بگیرد و از طرف دیگر مقامات ما هم به محض رخدادن فسادی در مجموعه خود پیشقدم شده و استعفا کنند. در این صورت، فساد به مثابه یک معما مطرح نمیشد.
اکنون اگر دقت نکنیم و هشیار نباشیم خیلی راحت به ورطه نابودی میرویم، چون گفتمان جمهوری اسلامی – عملا و نه نظرا- به یک شمشیر دو لبه تبدیل شده است و این استعداد و قابلیت را دارد که به نام همین گفتمان انقلاباسلامی و مقولهای به نام مصلحت، فساد را توجیه کند یا نادیده انگارد، چگونه؟ همین آموزههای دینی که باید با فساد مقابله کند، میتواند ابزار توجیه یک سری از مسائل سوء شود.
اینکه برای مثال بگوییم ما امروزه با دشمنان خارجی روبه رو هستیم، یا مسائل مهمتری داریم یا اعتماد مردم سلب میشود و توجیهاتی از این قبیل، هرچند در جای خود درستاند، اما اگر بیجا استفاده شوند و واقعی نباشند، بهانه و سدی بیش برای مقابله با فساد بهعنوان یکی از شعارهای اصیل انقلاب نخواهند بود.
اما چرا با فساد مقابله نشد و نمیشود؟ چرا روی این مساله حساسیتی نیست؟ چرا به راحتی این فساد صورت میگیرد؟ قطع نظر از ریشههای مستعد فساد اقتصادی که به اقتصاد نفتی و تمرکزگرایی برمیگردد، عدم برخورد با فساد آیا جوابی جز مصلحتگرایی دارد؟ ممکن است مصلحتگرایی و مصلحتاندیشی جزیی از وجوه اقتضایی و عرضی نظام جمهوریاسلامی باشد، اما متاسفانه به دلیل برخی سهلانگاریها و بدفهمیها در حال حاضر، بخشی از وجوه ذاتی و ضروری رفتارهای جمهوریاسلامی شده است.
چرا با فساد مقابله نمیشود؟ چون مصلحت جای حقیقت را گرفته است، چون عرض به جای ذات نشسته است. آیا انقلاباسلامی باید علیالقاعده بیتوجه به این عرض و ذات باشد؟ خیر. انقلاب اسلامی توجه به اقتضائات هم داشت و باید هم داشته باشد، چیزی است که ما از آن بهعنوان احکام حکومتی یاد میکنیم، ولی چون فلسفه اینها را نمیدانیم، تفسیر غلط از حکم حکومتی جایگزین آن روح میشود، یعنی قالب جای معنا و مصلحت جای حقیقت را میگیرد و این مقوله از نظر بنده پیچیدهترین و ظریفترین مشکلی است که هماکنون با آن سروکار داریم .
متاسفانه عدهای هم به نام مصلحت – که خودش میتواند یکی از مولفههای انقلاباسلامی باشد - در برابر فساد سکوت میکنند یا صاحب فساد را تایید میکنند، یا انواع و اقسام توجیهات را ردیف میکنند که هیچ ربطی با آن لایه معنایی و ذاتگرایی انقلاباسلامی ندارد.
اگر ذات انقلاب را میشناختیم و به آن پایبند بودیم، بهراحتی عرضیات را میشناختیم و این دو را خلط نمیکردیم و امروز شاهد فساد به این گستردگی نبودیم. اخیرا هم در مباحثی که در رابطه با حقوق شهروندی در نشریه «تراز» داشتم، گفتم که حمایتها از احمدینژاد حمایتهای درست و بجایی نبود، یعنی حمایتهایی که از روی مصلحت شد، کار دست ما داد، ما الان چه چیزی به دست آوردیم؟ بعضی وقتها در دفاع از حقیقت چیزهایی بهدست میآوریم که قابل مقایسه با دستاوردهای ظاهری ناشی از مصلحت نیست. شما اگر آن موقع (دوره احمدینژاد) از حقیقت دفاع میکردید، کار به اینجا کشیده نمیشد. بنشینید حساب کنید ببینید از این حمایتهای مصلحتی چه چیزی به دست آورده و خواهید آورد؟ و بعد محاسبه کنید اگر این دفاعهای مصلحتی صورت نمیگرفت و برخوردهای حقیقتگرایانه اعمال میشد، چه چیزهایی عاید شما میشد؟ حداقل این است که با برخورد حقیقتگرایانه ذات انقلاب حفظ میشود و این یعنی فرهنگ، امید، نشاط، یعنی اینکه ارزشهای ذاتی انقلاب حفظ میشود.
یکی از وجوه انقلاباسلامی که در نمود سیاسی آن یعنی جمهوریاسلامی هم تبلور داشت، اعتمادی بود که مردم به صاحبان قدرت و دین داشتند، چون مردم آرزو میکردند یک روزی حکومتی بیاید و به نام حکومت اسلامی احقاق حق کند و نیازهای واقعی آنها را برآورده سازد، عدالتپیشه، ضدظلم و ضدفساد باشد؛ مردم اعتماد کردند و اصلا سرمایه اصلی صاحبان قدرت ما این اعتماد بود، حالا اگر این اعتماد منحرف شود و در جهت آن ارزشها و اهداف نباشد، به شکل بسیار مخربی به بیاعتمادی کشیده میشود و بهراحتی هم نمیتوان جلوی آن را گرفت و ممکن است خدای ناکرده به ساحت دین نیز آسیبوارد کند.
با ریشهدواندن فساد در لایههای بالایی جامعه، مردم و حاکمیت مقابل هم قرار میگیرند و در این حالت خطر سکولاریزه شدن، جامعه ما را تهدید میکند و مردم میگویند که سیاست را به همین اهل سیاست بسپارید و دین و اخلاق را در سیاست دخالت ندهید و یک نوع بیاخلاقی در سیاست را شاهد خواهیم بود، چون اصولا مفری از دخالت اخلاق در سیاست نیست، اگر اخلاق مثبت با سیاست پیوند نخورد، خواهناخواه اخلاق منفی و اباحهگرایی با سیاست پیوند خواهد خورد و در عالم سیاست همهچیز مباح میشود.