چرا محمود فکری «نَخواستنی» بود؟
استقبال بازیکنان و هواداران تیم فوتبال استقلال از کنارگذاشتن مثلث «محمود فکری، پرویز مظلومی و صمد مرفاوی» از هدایت و سرپرستی استقلال و جایگزینی فرهاد مجیدی را تنها نمیتوان به نتایج و نوع بازی استقلال در این چند ماه یا گفتار و رفتار محمود فکری یا لذت نبردن هواداران نسبت داد؛ اگر چه اینها همه هست.
محمود فکری را در یک کلمه میتوان «نخواستنی» دانست و اگر چه محبوبیت، برای تضمین موفقیت فرهاد مجیدی در دورۀ جدید کافی نیست اما خواستنیشدن یک بازیکن یا مربی هم به آسانی به دست نمیآید و در بیان تفاوت جایگاه فکری و مجیدی نزد هواداران، این جملۀ طعنهآمیز هوادار مشتاقی که از راه دور خود را به محل تمرین استقلالیها رسانده بود، قابل تأمل است؛ اگر چه میدانیم از اغراق خالی نیست: «باختن با فرهاد مجیدی بهتر از بردن با فکری است!»
دربارۀ دلایل ناکامی و نامحبوبی محمود فکری و دستیاران او که در قالب یک مثلث آمده بودند تا از فرصت ممنوعیت استخدام مربی خارجی بیشترین بهره را ببرند این ۱۰ مورد را میتوان یادآور شد:
۱. چنان که پیش از این و قبل از کنار گذاشتن «میلیچ» هم به صراحت نوشتیم، فکری و مرفاوی و مظلومی خارجیستیزند و با بازیکن خارجی میانهای ندارند (نیمکت استقلال، ضد خارجی است). چون از کار کردن با آنها معذباند و احساس میکنند متاعی برای ارایه به آنها در چنته ندارند. از این رو کنارشان میگذارند تا در معرض مقایسه قرار نگیرند. در باشگاه خصوصی که پول کلانی برای خرید بازیکن پرداخت شده، مربی بهسادگی نمیتواند بازیکن را کنار بگذارد اما خرج که از کیسۀ مهمان باشد، حاتم طایی شدن هم آسان میشود!
۲. محمود فکری ارتباط مناسبی با بازیکنان نداشت. فقدان کاریزمای لازم از همان ابتدا هویدا بود و البته بر بازیکن قدیمی و وفاداری که جامۀ مربیگری پوشیده نباید خرده گرفت. انتقاد به کسانی است که او را برگزیدند و برکشیدند.
در یک فیلم سینمایی تا بازیگر دیالوگ مورد نظر کارگردان را بر زبان نیاورد و آن چه را کارگردان خواسته اجرا نکند، برداشتها تکرار میشود ولو ۲۰ بار. فیلم، متعلق به کارگردان است و همه جا حضور دارد تا بازی بگیرد. در فوتبال اما هر قدر هم مربی قبل از بازی و بین دو نیمه نکاتی را بگوید و طرحی را بریزد باز، بازیکن است که در میدان بازی میکند و اصطلاحا بازی را درمیآورد. اگر دل بازیکن با مربی نباشد هر قدر هم او بیرون زمین داد و فریاد و تقلا کند به گوش بازیکن نمیرود. بازیکن باید سرمربی را دوست، قبول و باور داشته باشد. غیر این اگر باشد با ارجاع به کمیتۀ انضباطی تنها نقار و کینه فزونی میگیرد.
محمود فکری در این چند ماه یک رکورد شگفتآور در فرستادن بازیکنان به کمیتۀ انضباطی به جای گذارد. قصه هم فقط بینظمی بازیکن نیست که تازه اگر مربی جاذبه و جذبه داشته باشد نیاز به این کارها نیست. این که در یک بازۀ کوتاه هم هروویه میلیچ را به کمیته انضباطی بفرستی و هم فرشید اسماعیلی، فرشید باقری، سیاوش یزدانی و مهدی قایدی را یعنی قادر به ایجاد ارتباط مناسب با بازیکنانی نیستی که نصف سن مربی را دارند. مثل معلمی که مدام شاگردان خود را به دفتر و نزد ناظم بفرستد و خود از عهدۀ ادارۀ کلاس برنیاید. (همان هفته دوم کار او با شیخ دیاباته به مشاجره کشید؛ بازیکنی که به ادب و متانت شهرت داشت.)
۳. تغییر مدام سیستم بازی هم نشان میداد محمود فکری طرح ذهنی ندارد تا به اجرا بگذارد و میخواهد در عمل کاستیها را رفع کند و در زمین به دنبال طرح است. این بیثباتی در حالی است که در فوتبال مدرن مربیان به ثبات سیستم خود بسیار حساساند و در قبال آن وسواس دارند. مضحکتر از همه وقتی بود که در پاسخ به این پرسش که چرا مدام سیستم بازی را تغییر میدهد با تبختر گفت: من به سیستمها اعتقاد ندارم و می خواهم ۲۲ محمود فکری داشته باشم! به یاد آوریم که وقتی از استراماچونی سؤال شد آیا تصور نمیکنید «سه پنج دو» برای تیم شما مناسب نیست، مرد ایتالیایی در جواب گفت: «آن قدر پافشاری میکنم تا جا بیفتد. اشکالات با تمرین بیشتر کم میشود.» این حرف را کسی میزد که سابقۀ نشستن روی نیمکت اینتر را داشت و با مزه این که فکری خود را با استراماچونی مقایسه میکرد و بر اساس امتیازات جمعآوری شده به مقایسۀ دستمزد میپرداخت. با چهار، سه، سه شروع کرد. تا یک باخت داد آرایش تیم به چهار، چهار، دو تغییر یافت. دو بازی هم سه، پنج، دو بازی کرد و در پایان به چهار، چهار، دو رسید! یک رویکرد کمنظیر که نشان میداد جناب فکری، فکری پشت این تصمیمات ندارد.
۴. اشتباه فاحش دیگر فکری این تصور بود که همۀ بازیکنان باید حداقل برای یک بار فیکس بازی کنند؛ در حالی که طبیعت برخی بازیکنان این است که یار ذخیره باشند و در همان دقایق محدود و کمتر از کل بازی که وارد زمین میشوند، نقش آفرینی میکنند و گل به ثمر میرسانند. استراماچونی، رضاوند و سجاد آقایی را به عنوان یار ذخیره به زمین میفرستاد و نتیجه میگرفت. همین سجاد - که استقلال او را به راحتی از دست داد - در بازیهایی که به عنوان ذخیره وارد میدان شد بارها گل زد یا نوع استفادۀ فرهاد مجیدی از ارسلان مطهری به عنوان یار تعویضی. دیاباته اما به عکس وقتی فیکس بازی میکرد مؤثرتر بود تا وقتی به عنوان یار تعویضی میآمد (بحث مصدومیت البته جداست). محمود فکری در دوران بازی هم به هوش بالا شهرت نداشت و بیشتر از جسم خود مایه میگذاشت و به عنوان مربی هم توقع داشت بازیکن، جان بکَند نه این که هوشمندانه بازی کند.
مثالی هست که می گویند بازی فوتبال مثل نواختن پیانوست. چون پیانو را هم چند نفر حمل میکنند ولی یک نفر مینوازد! آقای فکری گویا بازیکنانی را دوست داشت که پیانو را حمل کنند نه آن که پای آن بنشینند و قطعهای را اجرا کنند.
۵. چون ویروس کووید-۱۹ مانع حضور تماشاگران در ورزشگاهها شده، محمود فکری هم شاید تصور میکرد این یک فرصت برای اوست تا بیاعتنا به خواست تماشاگر و هوادار کار خود را انجام دهد. نه نگران «هو» باشد، نه تشویق بازیکنی که او به میدان نمیفرستد و نه «حیا کن و رها کن»ها. درست است که هوادار و تماشاگر نبود اما صفحات مجازی بود و هست. با این تفاوت که در استادیوم شعاری میدادند و میرفتند ولی در فضای مجازی هستند و یک گروه کوچک میتواند تأثیرگذار باشد. محمود فکری اما هیچ طرح و برنامهای در این زمینه نداشت. انگار در خلأ بازی میکنند و وظیفه جلب نظر و اقناع هوادار را ندارند. چون اساساً به این دنیا تعلق ندارند. تازه خود او بهتر از دو مربی سابق و در این فصل دستیار او – مظلومی و مرفاوی – بود.
۶. چنان که در ابتدا گفته شد نقد اصلی به انتخابکنندگان است و میتوان پرسید با کدام معیار و شاخص، محمود فکری انتخاب شد؟ دوران طولانی کاپیتانی استقلال آیا کافی بود؟ با کدام سابقۀ مربیگری؟ به صرف ۱۰ بار هدایت تیم نساجی و آوردن نفت مسجد سلیمان به لیگ برتر آیا میتوان تیمی با سابقۀ قهرمانی آسیا و با میلیونها هوادار را به چنین مربیای سپرد؟
تصور کنید یورگن کلوپ مربی لیورپول را که به خاطر نتایج ضعیف، انتظارات را برآورده نکرده، در آخر فصل کنار بگذارند و به جای او وقتی مربی نوریچسیتی تیم خود را به لیگ برتر آورد، او را بیاورند؛ حال آن که در لیورپول به اسطورۀ خودشان - استیون جرارد - هم اطمینان نکردند چون فضای مربیگری در آن متفاوت است.
در ایران هم پرسپولیس و استقلال همین وضعیت را دارند و تیم را به هر بازیکن سابقی نمیتوان سپرد و تماشاگر تحمل نمیکند.
۷. مشکل اصلی البته به خاطر قانون منع استخدام مربی خارجی و نوسانات ارزی و گرفتاریهای مالی ناشی از تحریمهاست. تحریم، ضد توسعه است و کشور را به عقب میراند و در فوتبال با منع مربی خارجی به سبب تعهدات ارزی و مشکل در انتقال پول خود را نشان داده است. فوتبال، پدیدهای اجتماعی است و جزیرهای جدا از جامعه و اقتصاد نیست. اگر مجال بود هرگز همای سعادت بر شانه محمود فکری نمینشست که خود در دوران بازی از هیچ مربی خارجی بهره نبرده و مربیان او دستیاران این فصل او بودند: صمد مرفاوی و پرویز مظلومی و البته مرحوم پورحیدری و امیر قلعهنویی.
در سالهای نهچندان دور از کلاس «دتمار کرامر» بود که مربیانی چون محمد صلاحی، حسن حبیبی، ناصر ابراهیمی، بهمن صالحنیا و پرویز ابوطالب تحویل فوتبال ایران شدند. اصغر شرفی در اروپا و خاصه انگلیس دوره دید و سه ماه به عنوان ناظر تمرین از تمرینات باب هیسلی مربی وقت لیورپول نت برمیداشت و این تجربهها را به تیم ملی آورد. یا بگذارید به عباس رضوی اشاره کنم که قبل از آن که سرمربی استقلال شود کمک مربی «واشاش» مجارستان بود. یا جلال طالبی شدیدا مصدوم را برای عمل پا به انگلستان فرستادند. باشگاه تاج اما سرمایه خود را هدر نداد و وقتی دیدند نمیتواند بازی کند از او خواستند از این فرصت بهره ببرد و بالاترین دورههای مربیگری را در همان یک سال گذراند و با این اندوخته بود که در برگشت، سرمربی «دارایی» شد که در آن دوران تیم بزرگی بود. مثال بارزتر حسن حبیبی است. شاگرد ممتاز کلاس دتمار کرامر که سرمربی پاس شد و این تیم را در رقابت با تیمهایی که از مربی خارجی استفاده میکردند دو سال پیاپی قهرمان جام تخت جمشید کرد.
دتمار کرامر که مربی بایرنمونیخ بود حبیبی را دعوت کرد و ناظر تمرین شد و نگفت من که دو بار قهرمان جام تخت جمشید شدهام ناظر تمرین شوم؟ پیشنهاد را پذیرفت و میوۀ شیفتگی یادگیری این بود که در بازگشت به سرمربیگری تیم ملی فوتبال ایران هم رسید. مشکل ما در عرصههای مختلف، تصور همهچیزدانی یا بینیازی از یادگیری است.
آقای فکری اما چه سابقهای دارد؟ در کدام کلاس به جز کلاسهای امیرحسین پیروانی شرکت کرده است؟ امیرحسین پیروانی البته دانا و پرمایه است اما آیا جناب فکری توشهای اندوخت؟
۸. کادری که برای همکاری انتخاب کرد هم در ناکامی فکری بیتقصیر و بیتأثیر نبود. انتخابهای او بیشتر به ادای دِین و رفیقبازی میمانست؛ اگر به حساب این نگذاریم که میخواست خاطر خود را از آلترناتیوهای احتمالی در صورت ناکامی آسوده کند. صمد مرفاوی کدام موفقیت را کسب کرده و چه حرفی دارد جز این که هر شکست را به فضای مسموم فوتبال نسبت دهد؟ چه گلی زده به سر تیمهایی که سرمربیشان بوده که فکری توقع داشت برای او بزند؟ امید دفتری را با کدام سابقه آورد؟ دربارۀ حنیف عمرانزاده و آرش برهانی نیاز به توضیح نیست. مگر میتوان هر بازیکن سابق را وارد کادر مربیگری کرد؟ سعید عزیزیان را هم در حالی مربی دروازهبانان کرد که با بازیکنان اصطکاک داشت و مجموعۀ عوامل سبب شد که رشتۀ کار از دست محمود فکری خارج شود.
۹. پرهیز فرهاد مجیدی از تکرار این نوع چیدمان و دعوت از فراز کمالوند نشان میدهد که او راه متفاوتی برگزیده است. فراز در مدیریت فنی سابقه و تجربۀ بالایی دارد و میداند با هر بازیکن چگونه رفتار کند. جاسم کرار با هر تیمی که در آن بازی کرد به مشکل برخورد جز تیمهایی که فراز کمالوند بالای سر آنها بوده است. خود فرهاد چون میداند در نشستهای خبری و رودررویی با خبرنگاران ضعف دارد شخصی را به کادر اضافه کرده تا این ضعف را بپوشاند؛ کاری که محمود فکری نکرد و در رودربایستی مانده بود.
۱۰. این نکتۀ پایانی هم قابل ذکر است که در فوتبال ایران اتفاقات و رفتارهایی را شاهدیم که نشان میدهد عطش پول یا جایگاه و موقعیت یا توهم بر عشق یادگیری و لذت میچربد. فرهاد مجیدی برای دستیاری و ارتباط رسانهای ابتدا قربانی را در نظر داشت ولی پیروز تا دید نفر سوم خواهد بود نه دوم، انصراف داد و فراموش کرد حضور در استقلال در هر سمت، رؤیای کودکی او بوده است. یا ساکت الهامی که چون یک بار سرمربی شده گفته تا آخر عمر دیگر دستیار کسی نخواهم شد! (در ایران همه دوست دارند رییس باشند و نفر اول).
برای این که نام بردن و مثالهای متعدد از مربیان خارجی این ذهنیت را ایجاد نکند که از داخلیها غافلیم به بهانۀ آنچه ساکت الهامی گفته میتوان یاد کرد از عاشقان یادگیری و یاد دادن: مردانی چون حسن حبیبی، اصغر شرفی، جلال طالبی و ناصر ابراهیمی.
همۀ اینها را نوشتم تا بگویم مشکل محمود فکری نتایج او نبود تا برخی مقایسه کنند یا بگویند باید فرصت مییافت. او لذت تماشا و پیگیری فوتبال را البته ناخواسته و به سبب تجربۀ کم و آموزش ناکافی از هواداران گرفته بود؛ تا جایی که برخی بردن با او را هم دوست نداشتند. فوتبال با روح و جان بازیکن و هوادار سر و کار دارد و امری مکانیکی نیست. مهمترین غفلت و خطای محمود فکری همین بود وگرنه برد و باخت همیشه هست.»