به روز شده در: ۱۴ آذر ۱۴۰۴ - ۲۳:۵۹
کد خبر: ۴۶۷۹۲۵
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۰ - ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
تعداد نظرات: ۱ نظر

زندگی عجب سیرکی است، همه خواهیم مُرد

روزنو :آسمان همیشه آبی باقی خواهد ماند. ستاره‌ها همیشه در شب خواهند درخشید. ماه همیشه شبیه مادر خواهد بود. خورشید همیشه از شرق طلوع و از غرب، غروب خواهد کرد. بهار همیشه برای تفریح لذت‌بخش است و زمستان همیشه جان می‌دهد برای خوردن نوشیدنی گرم. اما این ما هستیم که برای همیشه نخواهیم بود. لااقل باید قبل از رفتن، ستاره‌ای را در آغوش بکشیم

این روزها، اندوه بسیار است. بعد از مهرداد میناوند، علی انصاریان هم از میان ما رفت. شاید مقرر شده بود با فقدان آن‌ها، ما مقوله‌های فراموش شده‌ای را به دوباره با خودآگاه‌مان بیاوریم. شاید تقدیر این بود که ما دوباره به مرگ فکر کنیم، به حقیقت‌های مسّلم هستی که در میان رفاه‌های کاذبِ دنیای مدرن به فراموشی سپرده شده است. فرصت خوبی است که کمی در مورد خودمان صحبت کنیم. اگر این رخداد‌ها خواست خداست یا خط مشی طبیعت، فرقی نمی‌کند. مهم این است که ما پیامش را درک کنیم و پیامد‌هایش را.

هراس از بیماریِ کشنده، درست بعد از صد سال دوباره به زندگی بشرِ صنعتی سرک کشید. این بار در هیبتی جدید به نام کرونا. قبلاً نامش وبا بود و قبل‌تر طاعون و جذام. انسانِ گذشته، این‌ها را پشت سر گذاشت و همه چیز به فراموشی سپرده شد. ماشین‌ها و وسایل تکنولوژیک به زندگی بشر ورود پیدا کردند و هاله‌ای از امنیت مجازی و خیالی به دور انسان مدرن کشیده شد. بشری که با پیشرفت‌های علم و صنعت تصور می‌کرد می‌تواند همیشه کنار گرمای بخاری و شومینه یا هوای خنک کولرگازی بنشیند، آلبر کامو، شوپنهاور و نهیلیسم را در کله‌ی بقیه فرو کند و از طرفی معنویات را به سُخره بگیرد. به خیالش اینگونه می‌تواند با خیال آسوده، رنج‌های وجودی و مسلمّات هستی را منکر شود و از نشخوار بی‌مبالاتی و بی‌رحمی‌اش لذت ببرد.

بشر امروزی فکر می‌کند دستگاه‌های دیجیتال حافظ امنیتش هستند. نسل‌های جدید، یا بهتر است بگوییم نسل‌های «استتوسی» و خلاصه‌خوان، که هیچ تعریفی از شکیبایی ندارند، بهتر دیدند به جای اینکه زحمت ورق زدن کتاب‌ها را بکشند، با سرک کشیدنی در اینترنت صاحب فضیلت‌های خیالی شوند. این جنونی است که سهولت در دسترسی به محتوا برای ما رقم زده است. یعنی هرچه را که طالب آن هستیم، بدون اینکه رنجی برای به دست‌آوردنش متحمل شویم، به راحتی با چند لمس و کلیک به دستش می‌آوریم. باری، ما نسل «کلیک‌ها» و گردش آزاد اطلاعات مجازی هستیم. به آن افتخار هم می‌کنیم، چون با حفظ کردن چند جمله‌ی کوتاهِ قصار که حتی خودمان زحمت خط کشیدن زیر آن‌ها را در کتابی به خودمان نداده‌ایم، یا با خواندن خبر‌های شبکه‌های اجتماعی، می‌توانیم صاحب سیاست، دانش و آگاهی شویم. اینگونه شد که بشرِ کنونی تعریفش از معنای رنج، مشقت و شکیبایی را از دست داد و حافظه‌اش در محاصره‌ی حجم اطلاعات، ویران شد. ما نسل‌هایی با حافظه‌‌های ضعیف و تعاریفی کج و کوله هستیم.

ما فکر کردیم با امنیت‌های پوشالیِ دنیای مدرن می‌توانیم مرگ را به تاخیر بیندازیم. فکر می‌کردیم با خانه‌های مقاوم‌تر، ماشین‌آلات قوی‌تر، جاده‌های گسترده‌تر، علم‌های پیشرفته‌تر، می‌توانیم طبیعت را بازیچه‌ی خودمان قرار دهیم، اما به روشنی دیدیم که یک ویروس میکروسکوپیِ ناقابل همه‌‌ی ما را به وحشت انداخت. بله ما صاحب ابزار شدیم، اما صاحب امنیت خیر. صاحب رفاه شدیم، اما شادی خیر. بشر همیشه میل به فراموشکاری دارد. چون این ساده‌ترین راه برای کنار آمدن با رنج‌های وجودی و ترس‌های آن است؛ یک مکانیسم دفاعی معیوب. ما لباس‌های شیک پوشیدیم، موهایمان را بهتر آرایش کردیم، عطر‌های گرانقیمت به خودمان زدیم، شغل‌های طاقت‌فرسا را کم کردیم، بیماری‌ها را کمتر کردیم، پیری را کمی عقب‌تر انداختیم، تلاشمان برای جوان‌تر ماندن جواب داد و از خودمان بیشتر حّظ بردیم، اما حقیقت تغییر نکرد. اما طبیعت زندگی و تقدیر را نتوانستیم با عمل‌های زیبایی شکست دهیم. نتوانستیم با روابط عنان‌گسیخته شادی را به انحصار خودمان درآوریم و با اتومبیل‌های لوکس و محکم، جلوی مرگ را بگیریم. از یکجا که جلویش را گرفتیم از در دیگری وارد شد و شگفته‌زده‌مان کرد.

چرا ما از تاریخ درس نمی‌گیریم؟ مگر آن پادشاهی که قصر داشت، نمرد؟ مگر الیزابت باتوری که خون جوانان را برای جاودانگی می‌نوشید، نمرد؟ مگر هیتلر و استالین نمردند؟
کارمان فقط شده ورق زدن صفحات مجازی، قضاوت‌گری و بی‌ملاحظگی. کارمان فقط شده نسخه پیچیدن برای زندگی دیگران. سطحی‌نگری تا کِی؟ آنقدر در دنیا‌های خیالی‌مان غرق شده‌ایم که تا حادثه‌ای غیر مترقبه روی ندهد موبایل‌هایمان را کنار نمی‌گذاریم و یادمان نمی‌افتاد که ارزش زندگی دیگران بالاتر از علایق آن‌هاست. ما باید حتماً هادی نورزوی، مهرداد میناوند و علی انصاریان را از دست می‌دادیم تا بفهمیم ارزش زندگی بالاتر از سرگرمی‌هاست؟ قلب آبی و قلب قرمز یعنی چه. ستاره روی پیراهن چه معنایی دارد. این‌ها فقط باید سرگرمی باشد نه سلاح کشتار. کمی دیر نفهمیدیم که باید نگران قلب دلواپس مادر علی انصاریان باشیم؟ کمی دیر نفهمیدیم که مهرداد میناوند بالاتر از یک قرمزپوش، یک پدر است؟ مطمئن هستم که اکنون خیلی‌های‌مان حاضر هستیم به جای مهرداد و علی، دو ستاره را از روی پیراهن تیم محبوبمان به خاک بسپاریم تا آن‌ها را دوباره به آغوش مادرانشان بازگردانیم. خیلی‌هایمان حاضر هستیم، چون دیدن اندوه و ماتم یک مادر فراتر از ظرفیت کائنات است.

شاید اینکه بگوییم «بیایید هم‌دیگر را بیشتر دوست داشته باشیم» خیلی احساسی باشد و به روحیه‌ی روشنفکری‌مان بربخورد. اما حداقل که می‌توانیم به همدیگر احترام بیشتری بگذاریم؟
مرگ، برخلاف ماهیت ترسناکش، اما همیشه مرهمی بوده برای انسان. مرهمی برای رهایی از رنج‌ها و کنترل سائق‌های ویران‌گرِ انسانی. باید همیشه این جمله‌ی اروین یالوم را به یاد داشته باشیم که با الهام از سخنان نیچه‌ی بزرگ می‌گوید: «گرچه مادیت مرگ نابودمان می‌سازد، اما اندیشه‌ی مرگ نجاتمان می‌دهد.»

مارادونا با روحیه‌ی سرکش و دریبل‌هایی جادویی، رفت. پائولو روسی هم با پاهای گلزن فراموش‌نشدنی‌اش. مهراد و علیِ ما هم رفتند. و خیلی‌های دیگر هم خواهند رفت. سال 2020 و ادامه‌ی آن، هراس‌انگیز تر از همیشه بود. مثل یکی از بدترین سال‌ها در زمان طاعون. مثل سالی خونین در زمان جنگ‌های صلیبی یا دوره‌‌ای تاریک در زمان وحشی‌گری‌های چنگیزخان مغول. اما اینکه الان متوجه شده‌ایم که باید بیشتر همدیگر را دوست داشته باشیم مثل «عشق سالهای وبا»‌ می‌ماند، و همین هم خوب است. به همین هم راضی هستیم. بیایید دیگر فراموش نکنیم که در هر هیبتی، در هر جایگاهی، در هر مکانی، در هر زمانی ما در نهایت خودمان را به دستان هراسناک مرگ خواهیم سپرد.

اگر اندیشه‌ی مرگ نیز ما را به آدم بهتری تبدیل نکند باید بیش از پیش نگران انسان مدرن باشیم. انسانی که آنقدر در راحتی‌ها غرق شده که واقعیت‌ها را دور از دسترس می‌بیند. بشری که به خیالش آسوده است و همه چیز را آماده می‌خواهد. حتی احتمالاً دلش ‌می‌خواهد که مرگ قبل از آنکه بیاید به او سلام کند تا او فرصتی بیابد تا آرشیو‌ها و دکوراسیون‌های حساس و وسواسی‌اش را با خودش ببرد!
در باب هر آنچه که سخن گفتیم، چارلز بوکوفسکی حجت را بر ما تمام کرده است. او می‌گوید:
«[زندگی] عجب سیرکی است. همین که همه‌‌‌ی‌مان خواهیم مُرد باید به تنهایی برای اینکه همدیگر را دوست داشتیه باشیم، کافی باشد. اما افسوس که چنین نیست.»

 

 

طرفداری

تصویر روز
خبر های روز