پاسخ مهاجرانی به اصلاح طلبانی که مواضع اخیر او را نقد کردند
همین الان هم اگر تدبیر کنید می توانید در 1400 برنده شوید
عطاءالله مهاجرانی در نامه ای به روزنامه شرق،به حمله این روزنامه به خودش که او را پشیمان از اصلاح طلبی خوانده بود پاسخ داده است.
او نوشته است:
در ابتدا به نظر میرسد نمیتوان از ترکیب «اصلاحطلبان رادیکال» استفاده کرد. اگر اصلاحطلب است، که دیگر رادیکال نمیشود. مثل تمثیل یا تعبیر تربیع دایره! اگر دایره است که مربع نیست و به عکس. پیداست میبایست از اصلاحطلبی و رادیکالیسم تفسیری داشته باشیم تا ببینیم آیا این دو مفهوم میتوانند با هم جمع شوند و «خلافآمدی» تحقق یابد.
برخی از واژه «تندروی» استفاده کردهاند. اصلاحطلبانی که میخواهند با تندروی زودتر امر اصلاحات به سامان برسد. تندروی یا کندروی را با کدام معیار تعیین میکنیم و میسنجیم؟ آیا میتوان به لحاظ نظری اصلاحطلبی رادیکال را صورتبندی کرد و بر اساس چنان صورتبندیای، جریانهای سیاسی درون جبهه اصلاحات را از یکدیگر تمییز داد؟
دشواری از آنجا شروع میشود که اصلاحطلبان در طیف گستردهای حضور داشته و دارند. با جزرومدّ سیاسی، گاه حضور پررنگ در ساحت سیاسی و اداره کشور داشتهاند یا به محاق رفتهاند. اکنون که در آستانه انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۴۰۰ هستیم، میتوان این دوره را دوره بازیابی و بازبینی و نقد اصلاحات محسوب کرد تا اصلاحطلبان با نقد صریح و مدلل و بیتعارف خویش بتوانند حضوری دیگر در عرصه سیاسی کشور داشته باشند.
به نظرم اگر با تدبیر و هماهنگی و انسجام عمل کنند، احتمال دارد که در انتخابات ۱۴۰۰ پیروز میدان باشند؛ به شرط اینکه از نقد خود نهراسند و از غبارروبی خویش پریشان نشوند.
مطابق یک سنت شرقی ما معمولا خودمان را با تعارف و مجامله سرگرم میکنیم. به همین دلیل مسئلهها کهنه و مزمن میشود. فراموش میشود و ما در دایره صفر میگردیم و راه برونرفتی نمییابیم. توصیه میشود که به شکل فردی و اجتماعی یا در یک جریان سیاسی نباید صریح سخن گفت. دشمنان و رقیبان باخبر میشوند و شماتت میکنند. شبیه همان شیوهای است که به بیمار نباید گفت چه بیماریای دارد، ممکن است تمرکز خود را از دست بدهد و پریشاناحوال شود.به همین خاطر وقتی سعید حجاریان که به روایت تیتراول روزنامه صبح امروز: «مغز متفکر جریان اصلاحات» است(۱) از «مرگ اصلاحات» و «شکست اصلاحات دوم خرداد» سخن گفت. برخی بر او خُرده گرفتند که نمیبایست از تعبیر «مرگ» یا «شکست دوم خرداد» استفاده میکرد.
به نظرم جریان اصلاحات را باید بهعنوان یک پدیده ارزیابی کرد. دلایل بقا و توانایی و نیز تعلیق و محاق آن را جستوجو کرد. اگر سخن از مرگ اصلاحات یا شکست دوم خرداد مطرح میشود، باید بهجای وصف رخداد، دلایل و علل این شکست و مرگ را شناسایی کرد، تحلیلی روشن داشت، بر مبنای تحلیل استنتاج کرد و بر مبنای استنتاج راهی برای برونرفت از دو مقوله شکست و مرگ جستوجو کرد. بدیهی است که اصلاحات نمرده است و نیز شکست مطلق نخورده است. دچار عارضه و سکته و بیماری شده است. به گمانم مهمترین ضربه را حرکت اصلاحات از «جریان اصلاحطلبی رادیکال» خورده است؛ موضوعی که به نحو صریح و روشن کمتر مطرح شده است.
ممکن است از من بپرسید از کدام موضع میخواهم به نقد اصلاحات بپردازم؟ کجا ایستادهام؟ آیا چنین حقی برای نقد اصلاحات رادیکال دارم؟
یکم: من اکنون عضو هیچیک از جریانها و احزاب اصلاحطلب نیستم. اگرچه در سال ۱۳۵۹ از جمله با حمایت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به مجلس راه پیدا کردم. در سال ۱۳۷۵جزء جمع مؤسسان حزب کارگزاران سازندگی بودهام.
با برخی دوستانی که در تأسیس و تشکیل کارگزاران نقش داشتهاند، همچنان رابطه دوستانه دارم. اما در سال ۱۳۸۲ از عضویت در شورای مرکزی حزب کارگزاران استعفا دادهام. نگاهم به حرکت یا جبهه اصلاحات از موضع درونحزبی نیست.
دوم: کارنامه کاری و نیز تألیفاتم، بهویژه استیضاحم بهعنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مجلس اصولگرای دوره پنجم، مرا در ساحت یا قلمرو اصلاحطلبان قرار داده است. درواقع استیضاح تقابل روشن و همهجانبه راهبرد و رویکرد اصلاحطلبانه و اصولگرایانه به مقوله فرهنگ بود. در مجموعه کتابها و مقالههایی که منتشر کردهام. همین راهبرد و رویکرد اصلاحطلبانه را میتوان یافت.
سوم: از نقد اصلاحطلبی رادیکال و اصلاحطلبان رادیکال، گوشهچشمی به خشنودی جبهه مقابل یا مخالف یعنی اصولگرایان ندارم. یعنی نمیخواهم در سیاست جامه نو کنم و در جستوجوی جایگاه باشم. چنانکه جناب سیدناصر قوامی، رئیس کمیسیون قضائی مجلس ششم، قاضی سابق دیوان عالی و حاکم شرع سابق که باید با اتقان و سنجیده سخن بگویند، در مصاحبه با «شرق» نیتخوانی کرده و با شلختگی در اندیشه و بیان فرمودهاند: «مهاجرانی اصلاحطلبان را میزند، تا جایگاهی پیدا کند». پیش از این هم بهصراحت و مکرر گفتهام، جایگاه خود را در نویسندگی میدانم و از این جایگاه خشنودم و: خیز و بیا مُلک سنایی ببین!
چهارم: آیا نقد اصلاحطلبی رادیکال بهمعنای زدن اصلاحطلبان است؟ معنای این سخن این است که اصلاحطلبی نیاز به نقد ندارد. من چنین باوری ندارم. آندره مالرو در مقدمه کتاب ضدخاطرات، از این ضربالمثل بودایی استفاده کرده است: «فیل خردمندترین حیوانات است، هر غروب لحظاتی میایستد و روز سپریشده را مرور میکند».
گمان کنیم که حرکت اصلاحات، مثل یک موجود زنده میخواهد خویشتن را از سال ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶، که انتخابات ریاستجمهوری با حضور سیدمحمد خاتمی رنگ و رونق و جلوه دیگری گرفت، تا انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۴۰۰، تأملی داشته و این ۲۵ سال سپریشده را بازبینی کند. زدن اصلاحات، در حقیقت با جریان اصلاحطلبی رادیکال انجام شده است.
نقد میتواند، مانع خودزنی بیشتر و عمیقتر شود. پنجم: بدیهی است اصلاحطلبان که همواره از گفتوگو و ضرورت نقد و عقلانیت و رواداری سخن گفتهاند و بنا را بر دلایل قوی و نه رگهای گردن به حجت قوی نهادهاند، باید از گفتوگو و نقد استقبال کنند.
دستکم فرض کنند فردی که او را اصلاحطلب نمیدانند، میخواهد حرکت اصلاحات یا مواضع شخصیتهای اصلاحطلب را نقد کند. به دوستان اصلاحطلب توصیه میکنم به نقد سخن بپردازند. اگر در حرکت اصلاحات کاستی و آسیبی نبوده است، چرا سعید حجاریان که او را «مغز متفکر اصلاحات» خواندهاند، از «مرگ اصلاحات» و «شکست دوم خرداد»، سخن گفته است.
داوری اینجانب که در این سلسلهمقالهها خواهم نوشت، مبتنی بر پاسخ روشنی است؛ حرکت اصلاحات از اصلاحطلبان رادیکال آسیب دیده است. اصلاحطلبان رادیکال درواقع به پای خود شلیک کردند، زمینگیر و دچار سکته مغزی شدند. بار بلور اصلاحات در جاده هزارپیچ آزادی، مردمسالاری، رواداری، اعتلای اجتماعی و سیاسی، در موج اول و دوم، دو ضربه کاری: ۱- رادیکالیسم مطبوعاتی ۲- نفی و تخریب وجهه سیاسی و اجتماعی آیتالله هاشمیرفسنجانی، را در کارنامه خود دارد. ضربه سوم، ممکن است به همان تعبیر «مرگ اصلاحات» بینجامد و احیا یا نوسازی اصلاحات اگر هم در افق محال قرار نگیرد، امری بسیار دشوار و متعذر باشد و دیگر نتوان گفت: زنده باد اصلاحات!