در چارچوب این حس نیاز به تایید و تصدیق غرب و نادیدهانگاشتن معادلات پویای داخلی در استحکامبخشیدن به قدرت چانهزنی بیرونی، رهبران کشوری که در پایان قرن نوزدهم از نظر تعداد جمعیت بعد از چین و امپراتوری انگلستان جایگاه سوم را داشت و از نظر وسعت تنها امپراتوریهای انگلستان و مغول را بالاتر از خود دیده بود پا به کنفرانسهای بینالمللی میگذاشتند. با وجود اینکه بهدنبال پایان جنگ جهانی دوم، شوروی از حضور همهجانبه در شرق اروپا برخوردار بود و کشورهای منطقه همراه شوروی پیمان ورشو را در برابر ناتو مطرح کرده بودند و کمترین چالش تهاجمی نظامی از سوی غرب اقتدار کمونیسم در نیمه دیگر اروپا را تهدید میکرد، حزب کمونیسم شوروی به رهبری لئونید برژنف خواهان تایید رسمی غرب به رهبری آمریکا از معادلات حاکم در گستره اروپا بود. کنفرانس هلسینکی از1972با حضور تمامی کشورهای اروپایی بهاستثنای آلبانی و آندورا و بههمراهی آمریکا و کانادا، به دلیل وسعت زیاد و عمق فراوان خودکمبینی روسها، وقوف غرب به این نکته و بهرهبرداری آنان از این ضعف برای فراهمکردن شرایط اضمحلال اقتدار جهانی کمونیسم و شوروی فرصت پاگرفتن را یافت. در سال1975توافقنامه هلسینکی با حضور مسوولان 35 کشور مذاکرهکننده از جمله جرالد فورد، رهبر آمریکا به امضا رسید. این توافقنامه 10مادهای نیاز روسها یعنی تصدیق غرب از وضع موجود در اروپا را تامین کرد. اما درعین حال دانههای سقوط امپراتوری اروپامحور شوروی را نیز در زمین کاشت. 9 اصل از اصول 10گانه توافقنامه، مرتبط به احترام به مرزها و حقوق بینالملل بود که عملا به معنای مشروعیتبخشی غرب به وضع موجود در شرق اروپا قلمداد شد و دیگر اصل از اصول توافقنامه و درواقع اصلی که پذیرش آن بهوسیله روسها پایههای سقوط نهایی آنان را فراهم کرد در رابطه با«احترام برای حقوق بشروآزادیهای بنیادی» بود. هیچگاه نباید وارد مذاکره با غرب به رهبری آمریکا شد اگر هدف کسب و بهدستآوردن تایید و تصدیق آنان درخصوص دستاوردها و جایگاه است. کشورها از هویت، منافع و ارزشهای خاصی برخوردار هستند. آنچه به این ویژگیها اعتبار و کارآمدی اعطا میکند همانا میزان رسوخ و گستردگی داخلی آنان است. میزان رسوخ و گستردگی داخلی است که باید معیار اعتباربخشی از سوی رهبران کشورها در رابطه با عملکرد، خطمشیها و در شکل وسیع آن استراتژی کلان در سطوح بینالمللی قرار گیرد. غرب در رابطه با مقبولیت داخلی تصمیمات رهبران و نخبگان در کشورهای غیرغربی است که جهتگیریهای خود را تنظیم میکند. اگر رهبران غربی در کشورهای طرف گفتوگو شاهد اقتدارملی مبتنی بر رضایت فراگیر از سیاستها و عملکردهای ساختار قدرت سیاسی باشند، به جهت قدرت بالای چانهزنی برخاسته از آن، چارهای جز این نخواهند داشت که حقوق مسلم و منافع آن کشورها را در رفتارهای خود ملحوظ کنند. میز مذاکره با غرب همیشه باید صحنهای برای تحمیل ارزشها، هویت و منافع از طریق بدهبستان (برابری بازیگران) و بهعبارت دیگر درک متقابل باشد نه اینکه برهوتی برای بهدستآوردن تصدیق و تایید غربیها و دوستان همتراز آنان (تحقیر بازیگر) جلوهکند.