شک و بدبینی شومی به جان زندگی ام افتاده بود و در آستانه طلاق قرار داشتیم. من و شوهرم حاضر نبودیم با ریشه یابی
، ما فقط ۲ ماه زیر یک سقف زندگی کردیم و در این مدت محمدرضا با سخت گیری هایش حرصم را درآورده بود. او این اواخر حتی درباره نوع سلام و احوالپرسی با اعضای خانواده ام نیز حساسیت نشان می داد و می گفت حق نداری با خواهرت و شوهرش یک کلمه حرف بزنی. فرزانه در مرکز مشاوره پلیس گفت: من تحت تاثیر حرف های خواهر و مادرم که می گفتند از روز اول به شوهرت رو داده ای سر ناسازگاری گذاشتم و به باوری نادرست می خواستم محمدرضا را ادب کنم تا نسبت به خانواده ام بی احترامی نکند. با این مسخره بازی ها روز به روز اختلافات ما شدیدتر شد تا جایی که یک روز شوهرم آن چنان کتکم زد که پایم شکست و کارم به بیمارستان کشید.

با به وجود آمدن این مشکل پدرم و دو برادرم غیرتی شدند و همسرم را مرد ضرب و شتم قرار دادند. این اختلافات به همین سادگی به یک دعوای خانوادگی تبدیل شد و شوهرم گفت دیگر حاضر نیست یک لحظه با زن فاسدی مثل من زندگی کند.

عروس جوان افزود: در حالی که هر دوی ما مصمم به طلاق بودیم و خانواده ام می گفتند محمدرضا مشکل روحی و روانی دارد دو روز قبل از وقت دادگاه برای صدور حکم طلاق، عموی همسرم پا پیش گذاشت و ما را با خود به مرکز مشاوره آورد تا حداقل ببینیم هر کدام چقدر مقصر هستیم و در زندگی آینده خود دچار این مشکلات نشویم.

خانواده ام اجازه نمی دادند من همراهشان بیایم اما او اصرار کرد و چه خوب شد که به این جا آمدیم چون فهمیدیم هر دوی ما مقصر بوده ایم. محمدرضا در حضور کارشناس مشاوره طفره می رفت و فقط می گفت این زن فاسد است اما او پس از گفت وگوهایی که در آن جا انجام شد اظهار داشت که از شوهرخواهرم تنفر دارد و از لحظه آغاز زندگی مشترکمان به من گفته حق ندارم با او سلام و علیک کنم و... . فرزانه گفت: راستش را بخواهید از روز اول زندگی مشترکمان از شوهر خواهرم که اهل شعر و ادبیات است خواستم متن های عاشقانه و عاطفی برایم بفرستد تا در طول روز برای شوهرم پیامک بزنم و او را به وجد و سرور بیاورم. اما غافل از آن بودم که همسرم به طور مخفیانه گوشی ام را چک می کند و با دیدن این پیامک ها دچار شک و تردید و تصورات نادرست شده است. ما با برگزاری این جلسه مشاوره به اشتباهات خود پی بردیم .