عاطفه دختر دبستانی قربانی کارهای پدرش شد
روزنو : خورشید غروب می کرد و شهر از رفت و آمد و تردد مردم خلوت می شد اما عاطفه و خواهرش هنوز با دست خالی و شکم گرسنه به خودروهایی چشم داشتند که وارد جایگاه سوخت می شد.
با توقف هر خودرو در جایگاه، خواهر کوچولوی خود را بغل می کرد و با اصرار و گریه از رانندگان می خواست پول یا خوراکی به آن ها بدهند اما با بی اعتنایی رانندگانی رو به رو می شد که از او می خواستند به خانه برگردددر حالی که حتی از اندیشه خانه هم هراسان بود.اولین بار که پدرش از روی تفریح مصرف مواد مخدر را شروع و خانه را به پاتوق دوستان ولگرد تبدیل کرد، داد و فریاد و قهر چند روزه مادر هم کاری از پیش نبرد. عاطفه، آن زمان کلاس اول دبستان را پشت سر می گذاشت و نمی توانست پدرش را از کاری نهی یا به انجام کاری وا دارد و فقط توانست به تقدیر و آینده مبهمی که در پیش داشت تکیه کند.او که مثل دیگر هم سن و سالانش، اسباب بازی هایش را زیاد دوست داشت دیگر نتوانست فرصتی برای بازی با آن ها پیدا کند چون خانه به محیط نزاع و دعوا تبدیل شده بود و همان اوایل، تنها سرگرمی مورد علاقه اش یعنی تلویزیون هم راهی سمساری شد. مادر با کار کردن برای همسایه ها و مشاغل فصلی به هر طریق ممکن هزینه های زندگی و تحصیل تا سوم دبستان را برایش فراهم و همیشه سعی می کرد آرامشی برای زندگی و تحصیل فرزندش ایجاد کند ولی با شدت گرفتن اعتیاد شوهر به خانه پدری نقل مکان کرد.با جدایی موقت والدین از یکدیگر، عاطفه تصور می کرد اوضاع بهتر می شود و آرامش مجدد به خانه باز می گردد، اما چنین نشد و با تولد خواهرش، خود را مقابل فقر و نداری تنها دید و چند سال بعد با ترک مدرسه راهی کوچه و خیابانها شد. اولین بار کنار مسجدی، مقداری پول از مردی دریافت کرد و همین زمینه ای شد که از آن پس جلوی عابران دست دراز کند و به تدریج همین روش را برای جبران فقر ناشی از اعتیاد پدر به منظور دریافت هزینه های زندگی و خوراکی ادامه داد.هوا تاریکتر شد و عاطفه، لحظاتی روی جدول کنار خیابان نشست و با این خیال که همچون دیگر هم سالانش جایش در مدرسه و در جمع دوستان است با انگشت روی زمین مطالبی می نوشت تا شاید بهانه گرفتن های مداوم خواهرش را که از او خوراکی می خواست، نشنود
با توقف هر خودرو در جایگاه، خواهر کوچولوی خود را بغل می کرد و با اصرار و گریه از رانندگان می خواست پول یا خوراکی به آن ها بدهند اما با بی اعتنایی رانندگانی رو به رو می شد که از او می خواستند به خانه برگردددر حالی که حتی از اندیشه خانه هم هراسان بود.اولین بار که پدرش از روی تفریح مصرف مواد مخدر را شروع و خانه را به پاتوق دوستان ولگرد تبدیل کرد، داد و فریاد و قهر چند روزه مادر هم کاری از پیش نبرد. عاطفه، آن زمان کلاس اول دبستان را پشت سر می گذاشت و نمی توانست پدرش را از کاری نهی یا به انجام کاری وا دارد و فقط توانست به تقدیر و آینده مبهمی که در پیش داشت تکیه کند.او که مثل دیگر هم سن و سالانش، اسباب بازی هایش را زیاد دوست داشت دیگر نتوانست فرصتی برای بازی با آن ها پیدا کند چون خانه به محیط نزاع و دعوا تبدیل شده بود و همان اوایل، تنها سرگرمی مورد علاقه اش یعنی تلویزیون هم راهی سمساری شد. مادر با کار کردن برای همسایه ها و مشاغل فصلی به هر طریق ممکن هزینه های زندگی و تحصیل تا سوم دبستان را برایش فراهم و همیشه سعی می کرد آرامشی برای زندگی و تحصیل فرزندش ایجاد کند ولی با شدت گرفتن اعتیاد شوهر به خانه پدری نقل مکان کرد.با جدایی موقت والدین از یکدیگر، عاطفه تصور می کرد اوضاع بهتر می شود و آرامش مجدد به خانه باز می گردد، اما چنین نشد و با تولد خواهرش، خود را مقابل فقر و نداری تنها دید و چند سال بعد با ترک مدرسه راهی کوچه و خیابانها شد. اولین بار کنار مسجدی، مقداری پول از مردی دریافت کرد و همین زمینه ای شد که از آن پس جلوی عابران دست دراز کند و به تدریج همین روش را برای جبران فقر ناشی از اعتیاد پدر به منظور دریافت هزینه های زندگی و خوراکی ادامه داد.هوا تاریکتر شد و عاطفه، لحظاتی روی جدول کنار خیابان نشست و با این خیال که همچون دیگر هم سالانش جایش در مدرسه و در جمع دوستان است با انگشت روی زمین مطالبی می نوشت تا شاید بهانه گرفتن های مداوم خواهرش را که از او خوراکی می خواست، نشنود