
دکتر ناصر فکوهی: ناآرامی های فرانسه و کوچه بنبستی به نام ماکرون!
روزنو :افزایش قیمت سوخت بنزین و سوخت دیزل و همزمان با برنامهریزی برای افزایش مالیات در سال ۲۰۱۹ مردم را خشمگین کرد که منجر به این تجمعات شد.
افزایش قیمت سوخت بنزین و سوخت دیزل و همزمان با برنامهریزی برای افزایش مالیات در سال ۲۰۱۹ مردم را خشمگین کرد که منجر به این تجمعات شد.
به گزارش روز نو ؛ قاسم منصور آل کثیر- جلیقه زردهای پاریس اعتراض خود نسبت به افزایش قیمت سوخت و مالیاتها را از روز شنبه ۱۷ نوامبر ۲۰۱۸ شروع کردند.
این افراد بدون هر گونه رهبری متمرکز، توان سازماندهی تظاهرات ۲۹۰ هزار نفری ۱۷ نوامبر را داشتند.قیمت سوخت دیزل در سال ۲۰۱۸، در فرانسه ۱۶٪ رشد داشتهاست.
افزایش قیمت سوخت بنزین و سوخت دیزل و همزمان با برنامهریزی برای افزایش مالیات در سال ۲۰۱۹ مردم را خشمگین کرد که منجر به این تجمعات شد. این اعتراضات ضربات سنگینی به پیکره اقتصادی فرانسه وارد کرد به طوری که مقامها در پاریس میگویند: ناآرامیها میلیونها یورو خسارت وارد کرده است.
بخش اعظمی از این خسارت به صنعت گردشگری بوده که طبق آمار رسمی فرانسه با 40 میلیون بازدید در سال 2017 رکوردار جهان است.
درباره علل و پیشینه اجتماعی این جریان و تاثیراتش بر دیگر کشورها ازجمله ایران به گفت وگو با دکتر ناصر فکوهی فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران پرداختیم که نزدیک به دو دهه در فرانسه زندگی کرده است. گفت وگو را در زیر دنبال کنید.
کوچه بنبستی به نام ماکرون!
*با توجه به اظهار نظر رئیس جمهوری فرانسه که می گوید این اتفافات مربوط به مدیریت ناصحیحِ 40 سال گذشته است از نظر شما پیشینه حرکت جلیقه زردها از کجا شروع شد؟
در اردیبهشت 1396 و فردای روزی که امانوئل ماکرون به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد، من یادداشتی منتشر کردم با عنوان «پیروزی توهم بر شرارت» و امروز بعد از تقریبا دو سال، وقتی آن را میخوانم میبینم که تقریبا خط به خط آن را میتوان بار دیگر در پاسخ شما تکرار کرد. در بخشی از این یادداشت که توصیه میکنم خوانندگان برای یافتن پاسخ کاملتری به این پرسش حتما آن را بازخوانی کنند:
«آنچه در ماهها و سالهای آینده فرانسویها را تهدید میکند، این است که پس از بیرون آمدن از خوشحالی ِ اینکه «جوان ترین رئیس جمهور در کشورهای پیشرفته»، «رئیس جمهوری برازنده» و «کاردان» را دارند، و «کشف» کنند که توانستهاند از طاعونی به نام «لوپن» برای دومین بار نجات بیابند، متوجه یک واقعیت شوند و آن اینکه :
فاشیسم در جامعه فرانسه پیشرفت کرده و در لایههای وسیعتری از مردم ریشه دوانده است». ماکرون هم تحصیلکرده «مدرسه عالی مدیریت» (ENA)است که همه سیاستمداران حرفهای فرانسه از آن بیرون آمدهاند. او وزیر اقتصاد و بانکدار بوده و از معدود کسانی در میان سیاستمداران غربی است که همراه با ترامپ، با تنظیمات جدیدی که پس از بحرانهای مالی سالهای اخیر وضع شدهاند، مخالف است.
بنابراین احتمال اینکه سیاست اقتصادی او نوعی سیاست راست نولیبرالی( ولو رقیق شده) باشد بسیار بیشتر از آن است که سیاستش یک راه چپ میانهرو باشد.
در یک نگاه میتوان گفت این انتخابات تیر خلاصی بود به احزاب سنتی فرانسه. میتوان پیشبینی کرد که در سالهای آینده چپ و راست با رویکردهایی بسیار تندروتر هر کدام به میدان خواهند آمد اما پیشبینی من آن است که در دو موضوع یعنی سیاست اروپایی و سیاست مهاجرت، سردرگمی در فرانسه کامل خواهد بود زیرا این یک بحران عمومی در نظام جهانی سرمایه داری است. به احتمال قوی بحران در فرانسه در ماههای آینده ادامه یافته و تقویت شده و از پاییز شاهد انفجارهای شورشی در بین جوانان خواهیم بود که از این انتخاب سرخورده شدهاند.»
کوچه بنبستی به نام ماکرون!
امروز یکی از استدلالهایی که سیاستمداران راست در فرانسه و اروپا در ضرورت متوقف شدن جنبش «جلیقه زردها» بیان میکنند، این است که ماکرون آخرین سد در برابر پوپولیسم فاشیستی به شمار میآید که در کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس از ایالات متحده و برزیل گرفته تا نوفاشیستهای ایتالیا و مجارستان و ایتالیا، توانستهاند نارضایتی مردم از نابرابریهای اجتماعی و اِعمال سیاستهای نولیبرالی اقتصادی، را به سوی خود هدایت کنند.
این همان استدلالی بود که درست پیش از آخرین انتخابات در فرانسه، برای دفاع از ماکرون و در حقیقت برای زدن مُهر تایید بر تخریب کامل احزاب سنتی چپ (کمونیست و سوسیالیست) و راست (گلیستها و میانهروهای راست) مطرح میشد. ماکرون، نه دلیل ِ مشکلات، بلکه خود، معلول آنها است. اما این مشکلات کدامند که فرانسه را از چاله سیاستهای ناکارای اولاند، در چاه توهم نوعی پوپولیسم راست به نام امانوئل ماکرون -با زرق و برقهای کاریزماتیک اما ناپایدارش – فرو انداختند؟
مشکلات بزرگ در سیاست عمومی در فرانسه را که ریشه آن به چرخش راست در دولت فرانسوا میتران از نیمه دهه 1980 بر می گردد تا سالهای بعد، دائما تشدید شدند و در دو محور قابل تفسیرهستند.
نخست کنار گذاشتن راه و روش اقتصادی سوسیال دموکراتیک که نمونه بارز و موفق آن در اروپا را میتوان در اسکاندیناوی حتی امروز و در آمریکا در دوره طلایی 1945-1975 و سپس تا اندازهای در دوره باراک اوباما مشاهده کرد. در این سیاست، محوریت به یک اقتصاد اجتماعی مبتنی بر بازار آزاد تنظیم شده داده میشود.
این بازار، هدفگیری مشخصی دارد و آن اینکه با سیاستهای بازتوزیع درآمدها، با یک نظام مالیاتی عادلانه و معتدل، بتواند طبقه متوسط را گسترش داده و قدرت خرید آن را بالا برده و بدین ترتیب انسجام سیاسی در کشور به وجود بیاورد. این سیاست در پی آن است که مانع از رشد احزاب سیاسی ِ تندروی چپ و راست شود.
از طرف دیگر در این سیاست به خصوص در آمریکا، هدف آن بود که از لحاظ بینالمللی در عین آنکه معماری پس از جنگ در قالب پیمان ناتو حفظ شود، هدف ِتنشزدایی با روسیه و چین و اقدام برای افزایش موقعیتهای کم تنش در جهان سوم باشد تا بتوان قدرت کارتلهای جنگطلب داخلی را کاهش داد و کنترل کرد.
توجه داشته باشیم که این قدرتها که در حوزه راست افراطی و راست کلاسیک ِ فاسد بسیار متمرکز بوده و هستند، عامل اصلی در هدایت دولتهای ملی به سوی همکاری و انطباق یافتن آنها چه با شرکتهای چند ملیتی و چه با مافیای بینالمللی نیز بوده و هستند. این وضعیت را امروز در آمریکا و در بسیاری از کشورهای دیگر جهان شاهدیم. و پیشتر هم اشاره کردهایم که مثلث شوم «نتانیاهو، بن سلمان و ترامپ» بارزترین نشانه این پیوند در منطقه خاورمیانه است. فرانسه نیز در طول چند دههای که در انتهایش ماکرون بر سر قدرت آمد، در این دام سیاست راست قدرتمدار نولیبرال افتاد.
همین امر جامعه این کشور را از تعادل اقتصادی خارج کرد و آن را به سوی تمرکز بالای ثروت در اقلیتی در راس و فقر هر چه بیشتر گروههای پایین دست و کوچک شدن طبقه متوسط پیش برد. حال بر این امر بیافزاییم که در کشوری چون فرانسه به دلایل تاریخی این امر بر اساس سیاستی ژاکوبنی و قدرتمدارانه، در سالهای اخیر با سرکوبهای گسترده امنیتی و بالا بردن مالیات برای گروه های متوسط و کاهش آن برای اقلیت ثروتمند همراه بوده است که خود وضعیت را حادتر کرده است.
دلیل دوم و باز هم دراز مدت این وضعیت آن بوده که راست کلاسیک و قدرتمند فرانسه (حزب گلیست) و پس از آن چپ کلاسیک (حزب سوسیالیست) هر دو از نیمه دهه 1980 یعنی از دوران فرانسوا میتران و سپس شیراک، به این فکر افتادند که اگر قدرت احزاب و سندیکاهای دیگر را کاهش یا حذف کرده و یا به شدت زیر کنترل خود در آورند، در آینده دیگر مشکلی با جنبشهای اجتماعی که همواره در فرانسه تهدید آمیز بودهاند نخواهند داشت. جنبشهایی که عملا از انقلاب های 1948 تا کمون پاریس (1871) و مه 1968 تا امروز ادامه داشتهاند.
این کار خنثی سازی و تخریب احزاب و سندیکاها، در طول چند دهه انجام گرفت: سوسیالیستها با چرخش کامل خود به سمت سیاست راست گرای اقتصادی و اجتماعی، سندیکاها ضعیف و ضعیف تر شدند، حزب کمونیست و احزاب چپ گرای دیگر از میدان خارج شدند، در میان احزاب راست نیز گلیستها به شدت با انحصارگرایی همه احزاب دیگر را از میدان به در کردند.
از این بدتر، ما شاهد آن بودیم که هر دو گروه شروع به دنباله روی از گفتمانهای ملیگرایانه و ضدعرب و اسلام هراسانه پوپولیستی کردند تا آرای خود را در میان اقشار فقیر و با سرمایه فرهنگی پایین، افزایش دهند. نتیجه آن بود که هرچند احزاب و سندیکاهای با شعارهای رادیکال، اما قابل کنترل از میان رفتند اما جای آنها را پوپولیسم راست، در قالب حزب «جبهه ملی» به رهبری ژان ماری لوپن (و سپس دخترش مارین) دادند که در کمتر از دو دهه از کمتر ازدو درصد آرای مردمی، مرز 20 و حتی 30 در صد آرا (در برخی از نقاط) را پشت سر گذاشت و دو بار تا مرحله آخر انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد.
بدین ترتیب راست و چپ کلاسیک فرانسه دست به گونهای خودکشی سیاسی زدند که حاصلش سربرآوردن توهمی به نام «ماکرون» و حزب سیاسی او بود که اکثریت بسیار بزرگی در آخرین انتخابات را در مجلس نیز به دست آورد و خواب و خیالهای زیادی را برای همه ایجاد کرد؛ به گونه ای که بسیاری ماکرون را رهبر آینده کل اتحادیه اروپا تصور میکردند. در حالی که در واقعیت ماکرون یک پوپولیست راست و سیاستمداری کمتوان و در نهایت یک مدل «ترامپ اروپایی» بود که در کمتر از دو سال به زیر 25 درصد آرای طرفدار خود سقوط کرده است.
اما بحران اصلی زمانی از راه رسید که «جنبشهای شبکهای» همچون همه جای دنیا از راه رسیدند، یعنی جنبشهایی که در راس آنها دیگر نه احزاب و سندیکاها (یی که از میان رفته بودند) بلکه مجموعهای نامعلوم از روابط روی شبکههای اجتماعی قرار داشت. جنبشهایی که شرکت کنندگان ناشناس آن به سرعت میتوانستند در پهنههای بزرگ، میلیونها نفر را بسیج و به خیابانها بکشند. این نخستین بار نیست که فرانسه شاهد چنین جنبش هایی است: خیابانهای پر از گاز اشکآور، ماشینها و مغازههای درهم شکسته و سوخته و... از تصاویر رایج ماه مه 1968 بوده.
در آن زمان، دولت حاکم «طرف مقابلی» برای گفتگو هم داشت که با آن چانهزنی کند. در آن زمان هنوز طبقه متوسط بزرگی بود که با به خطر افتادن منافعش پا پیش گذاشته و شورش ها را بخواباند. در آن زمان مثل امروز نمیدیدیم که زنان و مردان مُسن، آدمهایی بسیار متعارف و آرام و صلح طلب که هرگز در طول عمر خود در هیچ تظاهراتی شرکت نکرده بودند، به خیابان بیایند، چون هیچ چشماندازی برای آینده خودو فرزندانشان ندارند.
در آن زمان جوانان شورشی و رادیکال در صفوف اول و همه جا دیده میشدند. در صورتی که جلیقه زردها، نماد حضور مردم عادی هستند آنها پرچم سرخ کمونیست یا پرچم سیاه آنارشیستها را در دست ندارند بلکه جلیقه های زرد نجات و اضطرار حوادث رانندگی را به تن دارند و سرود ملی فرانسه را می خوانند. همین نکته که تظاهر کنندگان به جای شعارهای رادیکال سرود مارسیز می خوانند ، یعنی سرود ملی فرانسه را، چیزی است که در مه 68 قابل تصور نبود.
بنابراین امروز دولت ماکرون با میراثی از چندین دهه سیاست های نادرست روبرو است، همان چیزی که خود می گوید، اما آنچه نمیگوید این است که اولا این میراث، میراثی نولیبرالی است همجون خود او؛ و ثانیا او چه در زندگی شخصیاش و چه در سنت سیاسی که از آن ریشه گرفته، ازمهمترین بنیانگذاران و سردمداران چنین میراثی بوده است. بنابراین وقتی خشم مردم لبریز میشود، به زحمت ممکن است با عقبنشینیهای کوچکی چون بازگشت بهای قیمت سوخت به حد قبلی یا با بالا بردن صد یورو یعنی چیزی کمتر از 6 درصد به حقوق پایینترین دستمزدها، بتوان این خشونت را فرو نشاند.
*چشم انداز شما درباره آینده اقتصادی و اجتماعی فرانسه چیست؟
فرانسه اگر به جای پیروی از سیاستهای نولیبرالی اقتصادی که سالیان سال است خود را درونش انداخته است و سیاستهای فرهنگی نخبهگرایانه و ضدتکثر سیاسی که به نژادپرستی، ملیگرایی و گرایشهای عربهراس و اسلامهراس دامن میزند، همان سیاستهای سوسیال دموکراسی اقتصادی و تکثر فرهنگی ِ دوگل، پمپیدو و میتران را پیش بگیرد، با توجه به حاشیهای شدن بریتانیا(با برگزیت) و با توجه به انفراد جهانی آمریکا(به دلیل حاکمیت ترامپ) میتواند برغم سربرآوردن دو غول جدی یعنی دولت مافیایی روسیه از یک طرف و دولت کمونیستی-استبدادی چین از سوی دیگر، نقش یک پهنه تعادل را در جهان البته در چارچوب اتحادیه اروپا و رابطه تنگاتنگ با آلمان بازی کند و آینده اقتصادی نسبتا خوبی داشته باشد. اما اگر به سیاستهایی که پیشتر به آنها اشاره کردیم، ادامه دهد، بیشک به نوعی پوپولیسم راست حتی حادتر از ماکرون دچار خواهد شد.
هر چند چشمانداز روی کار آمدن کامل راست افراطی فاشیستی در فرانسه را بسیار بعید میدانم، اما اینکه دولتی به شدت راستگراتر و پوپولیستتر از ماکرون جای او را بگیرد و با پوپولیسم راست نزدیک به شعارهای ماری لوپن تلاش کند دستکم برای چند سال کشور را اداره کند، بعید نیست. نتیجه، البته بحران اقتصادی گسترده و تضعیف شدید اتحادیه اروپا و بازار یورو خواهد بود.
قدرت فرهنگی، صنعتی و گردشگری فرانسه، برگهای برنده این کشور هستند، اما برای استفاده از این برگهای برنده، باید سیاستی بسیار هوشمندانه داشت و به خصوص از نولیبرالیسم فاصله گرفت و راه سوسیال دموکراسی ولو در مدل آلمانی را پیش گرفت.
کوچه بنبستی به نام ماکرون!
*فرانسه بعد از این جریان به چه سویی می رود؟
به نظر من بعید است که ماکرون بتواند از این بحران به شکل کاملی گذر کند. او احتمالا همچون همه رئیسجمهورهای این کشور و بنا بر رسمی ژاکوبنی، یک یا چند نخست وزیر را فدا خواهد کرد و گناه مشکلات را بر سر آنها خواهد انداخت. یا خطر تروریسم را بهانه خواهد کرد که از بحرانیتر شدن اوضاع فاصله بگیرد.
اینکه یک فرد بانکدار با اراده سیاسی ضعیف یعنی این ترامپ کوچک اروپایی بتواند در کشوری مثل فرانسه از این ماجراها جان سالم به در ببرد را بسیار کم میدانم. ماجرا ممکن است به انتخابات زودرس و یا یک دورهای شدن ِریاست جمهوری او بکشد. اما در سیاست به ویژه در فرانسه، هیچ چیز قابل پیشبینی نیست.
اگر ماکرون شخصیتی چون میتران داشت (که ندارد) ممکن بود تصور کنیم بتواند موقعیت کنونی را با چرخشی محسوس به سوی سوسیال دموکراسی به سود خود تغییر دهد و حتی به دور دوم ریاست جمهوری هم برسد؛ اما در حال حاضر، گمان من آن است که ناآرامیها به این زودی در فرانسه پایان نخواهد یافت. «جلیقه زرد» نمادگویایی از وضعیت اضطراری فرانسه است که اگر با بحران دوباره تروریسم همراه شود، به نظر من بر خلاف تصور پوپولیستهای راست، جنبشها را کاهش نداده و بر شدت آنها خواهد افزود.
در کوتاه مدت ممکن است که فشار و سرکوب بیسابقهای که پلیس فرانسه علیه تظاهر کنندگان پیش گرفته (دستگیری نزدیک دوهزار نفر در تظاهرات آخر) بتواند جنبش را موقتا خاموش کند، به خصوص که تعطیلات نیز از راه میرسند و در فرلانسه تعطیلات همیشه سنتا ولو به صورت موقت به جنبشها پایان دادهاند.
این امر که ناآرامی ها به کلی و برای مدتی طولانی خاموش شوند را کمتر محتمل میدانم و حتی اگر چنین شود، شورش و ناآرامی بار دیگر در کمتر از یک سال دیگر شروع خواهد شد. اما همین امروز هم میلیاردها یورو به اقتصاد گردشگری فرانسه ضربه خورده است. انتخاب شانزلیزه (خیابان اشرافی و توریستی و عین حال محل قرار داشتن کاخ الیزه) به عنوان محل اصلی تظاهرات (به جای میدان ها و خیابان هایی چون شاتله، سن میشل و ناسیون که محلهای سنتی دانشجویی تظاهرات در پاریس هستند) و کشیده شدن تظاهرات به سراسر کشور مثلا در خروجیهای اتوبان برای جلوگیری از درآمد دولت، مسائلی جدی هستند که به نظرم ماکرون با نگاه مغرور و از بالای خود به آنها و سیاست مشت آهنین و دستگیری های گسترده،حاد بودنشان را درک نمیکند؛ در حالی که امرز بسیاری از مردم فرانسه البته با مبالغه و نمادین از یک «جنگ داخلی» میان اقلیت ثروتمندو اکثریت فقیر صحبت میکنند.
وقوع یک جنگ داخلی البته خارج از تصور است، اما رادیکالیزه شدن و دو قطبی شدن جامعه فرانسه و تبدیل آن از یک دموکراسی ِ فرهنگی ِ ارزشمند به یکشبه-دموکراسی الیگارشیک (اقلیت گرا) را – در مدتی البته نا پایدار - بعید نمیدانم.
*آیا این تحرکات باعث تغییر یا تاثیر در روابط با ایران می شود؟
این تغییرات همچون موردی که در آمریکا دیدیم به صورت مستقیم ربطی به سیاست خارجی فرانسه و به خصوص روابطش با ایران ندارند. اما اگر ادامه یابند، سبب تضعیف قدرت سیاسی بینالمللی فرانسه و انفراد آن میشوند (همان چیزی که در مورد آمریکا اتفاق افتاد) در این صورت مسلما اتحادیه اروپا در یکی از دو ستون استوار خود، در کنار آلمان با مشکل روبرو شده و قدرت اروپا آن هم در شرایط که کشورهای روسیه و چین رویکردهای به شدت تهاجمی در اقتصاد و سیاست پیش گرفتهاند و امیدی به بازگشت قدرتمند آمریکا به عرصه جهانی و در کنار اروپا دستکم تا پایان حضور ترامپ در کاخ سفید و جا افتادن دولت بعدی نیست (یعنی در بهترین حالت تا سه یا چهار سال دیگر) اروپا و فرانسه را در اروپا تضعیف کرده و در اینحالت امکان حفظ«برجام» و ادامه و تقویت روابط اروپا با ایران کمتر میشود.
به صورتی معکوس، اگر فرانسه بتواند این بحران را با موفقیت پشت سر بگذارد (همان چیزی که درباره بحران کنونی در بریتانیا و تردید آن در مورد برگزیت نیز مطرح است) بیشک توان آن را خواهد داشت که وارد روابط بیشتر و قدرتمندتر اقتصادی و سیاسی با ایران شده و از برجام و از ایران در میان کشورهای غربی دفاع بهتری بکند.
بدون تردید، مورد دوم به سود ایران است تا بتواند از موقعیت بحرانی کنونی بدون نزدیک شدن بیش از حد به قدرتهایی مثل چین و شوروی بیرون بیاید، اما اینکه سیاستمداران فرانسه و ساختار کنونی اجتماعیو سیاسی و اقتصادی این کشور در حال حاضر چنین توانی را داشته باشند تا حد زیادی مورد شک است. بنابراین باید امیدوار باشیم فرانسه بتواند این بحران را به شکلی، پشت سر گذارد، اما در نظر داشته باشیم که یکی از احتمالات برای ما نیز، ضعف هر چه بیشتر سیاسی – اقتصادی – بین المللی این کشور و از دست دادن یک دولت هم پیمان و مدافع نسبی حقوق ایران در غرب خواهد بود.
*تاثیر این جریان بر روی اروپا را چگونه بررسی می کنید؟
به نظرم تاثیر تداوم بحران فرانسه، در اروپا بسیار حادتر از سایر نقاط است. ما در شرایطی هستیم که با کنار رفتن آنگلا مرکل در آلمان، و سرنوشت نامعلوم بریتانیا در رابطه با اتحادیه اروپا از یک سو، سر برآوردن نظامهای پوپولیسمهای راست و دیکتاتورمنش، نژادپرست، ملیگرا و ضد اروپا و فاسد در اروپای شرقی و ایتالیا از سوی دیگر، بحران و احتمالا جنگ اوکراین از سوی دیگر و سرانجام سیاست بسیار تهاجمی چین از لحاظ اقتصادی در آفریقا و در خود اروپا، اتحادیه اروپا از آخرین پهنههایی در جهان است که بتواند جریانهای دموکراتیک و اقتصادهای سویال دموکرات را تقویت کند و اگر فرانسه نتواند بحران خود را حل کند، متاسفانه باید گفت سرنوشت چندان خوشی در انتظار اروپای غربی نخواهد بود و خطر قدرت گرفتن کامل و البته به احتمال بیشتر، قدرت گرفتن نسبی ِ پوپولیسمهای راست در اکثریت کشورهای این منطقه، حتی اسکاندیناوی را تهدید می کند. و این به معنای بازگشت اروپا به شرایط ابتدای قرن بیستم و ایجادحبابهای ملیگرایانه خطرناک است که میتواند آغازگر دوره بزرگی از تنشهای اقتصادی، جنگ تعرفهها و تنشهای محلی و حتی جهانی باشد.
*با توجه به زاویه گرفتن ترامپ نسبت به فرانسه آیا روابط آمریکا و فرانسه را در آینده تیره تر می بینید؟ چرا؟
با توجه به آنکه ماکرون را باید یک ترامپ کوچک دانست بدنیست این موضوع را بازتر کنم. ترامپ هرگز یک سیاستمدار نبوده و به بیان هر روز رسانه های اصلی این کشور (به جز فاکس که دستکاه پروپاگاندا ترامپ است) یعنی سی ان ان ، ام اس ان بی سی و غیره، ترامپ یک فرد فاسد، یک دلال و یک هنرپیشه رئالیتی شو است که جز به پول و رسوایی هایش به چیزی فکر نمی کند. ترامپ در آمریکا آینده ای ندارد و در حال حاضر در بنبست کامل قرار گرفته است.
مایکل کوهن وکیل او چند روز پیش در دادگاه فدرال نیویورک به سه سال زندان به دلیل دخالت غیر قانونی مالی در انتخابات 2016 محکوم شد که به دستور ترامپ بوده، ناشر مجله اینکوایر، دیوید پکر و حسابدار معتمد ترامپ او از سی سال پیش تا امروز ، آلن وایسلبرگ، هر دو از قوه قضاییه مصونیت دریافت کردهاندبه شرط آنکه راز رسواییهای مالی و سیاسی او را بر ملا کنند، رئیس کارزار انتخاباتی 2016 او پل مانافورت ماههاست در زندان است، مشاور امنیت ملی او در انتظار صدور حکمش است و با ترک کردن پست رئیس کارکنان کاخ سفید به وسیله ژنرال کلی، ترامپ هیچ کسی را هنوز نیافته که حاضر به پذیرفتن پست او شود.
بنا بر آنچه در مطبوعات و رسانهها و از زبان تقریبا تمام سیاستمداران آمریکایی( جز عقبافتادهترین و بیخبرترین یا فاسدترین آنها) میتوان شنید، ترامپ هیچ آیندهای سیاسی یا حتی اقتصادی در آمریکا ندارد و فقط باید در آرزوی گریز از زندان باشد.
اصولا این تز هر چه بیشتر قوت گرفته که در بار نخست نیز ترامپ تمایل نداشت واقعا به ریاست جمهوری برسد، بلکه تمایل داشت خود را به مثابه یک نامزد ریاست جمهوری تثبیت و از این راه بتواند ثروت بیشتری برای خویش به دست بیاورد. امروز نیز اغلب بحث در آمریکا آن است که ترامپ تمام تلاشش را میکند که بتواند بدون مجازات زندان برای خودو اطرافیانش پس از پایان نوبت اول، سیاست را ترک کرده و به انباشت کردن پول، کاری که همیشه به آن علاقه داشته، و رفتن روی صحنههای نمایش ادامه دهد. اگر ترامپ تلاش کند که بار دیگر انتخاب شود تنها از سر آن خواهد بود که مجازات شدن خودش را به تاخیر بیاندازد.
با توجه به اینکه ترامپ پس از دوره دوم ریاست جمهوری، 78 ساله خواهد بود احتمال مجازاتش تقریبا صفر خواهد بود. در غیر این صورت بیشتر پیش بینیها آن است که یا در انتخابات 2020 خود کنار میکشد و یا میبازد. اما ترامپ با ترامپیسم که نوعی پوپولیسم راست نژادپرستانه و سفید است، تفاوت وجود دارد. این یک گرایش اقلیتی در آمریکا است که این کشور را در حال حاضر وارد یک بحران داخلی شدید و انفراد نسبتا بالای بین المللی کرده است.
از ایی رو، گمان نمی کنم روابط در حال حاضر تیره آمریکا با متحدان غربیاش در دوره او بتواند به هیچ رو بازسازی شود و حتی در دوره بعدی به سرعت قابل بهبود باشد. این ما را به دو زمان می رساند: یا کنار رفتن یا استیضاح او در دوسال آینده و تلاش برای جبران صدماتی که او به روابط درون اردوگاه غرب زده، که این ما را در برابر یک دوره تقریبا چهار ساله قرار میدهد.
در یک سناریوی بسیار غیرمحتمل که ما را تا سالهای 2025 یا 2026 پیش خواهد برد و آن انتخاب مجدد او یا یک نامزد جمهوریخواه(حزبی که همچون راست فرانسه خود را با ترامپ تخریب کرد) که در این صورت شاهد انفراد احتمالا دراز مدت آمریکا،تضعیف نسبی آن در صحنه بین المللی، سقوط نسبی قدرت آن، و البته تضعیف شدید دموکراسی درون این کشور و در روابطش با اروپا خواهیم بود. البته گفتم چنین سناریویی بسیار بعید است.
به گزارش روز نو ؛ قاسم منصور آل کثیر- جلیقه زردهای پاریس اعتراض خود نسبت به افزایش قیمت سوخت و مالیاتها را از روز شنبه ۱۷ نوامبر ۲۰۱۸ شروع کردند.
این افراد بدون هر گونه رهبری متمرکز، توان سازماندهی تظاهرات ۲۹۰ هزار نفری ۱۷ نوامبر را داشتند.قیمت سوخت دیزل در سال ۲۰۱۸، در فرانسه ۱۶٪ رشد داشتهاست.
افزایش قیمت سوخت بنزین و سوخت دیزل و همزمان با برنامهریزی برای افزایش مالیات در سال ۲۰۱۹ مردم را خشمگین کرد که منجر به این تجمعات شد. این اعتراضات ضربات سنگینی به پیکره اقتصادی فرانسه وارد کرد به طوری که مقامها در پاریس میگویند: ناآرامیها میلیونها یورو خسارت وارد کرده است.
بخش اعظمی از این خسارت به صنعت گردشگری بوده که طبق آمار رسمی فرانسه با 40 میلیون بازدید در سال 2017 رکوردار جهان است.
درباره علل و پیشینه اجتماعی این جریان و تاثیراتش بر دیگر کشورها ازجمله ایران به گفت وگو با دکتر ناصر فکوهی فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران پرداختیم که نزدیک به دو دهه در فرانسه زندگی کرده است. گفت وگو را در زیر دنبال کنید.
کوچه بنبستی به نام ماکرون!
*با توجه به اظهار نظر رئیس جمهوری فرانسه که می گوید این اتفافات مربوط به مدیریت ناصحیحِ 40 سال گذشته است از نظر شما پیشینه حرکت جلیقه زردها از کجا شروع شد؟
در اردیبهشت 1396 و فردای روزی که امانوئل ماکرون به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد، من یادداشتی منتشر کردم با عنوان «پیروزی توهم بر شرارت» و امروز بعد از تقریبا دو سال، وقتی آن را میخوانم میبینم که تقریبا خط به خط آن را میتوان بار دیگر در پاسخ شما تکرار کرد. در بخشی از این یادداشت که توصیه میکنم خوانندگان برای یافتن پاسخ کاملتری به این پرسش حتما آن را بازخوانی کنند:
«آنچه در ماهها و سالهای آینده فرانسویها را تهدید میکند، این است که پس از بیرون آمدن از خوشحالی ِ اینکه «جوان ترین رئیس جمهور در کشورهای پیشرفته»، «رئیس جمهوری برازنده» و «کاردان» را دارند، و «کشف» کنند که توانستهاند از طاعونی به نام «لوپن» برای دومین بار نجات بیابند، متوجه یک واقعیت شوند و آن اینکه :
فاشیسم در جامعه فرانسه پیشرفت کرده و در لایههای وسیعتری از مردم ریشه دوانده است». ماکرون هم تحصیلکرده «مدرسه عالی مدیریت» (ENA)است که همه سیاستمداران حرفهای فرانسه از آن بیرون آمدهاند. او وزیر اقتصاد و بانکدار بوده و از معدود کسانی در میان سیاستمداران غربی است که همراه با ترامپ، با تنظیمات جدیدی که پس از بحرانهای مالی سالهای اخیر وضع شدهاند، مخالف است.
بنابراین احتمال اینکه سیاست اقتصادی او نوعی سیاست راست نولیبرالی( ولو رقیق شده) باشد بسیار بیشتر از آن است که سیاستش یک راه چپ میانهرو باشد.
در یک نگاه میتوان گفت این انتخابات تیر خلاصی بود به احزاب سنتی فرانسه. میتوان پیشبینی کرد که در سالهای آینده چپ و راست با رویکردهایی بسیار تندروتر هر کدام به میدان خواهند آمد اما پیشبینی من آن است که در دو موضوع یعنی سیاست اروپایی و سیاست مهاجرت، سردرگمی در فرانسه کامل خواهد بود زیرا این یک بحران عمومی در نظام جهانی سرمایه داری است. به احتمال قوی بحران در فرانسه در ماههای آینده ادامه یافته و تقویت شده و از پاییز شاهد انفجارهای شورشی در بین جوانان خواهیم بود که از این انتخاب سرخورده شدهاند.»
کوچه بنبستی به نام ماکرون!
امروز یکی از استدلالهایی که سیاستمداران راست در فرانسه و اروپا در ضرورت متوقف شدن جنبش «جلیقه زردها» بیان میکنند، این است که ماکرون آخرین سد در برابر پوپولیسم فاشیستی به شمار میآید که در کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس از ایالات متحده و برزیل گرفته تا نوفاشیستهای ایتالیا و مجارستان و ایتالیا، توانستهاند نارضایتی مردم از نابرابریهای اجتماعی و اِعمال سیاستهای نولیبرالی اقتصادی، را به سوی خود هدایت کنند.
این همان استدلالی بود که درست پیش از آخرین انتخابات در فرانسه، برای دفاع از ماکرون و در حقیقت برای زدن مُهر تایید بر تخریب کامل احزاب سنتی چپ (کمونیست و سوسیالیست) و راست (گلیستها و میانهروهای راست) مطرح میشد. ماکرون، نه دلیل ِ مشکلات، بلکه خود، معلول آنها است. اما این مشکلات کدامند که فرانسه را از چاله سیاستهای ناکارای اولاند، در چاه توهم نوعی پوپولیسم راست به نام امانوئل ماکرون -با زرق و برقهای کاریزماتیک اما ناپایدارش – فرو انداختند؟
مشکلات بزرگ در سیاست عمومی در فرانسه را که ریشه آن به چرخش راست در دولت فرانسوا میتران از نیمه دهه 1980 بر می گردد تا سالهای بعد، دائما تشدید شدند و در دو محور قابل تفسیرهستند.
نخست کنار گذاشتن راه و روش اقتصادی سوسیال دموکراتیک که نمونه بارز و موفق آن در اروپا را میتوان در اسکاندیناوی حتی امروز و در آمریکا در دوره طلایی 1945-1975 و سپس تا اندازهای در دوره باراک اوباما مشاهده کرد. در این سیاست، محوریت به یک اقتصاد اجتماعی مبتنی بر بازار آزاد تنظیم شده داده میشود.
این بازار، هدفگیری مشخصی دارد و آن اینکه با سیاستهای بازتوزیع درآمدها، با یک نظام مالیاتی عادلانه و معتدل، بتواند طبقه متوسط را گسترش داده و قدرت خرید آن را بالا برده و بدین ترتیب انسجام سیاسی در کشور به وجود بیاورد. این سیاست در پی آن است که مانع از رشد احزاب سیاسی ِ تندروی چپ و راست شود.
از طرف دیگر در این سیاست به خصوص در آمریکا، هدف آن بود که از لحاظ بینالمللی در عین آنکه معماری پس از جنگ در قالب پیمان ناتو حفظ شود، هدف ِتنشزدایی با روسیه و چین و اقدام برای افزایش موقعیتهای کم تنش در جهان سوم باشد تا بتوان قدرت کارتلهای جنگطلب داخلی را کاهش داد و کنترل کرد.
توجه داشته باشیم که این قدرتها که در حوزه راست افراطی و راست کلاسیک ِ فاسد بسیار متمرکز بوده و هستند، عامل اصلی در هدایت دولتهای ملی به سوی همکاری و انطباق یافتن آنها چه با شرکتهای چند ملیتی و چه با مافیای بینالمللی نیز بوده و هستند. این وضعیت را امروز در آمریکا و در بسیاری از کشورهای دیگر جهان شاهدیم. و پیشتر هم اشاره کردهایم که مثلث شوم «نتانیاهو، بن سلمان و ترامپ» بارزترین نشانه این پیوند در منطقه خاورمیانه است. فرانسه نیز در طول چند دههای که در انتهایش ماکرون بر سر قدرت آمد، در این دام سیاست راست قدرتمدار نولیبرال افتاد.
همین امر جامعه این کشور را از تعادل اقتصادی خارج کرد و آن را به سوی تمرکز بالای ثروت در اقلیتی در راس و فقر هر چه بیشتر گروههای پایین دست و کوچک شدن طبقه متوسط پیش برد. حال بر این امر بیافزاییم که در کشوری چون فرانسه به دلایل تاریخی این امر بر اساس سیاستی ژاکوبنی و قدرتمدارانه، در سالهای اخیر با سرکوبهای گسترده امنیتی و بالا بردن مالیات برای گروه های متوسط و کاهش آن برای اقلیت ثروتمند همراه بوده است که خود وضعیت را حادتر کرده است.
دلیل دوم و باز هم دراز مدت این وضعیت آن بوده که راست کلاسیک و قدرتمند فرانسه (حزب گلیست) و پس از آن چپ کلاسیک (حزب سوسیالیست) هر دو از نیمه دهه 1980 یعنی از دوران فرانسوا میتران و سپس شیراک، به این فکر افتادند که اگر قدرت احزاب و سندیکاهای دیگر را کاهش یا حذف کرده و یا به شدت زیر کنترل خود در آورند، در آینده دیگر مشکلی با جنبشهای اجتماعی که همواره در فرانسه تهدید آمیز بودهاند نخواهند داشت. جنبشهایی که عملا از انقلاب های 1948 تا کمون پاریس (1871) و مه 1968 تا امروز ادامه داشتهاند.
این کار خنثی سازی و تخریب احزاب و سندیکاها، در طول چند دهه انجام گرفت: سوسیالیستها با چرخش کامل خود به سمت سیاست راست گرای اقتصادی و اجتماعی، سندیکاها ضعیف و ضعیف تر شدند، حزب کمونیست و احزاب چپ گرای دیگر از میدان خارج شدند، در میان احزاب راست نیز گلیستها به شدت با انحصارگرایی همه احزاب دیگر را از میدان به در کردند.
از این بدتر، ما شاهد آن بودیم که هر دو گروه شروع به دنباله روی از گفتمانهای ملیگرایانه و ضدعرب و اسلام هراسانه پوپولیستی کردند تا آرای خود را در میان اقشار فقیر و با سرمایه فرهنگی پایین، افزایش دهند. نتیجه آن بود که هرچند احزاب و سندیکاهای با شعارهای رادیکال، اما قابل کنترل از میان رفتند اما جای آنها را پوپولیسم راست، در قالب حزب «جبهه ملی» به رهبری ژان ماری لوپن (و سپس دخترش مارین) دادند که در کمتر از دو دهه از کمتر ازدو درصد آرای مردمی، مرز 20 و حتی 30 در صد آرا (در برخی از نقاط) را پشت سر گذاشت و دو بار تا مرحله آخر انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد.
بدین ترتیب راست و چپ کلاسیک فرانسه دست به گونهای خودکشی سیاسی زدند که حاصلش سربرآوردن توهمی به نام «ماکرون» و حزب سیاسی او بود که اکثریت بسیار بزرگی در آخرین انتخابات را در مجلس نیز به دست آورد و خواب و خیالهای زیادی را برای همه ایجاد کرد؛ به گونه ای که بسیاری ماکرون را رهبر آینده کل اتحادیه اروپا تصور میکردند. در حالی که در واقعیت ماکرون یک پوپولیست راست و سیاستمداری کمتوان و در نهایت یک مدل «ترامپ اروپایی» بود که در کمتر از دو سال به زیر 25 درصد آرای طرفدار خود سقوط کرده است.
اما بحران اصلی زمانی از راه رسید که «جنبشهای شبکهای» همچون همه جای دنیا از راه رسیدند، یعنی جنبشهایی که در راس آنها دیگر نه احزاب و سندیکاها (یی که از میان رفته بودند) بلکه مجموعهای نامعلوم از روابط روی شبکههای اجتماعی قرار داشت. جنبشهایی که شرکت کنندگان ناشناس آن به سرعت میتوانستند در پهنههای بزرگ، میلیونها نفر را بسیج و به خیابانها بکشند. این نخستین بار نیست که فرانسه شاهد چنین جنبش هایی است: خیابانهای پر از گاز اشکآور، ماشینها و مغازههای درهم شکسته و سوخته و... از تصاویر رایج ماه مه 1968 بوده.
در آن زمان، دولت حاکم «طرف مقابلی» برای گفتگو هم داشت که با آن چانهزنی کند. در آن زمان هنوز طبقه متوسط بزرگی بود که با به خطر افتادن منافعش پا پیش گذاشته و شورش ها را بخواباند. در آن زمان مثل امروز نمیدیدیم که زنان و مردان مُسن، آدمهایی بسیار متعارف و آرام و صلح طلب که هرگز در طول عمر خود در هیچ تظاهراتی شرکت نکرده بودند، به خیابان بیایند، چون هیچ چشماندازی برای آینده خودو فرزندانشان ندارند.
در آن زمان جوانان شورشی و رادیکال در صفوف اول و همه جا دیده میشدند. در صورتی که جلیقه زردها، نماد حضور مردم عادی هستند آنها پرچم سرخ کمونیست یا پرچم سیاه آنارشیستها را در دست ندارند بلکه جلیقه های زرد نجات و اضطرار حوادث رانندگی را به تن دارند و سرود ملی فرانسه را می خوانند. همین نکته که تظاهر کنندگان به جای شعارهای رادیکال سرود مارسیز می خوانند ، یعنی سرود ملی فرانسه را، چیزی است که در مه 68 قابل تصور نبود.
بنابراین امروز دولت ماکرون با میراثی از چندین دهه سیاست های نادرست روبرو است، همان چیزی که خود می گوید، اما آنچه نمیگوید این است که اولا این میراث، میراثی نولیبرالی است همجون خود او؛ و ثانیا او چه در زندگی شخصیاش و چه در سنت سیاسی که از آن ریشه گرفته، ازمهمترین بنیانگذاران و سردمداران چنین میراثی بوده است. بنابراین وقتی خشم مردم لبریز میشود، به زحمت ممکن است با عقبنشینیهای کوچکی چون بازگشت بهای قیمت سوخت به حد قبلی یا با بالا بردن صد یورو یعنی چیزی کمتر از 6 درصد به حقوق پایینترین دستمزدها، بتوان این خشونت را فرو نشاند.
*چشم انداز شما درباره آینده اقتصادی و اجتماعی فرانسه چیست؟
فرانسه اگر به جای پیروی از سیاستهای نولیبرالی اقتصادی که سالیان سال است خود را درونش انداخته است و سیاستهای فرهنگی نخبهگرایانه و ضدتکثر سیاسی که به نژادپرستی، ملیگرایی و گرایشهای عربهراس و اسلامهراس دامن میزند، همان سیاستهای سوسیال دموکراسی اقتصادی و تکثر فرهنگی ِ دوگل، پمپیدو و میتران را پیش بگیرد، با توجه به حاشیهای شدن بریتانیا(با برگزیت) و با توجه به انفراد جهانی آمریکا(به دلیل حاکمیت ترامپ) میتواند برغم سربرآوردن دو غول جدی یعنی دولت مافیایی روسیه از یک طرف و دولت کمونیستی-استبدادی چین از سوی دیگر، نقش یک پهنه تعادل را در جهان البته در چارچوب اتحادیه اروپا و رابطه تنگاتنگ با آلمان بازی کند و آینده اقتصادی نسبتا خوبی داشته باشد. اما اگر به سیاستهایی که پیشتر به آنها اشاره کردیم، ادامه دهد، بیشک به نوعی پوپولیسم راست حتی حادتر از ماکرون دچار خواهد شد.
هر چند چشمانداز روی کار آمدن کامل راست افراطی فاشیستی در فرانسه را بسیار بعید میدانم، اما اینکه دولتی به شدت راستگراتر و پوپولیستتر از ماکرون جای او را بگیرد و با پوپولیسم راست نزدیک به شعارهای ماری لوپن تلاش کند دستکم برای چند سال کشور را اداره کند، بعید نیست. نتیجه، البته بحران اقتصادی گسترده و تضعیف شدید اتحادیه اروپا و بازار یورو خواهد بود.
قدرت فرهنگی، صنعتی و گردشگری فرانسه، برگهای برنده این کشور هستند، اما برای استفاده از این برگهای برنده، باید سیاستی بسیار هوشمندانه داشت و به خصوص از نولیبرالیسم فاصله گرفت و راه سوسیال دموکراسی ولو در مدل آلمانی را پیش گرفت.
کوچه بنبستی به نام ماکرون!
*فرانسه بعد از این جریان به چه سویی می رود؟
به نظر من بعید است که ماکرون بتواند از این بحران به شکل کاملی گذر کند. او احتمالا همچون همه رئیسجمهورهای این کشور و بنا بر رسمی ژاکوبنی، یک یا چند نخست وزیر را فدا خواهد کرد و گناه مشکلات را بر سر آنها خواهد انداخت. یا خطر تروریسم را بهانه خواهد کرد که از بحرانیتر شدن اوضاع فاصله بگیرد.
اینکه یک فرد بانکدار با اراده سیاسی ضعیف یعنی این ترامپ کوچک اروپایی بتواند در کشوری مثل فرانسه از این ماجراها جان سالم به در ببرد را بسیار کم میدانم. ماجرا ممکن است به انتخابات زودرس و یا یک دورهای شدن ِریاست جمهوری او بکشد. اما در سیاست به ویژه در فرانسه، هیچ چیز قابل پیشبینی نیست.
اگر ماکرون شخصیتی چون میتران داشت (که ندارد) ممکن بود تصور کنیم بتواند موقعیت کنونی را با چرخشی محسوس به سوی سوسیال دموکراسی به سود خود تغییر دهد و حتی به دور دوم ریاست جمهوری هم برسد؛ اما در حال حاضر، گمان من آن است که ناآرامیها به این زودی در فرانسه پایان نخواهد یافت. «جلیقه زرد» نمادگویایی از وضعیت اضطراری فرانسه است که اگر با بحران دوباره تروریسم همراه شود، به نظر من بر خلاف تصور پوپولیستهای راست، جنبشها را کاهش نداده و بر شدت آنها خواهد افزود.
در کوتاه مدت ممکن است که فشار و سرکوب بیسابقهای که پلیس فرانسه علیه تظاهر کنندگان پیش گرفته (دستگیری نزدیک دوهزار نفر در تظاهرات آخر) بتواند جنبش را موقتا خاموش کند، به خصوص که تعطیلات نیز از راه میرسند و در فرلانسه تعطیلات همیشه سنتا ولو به صورت موقت به جنبشها پایان دادهاند.
این امر که ناآرامی ها به کلی و برای مدتی طولانی خاموش شوند را کمتر محتمل میدانم و حتی اگر چنین شود، شورش و ناآرامی بار دیگر در کمتر از یک سال دیگر شروع خواهد شد. اما همین امروز هم میلیاردها یورو به اقتصاد گردشگری فرانسه ضربه خورده است. انتخاب شانزلیزه (خیابان اشرافی و توریستی و عین حال محل قرار داشتن کاخ الیزه) به عنوان محل اصلی تظاهرات (به جای میدان ها و خیابان هایی چون شاتله، سن میشل و ناسیون که محلهای سنتی دانشجویی تظاهرات در پاریس هستند) و کشیده شدن تظاهرات به سراسر کشور مثلا در خروجیهای اتوبان برای جلوگیری از درآمد دولت، مسائلی جدی هستند که به نظرم ماکرون با نگاه مغرور و از بالای خود به آنها و سیاست مشت آهنین و دستگیری های گسترده،حاد بودنشان را درک نمیکند؛ در حالی که امرز بسیاری از مردم فرانسه البته با مبالغه و نمادین از یک «جنگ داخلی» میان اقلیت ثروتمندو اکثریت فقیر صحبت میکنند.
وقوع یک جنگ داخلی البته خارج از تصور است، اما رادیکالیزه شدن و دو قطبی شدن جامعه فرانسه و تبدیل آن از یک دموکراسی ِ فرهنگی ِ ارزشمند به یکشبه-دموکراسی الیگارشیک (اقلیت گرا) را – در مدتی البته نا پایدار - بعید نمیدانم.
*آیا این تحرکات باعث تغییر یا تاثیر در روابط با ایران می شود؟
این تغییرات همچون موردی که در آمریکا دیدیم به صورت مستقیم ربطی به سیاست خارجی فرانسه و به خصوص روابطش با ایران ندارند. اما اگر ادامه یابند، سبب تضعیف قدرت سیاسی بینالمللی فرانسه و انفراد آن میشوند (همان چیزی که در مورد آمریکا اتفاق افتاد) در این صورت مسلما اتحادیه اروپا در یکی از دو ستون استوار خود، در کنار آلمان با مشکل روبرو شده و قدرت اروپا آن هم در شرایط که کشورهای روسیه و چین رویکردهای به شدت تهاجمی در اقتصاد و سیاست پیش گرفتهاند و امیدی به بازگشت قدرتمند آمریکا به عرصه جهانی و در کنار اروپا دستکم تا پایان حضور ترامپ در کاخ سفید و جا افتادن دولت بعدی نیست (یعنی در بهترین حالت تا سه یا چهار سال دیگر) اروپا و فرانسه را در اروپا تضعیف کرده و در اینحالت امکان حفظ«برجام» و ادامه و تقویت روابط اروپا با ایران کمتر میشود.
به صورتی معکوس، اگر فرانسه بتواند این بحران را با موفقیت پشت سر بگذارد (همان چیزی که درباره بحران کنونی در بریتانیا و تردید آن در مورد برگزیت نیز مطرح است) بیشک توان آن را خواهد داشت که وارد روابط بیشتر و قدرتمندتر اقتصادی و سیاسی با ایران شده و از برجام و از ایران در میان کشورهای غربی دفاع بهتری بکند.
بدون تردید، مورد دوم به سود ایران است تا بتواند از موقعیت بحرانی کنونی بدون نزدیک شدن بیش از حد به قدرتهایی مثل چین و شوروی بیرون بیاید، اما اینکه سیاستمداران فرانسه و ساختار کنونی اجتماعیو سیاسی و اقتصادی این کشور در حال حاضر چنین توانی را داشته باشند تا حد زیادی مورد شک است. بنابراین باید امیدوار باشیم فرانسه بتواند این بحران را به شکلی، پشت سر گذارد، اما در نظر داشته باشیم که یکی از احتمالات برای ما نیز، ضعف هر چه بیشتر سیاسی – اقتصادی – بین المللی این کشور و از دست دادن یک دولت هم پیمان و مدافع نسبی حقوق ایران در غرب خواهد بود.
*تاثیر این جریان بر روی اروپا را چگونه بررسی می کنید؟
به نظرم تاثیر تداوم بحران فرانسه، در اروپا بسیار حادتر از سایر نقاط است. ما در شرایطی هستیم که با کنار رفتن آنگلا مرکل در آلمان، و سرنوشت نامعلوم بریتانیا در رابطه با اتحادیه اروپا از یک سو، سر برآوردن نظامهای پوپولیسمهای راست و دیکتاتورمنش، نژادپرست، ملیگرا و ضد اروپا و فاسد در اروپای شرقی و ایتالیا از سوی دیگر، بحران و احتمالا جنگ اوکراین از سوی دیگر و سرانجام سیاست بسیار تهاجمی چین از لحاظ اقتصادی در آفریقا و در خود اروپا، اتحادیه اروپا از آخرین پهنههایی در جهان است که بتواند جریانهای دموکراتیک و اقتصادهای سویال دموکرات را تقویت کند و اگر فرانسه نتواند بحران خود را حل کند، متاسفانه باید گفت سرنوشت چندان خوشی در انتظار اروپای غربی نخواهد بود و خطر قدرت گرفتن کامل و البته به احتمال بیشتر، قدرت گرفتن نسبی ِ پوپولیسمهای راست در اکثریت کشورهای این منطقه، حتی اسکاندیناوی را تهدید می کند. و این به معنای بازگشت اروپا به شرایط ابتدای قرن بیستم و ایجادحبابهای ملیگرایانه خطرناک است که میتواند آغازگر دوره بزرگی از تنشهای اقتصادی، جنگ تعرفهها و تنشهای محلی و حتی جهانی باشد.
*با توجه به زاویه گرفتن ترامپ نسبت به فرانسه آیا روابط آمریکا و فرانسه را در آینده تیره تر می بینید؟ چرا؟
با توجه به آنکه ماکرون را باید یک ترامپ کوچک دانست بدنیست این موضوع را بازتر کنم. ترامپ هرگز یک سیاستمدار نبوده و به بیان هر روز رسانه های اصلی این کشور (به جز فاکس که دستکاه پروپاگاندا ترامپ است) یعنی سی ان ان ، ام اس ان بی سی و غیره، ترامپ یک فرد فاسد، یک دلال و یک هنرپیشه رئالیتی شو است که جز به پول و رسوایی هایش به چیزی فکر نمی کند. ترامپ در آمریکا آینده ای ندارد و در حال حاضر در بنبست کامل قرار گرفته است.
مایکل کوهن وکیل او چند روز پیش در دادگاه فدرال نیویورک به سه سال زندان به دلیل دخالت غیر قانونی مالی در انتخابات 2016 محکوم شد که به دستور ترامپ بوده، ناشر مجله اینکوایر، دیوید پکر و حسابدار معتمد ترامپ او از سی سال پیش تا امروز ، آلن وایسلبرگ، هر دو از قوه قضاییه مصونیت دریافت کردهاندبه شرط آنکه راز رسواییهای مالی و سیاسی او را بر ملا کنند، رئیس کارزار انتخاباتی 2016 او پل مانافورت ماههاست در زندان است، مشاور امنیت ملی او در انتظار صدور حکمش است و با ترک کردن پست رئیس کارکنان کاخ سفید به وسیله ژنرال کلی، ترامپ هیچ کسی را هنوز نیافته که حاضر به پذیرفتن پست او شود.
بنا بر آنچه در مطبوعات و رسانهها و از زبان تقریبا تمام سیاستمداران آمریکایی( جز عقبافتادهترین و بیخبرترین یا فاسدترین آنها) میتوان شنید، ترامپ هیچ آیندهای سیاسی یا حتی اقتصادی در آمریکا ندارد و فقط باید در آرزوی گریز از زندان باشد.
اصولا این تز هر چه بیشتر قوت گرفته که در بار نخست نیز ترامپ تمایل نداشت واقعا به ریاست جمهوری برسد، بلکه تمایل داشت خود را به مثابه یک نامزد ریاست جمهوری تثبیت و از این راه بتواند ثروت بیشتری برای خویش به دست بیاورد. امروز نیز اغلب بحث در آمریکا آن است که ترامپ تمام تلاشش را میکند که بتواند بدون مجازات زندان برای خودو اطرافیانش پس از پایان نوبت اول، سیاست را ترک کرده و به انباشت کردن پول، کاری که همیشه به آن علاقه داشته، و رفتن روی صحنههای نمایش ادامه دهد. اگر ترامپ تلاش کند که بار دیگر انتخاب شود تنها از سر آن خواهد بود که مجازات شدن خودش را به تاخیر بیاندازد.
با توجه به اینکه ترامپ پس از دوره دوم ریاست جمهوری، 78 ساله خواهد بود احتمال مجازاتش تقریبا صفر خواهد بود. در غیر این صورت بیشتر پیش بینیها آن است که یا در انتخابات 2020 خود کنار میکشد و یا میبازد. اما ترامپ با ترامپیسم که نوعی پوپولیسم راست نژادپرستانه و سفید است، تفاوت وجود دارد. این یک گرایش اقلیتی در آمریکا است که این کشور را در حال حاضر وارد یک بحران داخلی شدید و انفراد نسبتا بالای بین المللی کرده است.
از ایی رو، گمان نمی کنم روابط در حال حاضر تیره آمریکا با متحدان غربیاش در دوره او بتواند به هیچ رو بازسازی شود و حتی در دوره بعدی به سرعت قابل بهبود باشد. این ما را به دو زمان می رساند: یا کنار رفتن یا استیضاح او در دوسال آینده و تلاش برای جبران صدماتی که او به روابط درون اردوگاه غرب زده، که این ما را در برابر یک دوره تقریبا چهار ساله قرار میدهد.
در یک سناریوی بسیار غیرمحتمل که ما را تا سالهای 2025 یا 2026 پیش خواهد برد و آن انتخاب مجدد او یا یک نامزد جمهوریخواه(حزبی که همچون راست فرانسه خود را با ترامپ تخریب کرد) که در این صورت شاهد انفراد احتمالا دراز مدت آمریکا،تضعیف نسبی آن در صحنه بین المللی، سقوط نسبی قدرت آن، و البته تضعیف شدید دموکراسی درون این کشور و در روابطش با اروپا خواهیم بود. البته گفتم چنین سناریویی بسیار بعید است.
منبع: عصرایران