شکاف اصولگرایی ۹۷؛ تعبیرخواب احمدینژاد ۸۴
این روزها جریان اصولگرایی مسیری برای آینده خود متصور نیست. جریانی که تا قبل سال 92 خود را قدرت مطلق برای جلوس بر کرسیهای انتخابی میدانست پس از آن به شرایطی دچار شد که اکنون اصولگرایی در مقابل اصولگرایی ایستاده است. مدتهاست که دیگر خبری از نشست و همایشی نیست که در آن اصولگرایان از طیفهای مختلف حضور داشته باشند و به عبارتی آنها تنها برنامههایی را به عنوان دستور جلسات آینده برای اعلام حیات خود اعلام میکنند، اما از این مهم غافلند که جامعه شاهد تنفس مصنوعی این جریان است و میداند برنامههای اعلام شده هیچگاه به دلیل تشتت آرا در اردوگاه اصولگرایی قابل اجرا نخواهد بود.
روزنو : این روزها جریان اصولگرایی مسیری برای آینده خود متصور نیست. جریانی که تا قبل سال 92 خود را قدرت مطلق برای جلوس بر کرسیهای انتخابی میدانست پس از آن به شرایطی دچار شد که اکنون اصولگرایی در مقابل اصولگرایی ایستاده است. مدتهاست که دیگر خبری از نشست و همایشی نیست که در آن اصولگرایان از طیفهای مختلف حضور داشته باشند و به عبارتی آنها تنها برنامههایی را به عنوان دستور جلسات آینده برای اعلام حیات خود اعلام میکنند، اما از این مهم غافلند که جامعه شاهد تنفس مصنوعی این جریان است و میداند برنامههای اعلام شده هیچگاه به دلیل تشتت آرا در اردوگاه اصولگرایی قابل اجرا نخواهد بود.
اصولگرایان؛ میل به خودتخریبی
به گزارش روز نو : چند روز پیش محمدباقر قالیباف گفته بود:«پیشکسوتان اصولگرا نیازی به گوش کردن حرف دیگران نمیبینند» و محمدتقی رهبر اصولگرای دیگر به او چنین پاسخ داد:«شخص آقای قالیباف در اجتماع مصلای تهران آمد و رسما اعلام کرد عرصه را به آقای رئیسی واگذار میکند. بنابراین کسی آقای قالیباف را کنار نگذاشت. در واقع خود آقای قالیباف کنارهگیری از نامزدی در انتخابات را پذیرفت و اعلام کرد و مردم هم دیدند. کسی آقای قالیباف را ملزم به کنارهگیری از نامزدی در انتخابات نکرد، ضمن آنکه او میتوانست بگوید «الزام نمیشوم که کنار بروم و چنین الزامی را قبول ندارم»؛ چالش جریان اصولگرایی فراتر از اینهاست. اوج فعالیت جریان اصولگرایی در دهه 70 و تا نیمه دهه 80 بود. در دهه 70 افراد دارای نفوذ و به نوعی اعتدالی بودند که رهبری جریان اصولگرا را بر عهده داشتند. انتخابات ریاست جمهوری سال 84 اگر چه پیروزی این جریان تلقی شد، اما در واقع از آن زمان بود که کلید انشقاق و اختلاف در اردوگاه اصولگرایی زده شد. شاید برخی چنین عنوان کنند که عملکرد احمدینژاد عامل این انشقاق بود، اما واقعیت آن است که احمدینژاد تنها یک جرقه بر خرمن اختلافات جریان اصولگرایی بود و نمیتوان تمام سهم چالشهای این جریان را به فردی نسبت داد که با رأی اصولگرایان در سال 84 به قدرت رسید و در زمان کوتاهی انتصاب خود به این جریان را رد کرد. تفاوت دیدگاههای جریانی که خود را با شناسنامه اصولگرایی تعریف میکرد در نیمه دهه 80 هویدا شد. در آن برهه جریانی که سن و سال کمتری داشت به جریان نوظهور احمدینژاد لبیک گفت و سفره خود را از اصولگرایان جدا کرد که بهمن شریفزاده، علیاکبر جوانفکر، بقایی و مشایی و... از آن دسته افراد بودند. آنها نامی نداشتند و در سالهای اخیر است که به نام «بهاری» شناخته میشوند. جریان دیگر اصولگرا نگاه خاص خود را به برخوردار بودن از قدرت داشت و از این رو حاضر به ائتلاف با جریانهای غیراصولگرا شد و البته آنچنان که انتظار داشت به نتیجه نرسید. جریان دیگر هم اصولگرایان سنتی بودند که نبی حبیبی، بادامچیان، توکلی، میرسلیم، باهنر و... را شامل میشود. آخرین دسته اصولگرایان را دلواپسان تشکیل دادهاند که مواضع و رفتارهای آنان در «مخالفت» تعریف شده است. این جریان فاقد برنامه است و تنها هدفش تخریب و هجمه به برنامههای جریانهای دیگر حتی خود اصولگرایان است. مدتهاست اصولگرایی در برابر اصولگرایی قد علم کرده است و طیفهای مختلف این جریان هجمه به خود را جایگزین انتقاد به رقیب کردهاند.
اصولگرایی، زیر ضرب اصولگرایان
18 بهمن 94 بود که احمدینژاد تکلیف خود را با جریان اصولگرایی مشخص کرد. در آن زمان «خبرآنلاین» به نقل از احمدینژاد نوشت: «دور هم مینشینند و فهرست میبندند و فکر میکنند مردم به آنها رأی خواهند داد. اصولگرایی را خراب کردهاند؛ آنها نه شعار دارند و نه برنامه. از نظر من اصولگرایی مرده است». این اظهارات در آن مقطع با واکنش اصولگرایان مواجه شد و احمدینژاد را بهخاطر قدرنشناسی از حمایت اصولگرایان که او را به پاستور رسانده بود، تخطئه کردند. اما پس از سالها خودشان به آنچه رسیدند که احمدینژاد در سال 84 گفته بود، یعنی اذعان به ناکارآمد بودن جریانی به نام اصولگرایی! به عنوان نمونه محمدباقر قالیباف چند روز گذشته چنین گفته بود:«کسانی که پیشکسوت هستند و حس میکنند در مرکزیت قرار دارند، احساس میکنند نیازی ندارند حرف بقیه را گوش کنند. یک اردوگاه و یک جریان سیاسی باید بداند که حرکت سیاسی یک پروژه نیست، بلکه یک پروسه است. اصلا بخشی از اختلافات و موفق نبودنها از همین جا آغاز میشود که این گفتوگو را یک پروژه میبینند. مثلا شما ببینید همین حرکت جمنا، انتخابات تمام شد، این حرکت هم تمام شد. کمکم که به انتخابات مجلس نزدیک بشویم، حتما باز زمزمههایی مطرح میشود». پیشتر در سال 90 محسن رضایی پایان اصولگرایی را چنین اعلام کرده بود: «جبهه ایستادگی جبههای مستقل است و گرچه تفكر اصولگرایی دارد، اما در جناح اصولگرایی نیست، چون جناح اصولگرایی در روزهای آخر عمر خود قرار دارد.» محمد مهاجری هم معتقد است: «جریان اصولگرایی یک جریان کاملا از هم پاشیده است. این فروپاشی هم به سالهای ۹۲یا ۸۸ و حتی ۸۴ برنمیگردد. ما عادت کردهایم بگوییم احمدینژاد آمد و جریان اصولگرایی را از هم پاشید و آن را متلاشی کرد. این حرف غلطی نیست اما تقلیل دهنده واقعیت است.» عماد افروغ هم تاکید کرده است که «بسياري ازاصولگرايان از دايره اعتدال و انصاف خارج شدهاند و به توصيه بزرگان دين عمل نكردهاند». این اظهارات یعنی جدایی از جریان اصولگرای فعلی!
بزرگان اصولگرا چه میکنند؟
در چنین شرایطی بهطور طبیعی لازم بود بزرگان اصولگرا به میدان بیایند و مانع از انشقاق کامل جریان اصولگرایی شوند، اما از اظهارات آنها چنین پیداست که موضوعات دیگر برای آنها از درجه اهمیت بیشتری برخوردار است. مانند اسدا... بادامچیان از بزرگان حزب موتلفه که گفت: «در موتلفه گفتیم اگر کسی ضرورتا و به طور رسمی زن دوم بگیرد مشکلی نیست، اما اگر کسی مخفی و بیسروصدا و هوسی زن اختیار کند موتلفه با او برخورد میکند. اگر کسی در موتلفه صیغه کند اخراج میشود» و یا مصطفی میرسلیم که بهصورت فصلی نمایان میشود و آن زمان هم سخنی درباره اصولگرایان بر زبان نمیآورد بلکه به نقد سیاستهای دولت میپردازد!
اصولگرایان؛ میل به خودتخریبی
به گزارش روز نو : چند روز پیش محمدباقر قالیباف گفته بود:«پیشکسوتان اصولگرا نیازی به گوش کردن حرف دیگران نمیبینند» و محمدتقی رهبر اصولگرای دیگر به او چنین پاسخ داد:«شخص آقای قالیباف در اجتماع مصلای تهران آمد و رسما اعلام کرد عرصه را به آقای رئیسی واگذار میکند. بنابراین کسی آقای قالیباف را کنار نگذاشت. در واقع خود آقای قالیباف کنارهگیری از نامزدی در انتخابات را پذیرفت و اعلام کرد و مردم هم دیدند. کسی آقای قالیباف را ملزم به کنارهگیری از نامزدی در انتخابات نکرد، ضمن آنکه او میتوانست بگوید «الزام نمیشوم که کنار بروم و چنین الزامی را قبول ندارم»؛ چالش جریان اصولگرایی فراتر از اینهاست. اوج فعالیت جریان اصولگرایی در دهه 70 و تا نیمه دهه 80 بود. در دهه 70 افراد دارای نفوذ و به نوعی اعتدالی بودند که رهبری جریان اصولگرا را بر عهده داشتند. انتخابات ریاست جمهوری سال 84 اگر چه پیروزی این جریان تلقی شد، اما در واقع از آن زمان بود که کلید انشقاق و اختلاف در اردوگاه اصولگرایی زده شد. شاید برخی چنین عنوان کنند که عملکرد احمدینژاد عامل این انشقاق بود، اما واقعیت آن است که احمدینژاد تنها یک جرقه بر خرمن اختلافات جریان اصولگرایی بود و نمیتوان تمام سهم چالشهای این جریان را به فردی نسبت داد که با رأی اصولگرایان در سال 84 به قدرت رسید و در زمان کوتاهی انتصاب خود به این جریان را رد کرد. تفاوت دیدگاههای جریانی که خود را با شناسنامه اصولگرایی تعریف میکرد در نیمه دهه 80 هویدا شد. در آن برهه جریانی که سن و سال کمتری داشت به جریان نوظهور احمدینژاد لبیک گفت و سفره خود را از اصولگرایان جدا کرد که بهمن شریفزاده، علیاکبر جوانفکر، بقایی و مشایی و... از آن دسته افراد بودند. آنها نامی نداشتند و در سالهای اخیر است که به نام «بهاری» شناخته میشوند. جریان دیگر اصولگرا نگاه خاص خود را به برخوردار بودن از قدرت داشت و از این رو حاضر به ائتلاف با جریانهای غیراصولگرا شد و البته آنچنان که انتظار داشت به نتیجه نرسید. جریان دیگر هم اصولگرایان سنتی بودند که نبی حبیبی، بادامچیان، توکلی، میرسلیم، باهنر و... را شامل میشود. آخرین دسته اصولگرایان را دلواپسان تشکیل دادهاند که مواضع و رفتارهای آنان در «مخالفت» تعریف شده است. این جریان فاقد برنامه است و تنها هدفش تخریب و هجمه به برنامههای جریانهای دیگر حتی خود اصولگرایان است. مدتهاست اصولگرایی در برابر اصولگرایی قد علم کرده است و طیفهای مختلف این جریان هجمه به خود را جایگزین انتقاد به رقیب کردهاند.
اصولگرایی، زیر ضرب اصولگرایان
18 بهمن 94 بود که احمدینژاد تکلیف خود را با جریان اصولگرایی مشخص کرد. در آن زمان «خبرآنلاین» به نقل از احمدینژاد نوشت: «دور هم مینشینند و فهرست میبندند و فکر میکنند مردم به آنها رأی خواهند داد. اصولگرایی را خراب کردهاند؛ آنها نه شعار دارند و نه برنامه. از نظر من اصولگرایی مرده است». این اظهارات در آن مقطع با واکنش اصولگرایان مواجه شد و احمدینژاد را بهخاطر قدرنشناسی از حمایت اصولگرایان که او را به پاستور رسانده بود، تخطئه کردند. اما پس از سالها خودشان به آنچه رسیدند که احمدینژاد در سال 84 گفته بود، یعنی اذعان به ناکارآمد بودن جریانی به نام اصولگرایی! به عنوان نمونه محمدباقر قالیباف چند روز گذشته چنین گفته بود:«کسانی که پیشکسوت هستند و حس میکنند در مرکزیت قرار دارند، احساس میکنند نیازی ندارند حرف بقیه را گوش کنند. یک اردوگاه و یک جریان سیاسی باید بداند که حرکت سیاسی یک پروژه نیست، بلکه یک پروسه است. اصلا بخشی از اختلافات و موفق نبودنها از همین جا آغاز میشود که این گفتوگو را یک پروژه میبینند. مثلا شما ببینید همین حرکت جمنا، انتخابات تمام شد، این حرکت هم تمام شد. کمکم که به انتخابات مجلس نزدیک بشویم، حتما باز زمزمههایی مطرح میشود». پیشتر در سال 90 محسن رضایی پایان اصولگرایی را چنین اعلام کرده بود: «جبهه ایستادگی جبههای مستقل است و گرچه تفكر اصولگرایی دارد، اما در جناح اصولگرایی نیست، چون جناح اصولگرایی در روزهای آخر عمر خود قرار دارد.» محمد مهاجری هم معتقد است: «جریان اصولگرایی یک جریان کاملا از هم پاشیده است. این فروپاشی هم به سالهای ۹۲یا ۸۸ و حتی ۸۴ برنمیگردد. ما عادت کردهایم بگوییم احمدینژاد آمد و جریان اصولگرایی را از هم پاشید و آن را متلاشی کرد. این حرف غلطی نیست اما تقلیل دهنده واقعیت است.» عماد افروغ هم تاکید کرده است که «بسياري ازاصولگرايان از دايره اعتدال و انصاف خارج شدهاند و به توصيه بزرگان دين عمل نكردهاند». این اظهارات یعنی جدایی از جریان اصولگرای فعلی!
بزرگان اصولگرا چه میکنند؟
در چنین شرایطی بهطور طبیعی لازم بود بزرگان اصولگرا به میدان بیایند و مانع از انشقاق کامل جریان اصولگرایی شوند، اما از اظهارات آنها چنین پیداست که موضوعات دیگر برای آنها از درجه اهمیت بیشتری برخوردار است. مانند اسدا... بادامچیان از بزرگان حزب موتلفه که گفت: «در موتلفه گفتیم اگر کسی ضرورتا و به طور رسمی زن دوم بگیرد مشکلی نیست، اما اگر کسی مخفی و بیسروصدا و هوسی زن اختیار کند موتلفه با او برخورد میکند. اگر کسی در موتلفه صیغه کند اخراج میشود» و یا مصطفی میرسلیم که بهصورت فصلی نمایان میشود و آن زمان هم سخنی درباره اصولگرایان بر زبان نمیآورد بلکه به نقد سیاستهای دولت میپردازد!