حمله جن ها به خانه زن همسایه که باردار بود! | روزنو

Roozno | پایگاه خبری تحلیلی روزنو

به روز شده در: ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۲:۵۰
 زن 32 ساله در روز زایمان زه همسایه با صحنه عجیبی مواجه شده بود که باورش سخت بود.
زن ۳۲ساله در سومین بارداری اش خیلی سنگین شده و حال و روزش به هم ریخته بود. گاهی فکر می کرد به پایان زندگی نزدیک شده، شوهرش را صدا می زد و وصیت می کرد که بعد از مرگش چکار کنند. گاهی نیز ویارش به غذا و میوه ای خاص می افتاد و بعد از آن که شوهرش با موتورسیکلت گوجه ای رنگ می رفت و خوراکی مورد نظر را می خرید او نمی توانست چیزی بخورد و بدو بیراه می گفت. بالاخره ۹ ماه انتظار به سر آمد. ساعت ۱۰صبح یک روز گرم تابستانی درد زایمان به سراغ انیس خانم آمد. گوشی را برداشت هرچه به مغازه شوهرش زنگ زد کسی جوابگو نبود. از پسربزرگش سعید خواست برود و زن همسایه را خبر کند. زن همسایه هم آمد. زهرا خانم دستپاچه شده بود. او دوان دوان خودش را تا مغازه شوهرش که سر کوچه بود رساند تا با ماشین انیس خانم را به بیمارستان برسانند. اما از شانس بد، مغازه شوهرش بسته بود. زهرا خانم می گفت: یعنی ممکن است شوهرم کجا رفته باشد، او که بدون اطلاع من مغازه را تعطیل نمی کرد. زن همسایه دوان دوان برگشت و به سراغ انیس خانم رفت. حالش اصلا خوب نبود. سعید و حامد هم بالای سرش ایستاده بودندو گریه می کردند. زهرا خانم دوباره از خانه بیرون زد. او بادیدن ماشین سیمرغ سبز چمنی آقا رجب که یکی از همسایه های شان بود نفس عمیقی کشید و با عجله خودش را به خانه آنها رساند. انگشتش را روی شاسی زنگ بلبلی گذاشته بود و یک ریز زنگ می زد. با دست دیگرش هم به در می کوبید. خانم آقا رجب با تعجب در را باز کرد و پرسید : اتفاقی افتاده چرا این قدر پریشان و به هم ریخته ای زهرا خانم که نفس نفس می زد گفت: انیس، وقت زایمانش رسیده به آقا رجب بگو بیاید و او را به بیمارستان برسانیم.
زن آقا رجب گفت: شوهرم همین امروز صبح با مینی بوس رفت روستا و کلید ماشین را هم با خودش برده است. او و زهرا خانم به طرف خانه انیس به راه افتادند. در شهر آنها سال ها تاکسی تلفنی نبود. زن آقا رجب گفت: من کمر درد دارم دخترم، تو برو سر خیابان یک تاکسی بگیر و بیا. من هم می روم کنار انیس باشم. زهرا خانم با شنیدن این پیشنهاد پاهایش را در دمپایی پلاستیکی آبی رنگش جلو برد. چادر رنگی اش را دور کمرش پیچید و به سمت سر خیابان دوید. هفت یا هشت دقیقه ای طول کشید تا زهرا خانم با تاکسی برگردد. پیکان نارنجی جلوی در خانه انیس خانم توقف کرد. در باز بود. او با عجله به داخل خانه دوید. نفس نفس زنان انیس و طاهره خانم، زن آقا رجب را صدا می زد. اما هیچ کس در خانه نبود. زهرا خانم تمام اتاق ها و حتی داخل حمام و توالت را هم نگاه کرد. اثری از انیس و بچه هایش نبود. وحشت کرده بود. با عجله از خانه بیرون آمد. کلاغ هم در کوچه پر نمی زد.
او در سر این کار و غیب شدن انیس و طاهره خانم و حامد و سعید مانده بود. نمی دانست چه کار کند. دوباره به داخل خانه انیس خانم برگشت. کفش های او جلوی در و چند تکه از لباس هایش وسط اتاق افتاده بودند. زهرا خانم از خانه بیرون آمد. یک بار دیگر تا جلوی در خانه آقا رجب رفت. زنگ زد. دختر وسطی آقا رجب که تازه عقد پسر خاله اش شده بود در را باز کرد. زهرا خانم گفت: طاهره خانم هستند. دختر آقا رجب گفت: راستش من چند دقیقه قبل آمده ام. لباس های مادرم وسط اتاق افتاده و در کمد باز و وسایل آن به هم ریخته بود. حتی داخل اتاق پذیرایی هم که رفتم وسایل داخل کمد آهنی به خم ریخته بود. راستش را بخواهید دلواپس شدم و نمی دانم کجا رفته و چه اتفاقی افتاده است. انگار جن به خانه مان حمله کرده و... . زهرا خانم با شنیدن این حر ف ها حسابی دلواپس شده بود. خداحافظی کرد و به خانه اش رفت. قابلمه را آب کرد و چند سیب زمینی داخل آن انداخت. قابلمه را روی اجاق گاز گذاشت و شعله را کم کرد. او تا ساعت ۳بعد از ظهر چند بار دیگر به خانه انیس خانم و همچنین خانه آقا رجب سرزد. اما از هیچ کدام شان خبری نبود. شوهرهم برای نهار به خانه نیامد و تلفن مغازه را هم جواب نمی داد. زهرا خانم در سر این کار مانده بود و با خودش می گفت این چه روز گندی است و نکند واقعن جن ها سر زن زاچ بیچاره موقع زایمان بلایی آورده اند
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
نام:
ایمیل:
* نظر:
ویژه روز
عکس روز
خبر های روز