سایت روزنو | روزنو | Roozno

به روز شده در: ۱۳ تير ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۰
کد خبر: ۲۸۲۴۵۲
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۵ - ۱۸ شهريور ۱۳۹۶
روزنو :
 همۀکاسه‌کوزه‌های بدبختی زندگی‌مان سر من شکسته بود. تا روزی که پدر و مادرم طلاق نگرفته بودند یک جور عذاب می‌کشیدم و بعد از جدایی‌شان یک جور دیگر.
افسوس که ما آدم‌ها گاهی گرفتار زندگی تکراری‌مان می‌شویم و قدر چیزهایی که داریم را نمی‌دانیم.

از روزی که خودم را شناختم شاهد درگیری و مشاجره‌های پدر و مادرم بودم. البته اطرافیان نیز با دخالت‌های نابجا در این دعوا و مرافعه‌های پر‌سر‌و‌صدا نقش داشتند. آن‌ها هر‌دو مغرور و یک‌دنده بودند و بالأخره کارشان به کلانتری و دادگاه کشید‌.
مادرم مهریه‌اش را بخشید و پدرم او را طلاق داد. حضانت مرا پدرم برعهده گرفت. از سه سال قبل با پدر زندگی می‌کنم. مادربزرگم چندبار گیر داده بود که برایش زن بگیریم اما، هربار این حرف به میان می‌آمد، او به هم می‌ریخت.
روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم. حدود سه ماه قبل با خبر شدیم که مادرم در تدارک ازدواج مجدد است.
من دیوانه شدم و اعصاب پدرم حسابی به هم ریخته بود. به مادرم زنگ زدم. با آب‌وتاب و تعریف و تمجید از خواستگارش، گفت که می‌خواهند جشن عروسی مفصلی بگیرند. پدرم دیگر نمی‌توانست خودش را کنترل کند. به‌جرئت می‌توانم بگویم او، در همین مدت کوتاه، پیر و شکسته شده بود. نمی‌دانستم باید چه ‌کاری انجام بدهم. پدر و مادرم دخترعمو و پسرعمو هستند و در ته قلبشان همدیگر را دوست دارند. ازدواج مادرم بخاطر وعده های توخالی و عجیب و غریب آن مرد سرنگرفت و پدرم، با اطلاع از این موضوع، خیلی شاد بود.
نشستیم و مثل دو دوست واقعی با هم صحبت کردیم. یک دسته‌‌‌‌گل کوچک خرید‌، کت‌و‌شلوار نو پوشید و با همدیگر برای خواستگاری به خانۀ پدربزرگم رفتیم. پدرم دست عمویش را بوسید. مادرم هم با چشم‌های گریان گفت منتظرش بوده است.
آن‌ها این‌بار تصمیم گرفته‌اند با مشورت و راهنمایی کارشناس مرکز مشاورۀ آرامش پلیس Police زندگی‌شان را شروع کنند. امان از دل عاشق
نظر شما
نظراتی كه حاوی توهین و مغایر قوانین کشور باشد منتشر نمی شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید
ویژه روز
عکس روز
خبر های روز