
پیشنهاد شرم آور مادرزن به داماد در باره خواهر عروس!
زله شدهام. دیگر نمیتوانم تحملش کنم. یک سال قبل، در یک جشن تولد با او آشنا شدم. کاش استخوانهای پایم قلم میشد و به آن مهمانی لعنتی نمیرفتم.
روابط من و بهاره در فضای مجازی به یک احساس آتشین تبدیل شد. به خواستگاریاش رفتم و ازدواج کردیم. من کس و کاری نداشتم. پدرم بیمار است و برادرم و خواهرم نیز سر خانه و زندگی خودشان هستند و دخالتی نکردند.
ریش و قیچی دست مادرم بود. او هم ذوق و شوق داشت هرچه زودتر مرا در رخت دامادی ببیند.
مراسم خواستگاری و عقدکنان برگزار شد و ما زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. همسرم روز خواستگاری گفت حرفی ندارد و هرچه پدر و مادرش بگویند اما نمیدانستم که او برای یک عمر زندگیمان هم حرفی از خودش ندارد.
از همان روز اول، دخالتهای مادر و خواهرش شروع شد. آنها اجازه نمیدادند آب خوش از گلویمان پایین برود. حتی برایم تکلیف تعیین کردند که پسرخالهام باید برود و خواهر زنم را بگیرد.
چند میهمانی Party خانوادگی هم به همین منظور برگزار کردند اما تیرشان به سنگ خورد. متأسفانه همسرم پا جای پای مادرش گذاشته است و با ناسزا و الفاظ رکیک، عذابم میدهد.
من هیچ اختیاری در زندگی خودم ندارم. بدونتوجه به میزان درآمدم، فقط دنبال خوشگذرانی و ولخرجی هستند. مادر همسرم از من خواست مرخصی بگیرم و به مسافرت برویم. راستش، دستم خالی بود و مرخصی هم نداشتم.
او همسرم را، بدون اجازۀ من، دو هفته به سفر برد. وقتی هم دراینباره توضیح خواستم، هرچه از دهانشان درآمد نثارم کردند. من بچه میخواهم و مادرزنم میگوید تا هفت یا هشت سال دیگر حق نداریم بچهدار شویم. نمیخواهم این زندگی را. خیلی خسته و کلافه شدهام