
آخرین گزارش برای آیتا...هاشمی
روزنو :دبیر اجرایی پایگاه اطلاعرسانی آیتا... هاشمی، اولین گزارش بعد از وفات را منتشر کرد. در بخشی از این گزارش و دلنوشته آمده است:«یکیدو هفته میشه، که رسید نوبتتون تا شرفیاب بشین پیش امام. آخه دلتنگش بودین خیلی زیاد. میدونم احوالتون خیلی خوبه. شکر خدا. عرض کنم خدمتتون. بعد اینکه رفتین، قیامت کردن «مردم» براتون. چه جماران، چه تو تشییع، چه حرم.
دبیر اجرایی پایگاه اطلاعرسانی آیتا... هاشمی، اولین گزارش بعد از وفات را منتشر کرد. در بخشی از این گزارش و دلنوشته آمده است:«یکیدو هفته میشه، که رسید نوبتتون تا شرفیاب بشین پیش امام. آخه دلتنگش بودین خیلی زیاد. میدونم احوالتون خیلی خوبه. شکر خدا. عرض کنم خدمتتون. بعد اینکه رفتین، قیامت کردن «مردم» براتون. چه جماران، چه تو تشییع، چه حرم.
به گزارش روز نو؛ خاطرم هست پارسال، بعد تایید صلاحیتتون، وقتی پرسیدم چرا شاد نیستید؟ فرمودی: رد و تایید، برای من حجت نیست. من فقط میخوام اگه مُردم یه روز، اولا شرمنده مردم نشم، بعدش پیش خدا، یه وقت نمونم، روسیاه. که کاری از دستم برمیاومد و نکردم برا «حقالناسش». حاجآقا، خاطرتون هست. دیدار آخر با کرمانیها. پنجششروز قبل رفتنتون. بهشون گفتین: اساس انقلاب، برا امام، همراهی با «اقیانوس ملت» بود. به ما هم همیشه میگفت، تا با مردم باشین، پیروزید. حاجآقا، روز تشییع شما، من دیدم «اقیانوس مردم» رو که شما رو روی دست میبردن سمت خدا. بعد انتخابات ۹۴ تیتر زدم«مردم، بردن شما رو صدر خبرگان». اما امروز من میگم «مردم، هاشمی را بردن به عرش اعلای خدا». با اجازتون به رسم خودتون، دوست دارم تشکری کنم از این مردم خوب. «دست مریزاد ملت». «آقا» هم برای شما، سنگ تموم گذاشتن. هم تو پیام، هم تو نماز. باز دوباره گفتن که هیچکس برای من «مثل هاشمی نشدش هیچوقت. چون که عشق قدیمی، هرگزم کم نمیشه. یادتونه که یه روز براتون یک تابلو آوردم با عکس قشنگی از شما کنار هم، با یه شعر معنادار از ابتهاج. شما وقتی اونو دیدی با یه لبخند شیرین، با نگاه مهربونت فرمودی عجب شعر مناسبی! واقعا حس من و آقا رو کسی نمیدونه، بهجز خدا. از منم پرسیدین که چرا دوتا برام آوردی. گفتم دوست دارم یکی برسه به دست آقا. فرمودین باشه، حتما میرسونم. ایشون خوشحال میشن.
محسن؛ مرد عبور از بحران
با اجازه از خونواده بگم من براتون. حاجخانم گله داره اما محکم ایستاده، مثل قدیم. گلهاش هم بابت قولی بوده که شما بهش داده بودین که نذارین هیچوقت، بمونه تنها تو خونه. از اون روزی که حاجخانم، همین آخرا بیمار سختی شدش و شما غمگین بودین خیلی زیاد. اما وقتی رسیدم محضرتون روزای بعد، شاد بودین از ته دل. پرسیدم خداروشکر خیلی خوبه حالتون؟ فرمودی الحمدلله بعدش هم با نگاهی خاص و عجیب فرمودین دوست ندارم حاجخانم قبل من، رفتنی بشه. تازه اون روز فهمیدم عمق عشق شما را به حاج خانم. حاجآقا محسنتون درسش رو خوب پس داد. یادمه همیشه میگفتین برم از تجربهاش درس بگیرم. اما تو این روزا تازه فهمیدم معنی حرفتون رو. سینهاش سوخته بود اما انگار این بار، نوبت محسن بود تا بشه «مرد عبور از بحران». همه رو دعوت کرد به همدلی، به اتحاد. فرصت یه لحظه بیتدبیری ندادش به کسی. حاجآقا، راستوحسینی بگم من خدمتتون، آقامحسن تو بزرگترین امتحان عمرش، شایدم تو تلخترینش، پدرش رو روسفیدکرد پیش دوست و دشمنش. حاجآقا! گفته بودین این آخرا، طاقت دیدن زندانرفتن «فاطمه» رو دیگه ندارین. اما میدونید چیکار کردین با رفتنتون؟ انگاری «فاطمه» زندونی شدش تا همیشه، تو فراق باباجون. زخم زندونرفتن فائزه یادم هستش. تلخترین روزای عمرتون، شاید اون روزا بود. حاجآقا! فائزه تو رفتنتون مثل کوه محکم و استوار بود. انگار عهد کرده بود که بذاره داغ دیدن یه ثانیه افتادنش رو به جون دشمناتون. حاجآقا! مهدیتون رو دریابین. خیلی سخت گذشته این روزا بهش. شده زندون همه دنیا برا اون. یاسر شما رو خیلی بد کردن بهش. تازه چندروزی میشد از رفتنت. اشک این بچه هنوز تازه بود که یهو بستن در دفترش رو. اونم کجا؟. جایی که دوهفته پیشش اومدن پیش شما، با کلی عرض ارادت و وفا. میدونم شما الان میگی که من عادت دارم به این جفا. اما حاجآقا. نباید بپرسین از این رفقا که این بود رسم رفاقت و وفا؟ داغ بچهام تازه بود. انتظارم این نبود که شما بشکنید دل یاسر منو؟ من که رفتم، اما حتما میبینیم. دوباره همدیگه رو، توی روز حساب. حاجآقا! اخوی محمد سرپاست. غم داره اندازه عالم خدا. اما انگار شمایین پیش نگاش. مطمئن، پابرجاست. الغرض! دیگه مصدع نمیشم. حرف دارم خیلی زیاد. از غم بچههای دفترتون. ساختمان مجمع هم بدون شما، قفس شده. حاجآقا! خدا باشه پناهتون. امام باشه، کنارتون. شهدا باشن، جوارتون. ما فراموش نمیکنیم شما رو. توروبهخدا، مارو از یاد نبرید تو سختیها.
به گزارش روز نو؛ خاطرم هست پارسال، بعد تایید صلاحیتتون، وقتی پرسیدم چرا شاد نیستید؟ فرمودی: رد و تایید، برای من حجت نیست. من فقط میخوام اگه مُردم یه روز، اولا شرمنده مردم نشم، بعدش پیش خدا، یه وقت نمونم، روسیاه. که کاری از دستم برمیاومد و نکردم برا «حقالناسش». حاجآقا، خاطرتون هست. دیدار آخر با کرمانیها. پنجششروز قبل رفتنتون. بهشون گفتین: اساس انقلاب، برا امام، همراهی با «اقیانوس ملت» بود. به ما هم همیشه میگفت، تا با مردم باشین، پیروزید. حاجآقا، روز تشییع شما، من دیدم «اقیانوس مردم» رو که شما رو روی دست میبردن سمت خدا. بعد انتخابات ۹۴ تیتر زدم«مردم، بردن شما رو صدر خبرگان». اما امروز من میگم «مردم، هاشمی را بردن به عرش اعلای خدا». با اجازتون به رسم خودتون، دوست دارم تشکری کنم از این مردم خوب. «دست مریزاد ملت». «آقا» هم برای شما، سنگ تموم گذاشتن. هم تو پیام، هم تو نماز. باز دوباره گفتن که هیچکس برای من «مثل هاشمی نشدش هیچوقت. چون که عشق قدیمی، هرگزم کم نمیشه. یادتونه که یه روز براتون یک تابلو آوردم با عکس قشنگی از شما کنار هم، با یه شعر معنادار از ابتهاج. شما وقتی اونو دیدی با یه لبخند شیرین، با نگاه مهربونت فرمودی عجب شعر مناسبی! واقعا حس من و آقا رو کسی نمیدونه، بهجز خدا. از منم پرسیدین که چرا دوتا برام آوردی. گفتم دوست دارم یکی برسه به دست آقا. فرمودین باشه، حتما میرسونم. ایشون خوشحال میشن.
محسن؛ مرد عبور از بحران
با اجازه از خونواده بگم من براتون. حاجخانم گله داره اما محکم ایستاده، مثل قدیم. گلهاش هم بابت قولی بوده که شما بهش داده بودین که نذارین هیچوقت، بمونه تنها تو خونه. از اون روزی که حاجخانم، همین آخرا بیمار سختی شدش و شما غمگین بودین خیلی زیاد. اما وقتی رسیدم محضرتون روزای بعد، شاد بودین از ته دل. پرسیدم خداروشکر خیلی خوبه حالتون؟ فرمودی الحمدلله بعدش هم با نگاهی خاص و عجیب فرمودین دوست ندارم حاجخانم قبل من، رفتنی بشه. تازه اون روز فهمیدم عمق عشق شما را به حاج خانم. حاجآقا محسنتون درسش رو خوب پس داد. یادمه همیشه میگفتین برم از تجربهاش درس بگیرم. اما تو این روزا تازه فهمیدم معنی حرفتون رو. سینهاش سوخته بود اما انگار این بار، نوبت محسن بود تا بشه «مرد عبور از بحران». همه رو دعوت کرد به همدلی، به اتحاد. فرصت یه لحظه بیتدبیری ندادش به کسی. حاجآقا، راستوحسینی بگم من خدمتتون، آقامحسن تو بزرگترین امتحان عمرش، شایدم تو تلخترینش، پدرش رو روسفیدکرد پیش دوست و دشمنش. حاجآقا! گفته بودین این آخرا، طاقت دیدن زندانرفتن «فاطمه» رو دیگه ندارین. اما میدونید چیکار کردین با رفتنتون؟ انگاری «فاطمه» زندونی شدش تا همیشه، تو فراق باباجون. زخم زندونرفتن فائزه یادم هستش. تلخترین روزای عمرتون، شاید اون روزا بود. حاجآقا! فائزه تو رفتنتون مثل کوه محکم و استوار بود. انگار عهد کرده بود که بذاره داغ دیدن یه ثانیه افتادنش رو به جون دشمناتون. حاجآقا! مهدیتون رو دریابین. خیلی سخت گذشته این روزا بهش. شده زندون همه دنیا برا اون. یاسر شما رو خیلی بد کردن بهش. تازه چندروزی میشد از رفتنت. اشک این بچه هنوز تازه بود که یهو بستن در دفترش رو. اونم کجا؟. جایی که دوهفته پیشش اومدن پیش شما، با کلی عرض ارادت و وفا. میدونم شما الان میگی که من عادت دارم به این جفا. اما حاجآقا. نباید بپرسین از این رفقا که این بود رسم رفاقت و وفا؟ داغ بچهام تازه بود. انتظارم این نبود که شما بشکنید دل یاسر منو؟ من که رفتم، اما حتما میبینیم. دوباره همدیگه رو، توی روز حساب. حاجآقا! اخوی محمد سرپاست. غم داره اندازه عالم خدا. اما انگار شمایین پیش نگاش. مطمئن، پابرجاست. الغرض! دیگه مصدع نمیشم. حرف دارم خیلی زیاد. از غم بچههای دفترتون. ساختمان مجمع هم بدون شما، قفس شده. حاجآقا! خدا باشه پناهتون. امام باشه، کنارتون. شهدا باشن، جوارتون. ما فراموش نمیکنیم شما رو. توروبهخدا، مارو از یاد نبرید تو سختیها.