
روايت فيضالله عربسرخي از ديدار با شريعتمداري
عربسرخي حضور در منزل مرحوم شايانفر و ديدار و گفتوگو با حسين شريعتمداري را اتفاق خارقالعادهاي نميداند. در واكنش به سوال «اعتماد» ميگويد «اين كارها را نميپسندم.» اشارهاش به انتشار عكس مصافحه با شريعتمداري است. اگرچه با مرحوم شايانفر اختلافات عميق سياسي داشت اما سابقه رفاقتش با او به بيش از ٥٠ سال قبل بر ميگردد. روزهايي كه نه او عربسرخي سازمان مجاهدين انقلاب بود و نه شايانفر «نيمه پنهان» مينوشت. عربسرخي هنوز هم شايانفر را با نام كوچك ياد ميكند: من و حسن بچه محل بوديم. از كودكي رفيق شديم و هم مدرسهاي هم بوديم. دهه چهل آغاز رفاقت ما بود در كودكي. همين الان هم برادران حسن و پسرش رفقاي من هستند. پدر و مادر حسن را سالهاست ميشناسم. آنها هم مرا ميشناسند. طبيعي بود براي تسليت به ديدن اين خانواده بروم.»
لابلاي حرفهايش از همكاري با شايانفر هم ميگويد: «بالاخره ما همكار و رفيق بوديم. اما از ميانههاي دهه شصت راهمان از هم جدا شد. اختلاف نظر پيدا كرديم. اما اينها دليل نميشود من براي تسليت هم به خانه حسن نروم. شرايط سياسي الان جور ديگري است اما ما بچه محل بوديم.»
عربسرخي در مورد ديدار با شريعتمداري هم ميگويد: «چيز خاصي نبود. آنجا اتفاقي آقاي شريعتمداري را ديدم و درباره حسن چند دقيقهاي صحبت كرديم. ذكر خيري بود از حسن شايانفر. نه حرف خاصي زديم نه در مورد مسائل سياسي با هم بحث و گفتوگو كرديم. هر دو براي تسليت به خانواده شايانفر آنجا بوديم و طبيعي بود در مورد آن مرحوم چند دقيقهاي صحبت كنيم.»
پيشنهاد عربسرخي به شريعتمداري و شايانفر
شايد براي ارتباط عربسرخي با شريعتمداري و شايانفر «همكاري» واژه خوبي نباشد. ماجرا به سالهاي دهه ٦٠ برميگردد. سالهايي كه حسن شايانفر و حسين شريعتمداري رفت و آمدي به اوين داشتند و با زندانيان تواب مجاهدين خلق و ديگر چپها صحبت ميكردند. اين دو البته هرگز بازجويي را تاييد نكردند اما دست نوشتههاي توابين را به ارشاد ميبردند تا منتشر شود. براساس گزارشي كه چهار سال قبل يك نشريه نزديك به مصطفي پورمحمدي چاپ كرد عربسرخي كه آن زمان در سمت مديركلي حراست وزارت ارشاد فعاليت ميكرد به شريعتمداري و شايانفر پيشنهاد كرد به جاي پيگيريهاي اجرايي جهت چاپ كتاب خاطرات توابين، اين خاطرات را در روزنامه كيهان به چاپ برسانند تا هم وقتشان براي كارهاي اجرايي گرفته نشود و هم اين دستنوشتههاي سرنوشتساز، در اختيار مخاطبان گستردهتري قرار گيرد.
عربسرخي در مصاحبهاي آن ماجرا را اينگونه روايت كرده است: «من و حسن شايانفر، دوست دوران كودكي بوديم و اين ارتباط حداكثر تا نيمهها يا اواخر دهه ٦٠ هم ادامه داشت و بعد به خاطر فاصلههاي سياسي، كمرنگ شد. آن زمان، بچههاي زنداني داستان يا قصهاي مينوشتند. من كمك كردم كه منتشر شود. همان زمان دو جلد كتاب به اسم «روزها و سوزها» منتشر شد كه اگر الان هم در اينترنت جستوجو كنيد، به آن برميخوريد. هيچ چيز خاصي نبود؛ صرفا تعدادي قصه و داستان كوتاه بود و اصلا بحث اعترافات يا مباحث سياسي در آن نبود.»