داعش در ٢ سرزمین
روزنو :نعمت احمدی
پیجویی قدرتگرفتن گروههای تندرو بهاصطلاح اسلامی در خاورمیانه را باید از دهههای دور آغاز کرد؛ از اخوانالمسلمین مصر تا حرکتهای اسلامی شبهقاره هند؛ اما پیجویی اعمالِ رادیکالیستی این گروهها برمیگردد به اشغال افغانستان به وسیله شوروی سابق که هم باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و هم تولید و رشد گروههای تندرو بهاصطلاح جهادی در منطقه شد. اگر آمریکا در ویتنام زمینگیر شد؛ شوروی در افغانستان نه اینکه زمینگیر شد، بلکه فروپاشید. گروههای جهادی در افغانستان برای مبارزه با اشغالگرانِ کمونیست تشکیل شدند. انگیزه جهاد در راه اسلام و مبارزه علیه کمونیسم، شعاری جذاب بود که جوانانِ مسلمان را از اطراف و اکناف به کوهها و درههای افغانستان کشاند. عربستان به بهانه جهاد در راه اسلام و آمریکا به انگیزه شکست و زمینگیرکردن شوروی، مرزهای شناختهشدهای به افراد و گروههای تندرو اختصاص داد. مدارس مذهبی در پاکستان پذیرای هزاران جوان افغان شد که بعدها گروه تندرو طالبان را تشکیل دادند و به مهمترین مسئله منطقه تبدیل شدند. کوههای سر به فلک کشیده افغانستان، پول بیحسابوکتاب عربستان و حمایت بیدریغ آمریکا و غرب، به جوانان مسلمان جهان، بهویژه اعراب، میدانی به وسعت جبهههای افغانستان که اسلحه پیشرفته غرب را در دست داشتند، داد. افغانستان مدرسهای شد که جوانان رادیکال مذهبی را به سوی خود جلب و جذب کرد. سرانجام سقوط کابل اولین امارت اسلامی را در عالم واقع در قرن بیستم به وجود آورد. ملاعمر چهرهای که تا روز مرگش فقط یک عکس سیاهوسفید از او دیده شد، به قصد ایجاد حکومت اسلامی، سرزمین افغانستان را برای نیروهای جهادی مهیا کرد. اسامه بنلادنِ ثروتمند و از خانواده پرنفوذ عربستانی در دولت ملاعمر معروف شد. هرچه ملاعمر خود را از دید دوربین خبرنگاران و تصویربرداران دور نگه میداشت، این اسامه بنلادن بود که با هوشیاری توانست خود را به الگوی مقبول گروهی از جهادیون مسلمان تبدیل کند. القاعده از فروپاشی کمونیسم بهخوبی سود برد و مدعی این شد که میتوان سرمایهداری را به همان سرنوشت کمونیسم دچار کرد. دوستان دیروز،دشمنان امروز شدند. آمریکا بعد از فروپاشی شوروی، حضوری پررنگتر در خاورمیانه پیدا کرد و با حمله صدام به کویت، عملا جبهه جدیدی در منطقه باز شد. نیروهای القاعده که در افغانستان شکل گرفته بودند، به جنگجویان قابلی تبدیل شدند که خود را مهیای «جهاد بزرگ» علیه سرمایهداری کردند. بنلادن باوری به جغرافیای سرزمین واقعی برای تشکیل امارت جهانی اسلام نداشت. شاید زمانه این فرصت را به او نداد تا با مهاجرت جهادیون در سرزمینی واقعی، دولتی اسلامی تشکیل دهد. او این توان را داشت که مرزهای پذیرش جنگجویان را مقید به خاک و نژاد معینی نکند: عراق، سوریه، یمن، مصر و هرجا که دستِ یاری به سوی او دراز کردند، چتر گروه القاعده را باز کرد. نگاهی به ترکیب نیروهای القاعده این واقعیت را روشن میکند که بنلادن توانست از شمال آفریقا تا قلب اروپا تا ماورای قفقاز تا اندونزی و این سوتر تا مغرب و سودان و شاخ آفریقا نیرو جمع کند. حمله به برجهای تجارت جهانی، همان اعلان جهاد جهانی بنلادن به غرب و مظاهر آن، یعنی اقتصاد سرمایهداری بود. قضاوت این موضوع که هم غرب و هم بنلادن در آغاز قرن ٢١ اشتباه کردند کار آسانی است. اشتباه بنلادن این بود که به قلب سرمایهداری غرب یعنی نیویورک با مدرنترین تکنولوژی قرن ٢١ یعنی هواپیما حمله كرد و بیشترین تلفات را در خاک آمریکا بر آمریکاییان وارد آورد. آمریکا از جنگ جهانی اول تا زمان حمله به برجهای تجارت جهانی، تلفات فراوانی در فراسوی مرزهای خود داشت؛ کشتهشدههای جنگ اول، کشتههای جنگ دوم، قبرستانهای پراکنده در ٥٠ ایالت آمریکا پُر شده از سربازانی که در جنگهای خارج از آمریکا کشته شده بودند. دوری از میدانهای جنگ، همیشه امتیازی بود برای آمریکاییان. اگر در جنگهای اول و دوم و ویتنام، سربازان آمریکایی کشته میشدند، به مردم عادی لطمهای وارد نمیآمد. این القاعده بود که سوار بر هواپیماهای ساختهشده در آمریکا به مردم عادی آمریکایی حمله كرد و بیش از سه هزار نفر را کشت. به باور نگارنده، اشتباه آمریکا بخشودنی و جبرانکردنی نیست. حمله به افغانستان و عراق، جدای از قواعد بینالملل و اینکه آیا پاسخِ حمله به نیویورک، تهاجم به دو کشور افغانستان و عراق بود یا نه باعث شد سقوط صدام، همان کاربرد را علیه غرب پیدا کند که اشغال افغانستان برای شوروی.
بهار عربی فرصت طلایی دیگری بود که خواب زمستانی چندین کشور عربی را آشفته کرد. برخورد سخت با القاعده و پنهانشدن اسامه بنلادن و فراریشدن ملاعمر، خلأیی بود که گروههای رادیکال اسلامی خصوصا ماجراجویانی همانند ابومصعب الزرقاوی دنبال آن بودند. در دوره صدام، گروههای جهادی نتوانسته بودند در این کشور جاپایی باز کنند. بعد از حمله به برجهای دوقلوي تجارت جهانی و پنهانشدن اسامه بنلادن، با صلیبیخواندن حمله آمریکا به عراق به وسیله جورج بوش، گروههای جهادی به این کشور سرازیر شدند و رودرروی خود، صلیبیون جدید را دیدند. اشتباه دیگر آمریکا، انحلال ارتش عراق و بلاتکلیفی صدها هزار جنگجوی بعثی بود که عمر خود را در جبهههای جنگ ایران و کویت و درگیری با آمریکا در جنگ اول خلیجفارس سپری کرده بودند. آمریکا خطای استراتژیک دیگری هم بعد از اشغال عراق مرتکب شد و آن، ایجاد منطقه سبز و بردن نیروهای خود در این حصار خودساخته و رهاشدن دیگر مناطق عراق بود؛ سرزمینِ خالی از قدرت مرکزی عراق، به محیط مناسبی برای اجتماع گروههای تندرو مذهبی -که در دیگر کشورها شکل گرفته بودند- تبدیل شد. برنامه کلی بنلادن که قصد تشکیل امارت اسلامی قبل از فتح جهان سرمایهداری را نداشت، فرصتی طلایی بود که به افرادی همانند ابوبکر البغدادی داده شد. هزاران سرباز و افسر بعثی عراق که فاقد شغل و درآمد شده بودند، حضور ابراهیم الدوری، معاون صدام و پوشش حمایتی او از این نیروهای بالقوه که بهسادگی به بمبهای آتشینی مبدل میشدند، این امکان را داد که در خلأ قدرت مرکزی، فردی مانند ابوبکر البغدادی به فکر تشکیل امارت اسلامی و ایجاد قلمرو سرزمینی باشد. توفان بهار عرب به سوریه که رسید، اسباب تشکیل «دولت اسلامی شام و عراق» مهیا شده بود. بشار اسد در بین دولتهای عربی نه راه گفتوگو را با مردم معترض خود در پیش گرفت و نه سیستم حکومتی سوریه را به لحاظ انسجام نظامی، میشد بهراحتی کنار گذاشت. جنگ داخلی سوریه در واقع فرصتي طلایی به ابوبکر البغدادی داد که تئوری «امارت اسلامی» را در قرن بیستویکم اجرا کند. ایجاد دولت در جغرافیایی معین و سپس گسترش این خاک با تشکیل اولین ارتش جهادی در سرزمینِ به گفته خودشان آزادشده اسلامی، گام نخست بود. گروه داعش با این تفکر که –یا مسلمانيد و با ما باید (خلیفه داعش) بیعت کنید، وگرنه کافرید و باید کشته شوید - به سايرين نگاهی مشابه داشت. هر دو گروه باید کشته شوند و از صحنه کشتهها، فیلم تهیه و با استفاده از وسایل مدرن خبررسانی امروزی به تماشای عمومی گذاشته شود. وقتی داعش به نواحی جدید حمله میکرد، دو راه برای ساکنان مناطق پیشِرو بود: فرار یا پذیرش حاکمیت بیچونوچرای داعش. در نتيجه ترکیب جغرافیایی جمعیت بهم خورد؛ البته این جابهجایی در عراق کمتر از سوریه بود. عراق به سه بخشِ کردنشین، شیعه و سنینشین تقسیم شده است.
کردها خودمختار شدند، شیعیان با سقوط صدام برای نخستینبار از زمان استقلال عراق به قدرت رسیدند و برخي اشتباههاي دولت سابق عراق، باعث دوشقهشدن جامعه مسلمان عراق شد؛ تضادی که در زمانه صدام بر آن سرپوش گذاشته شده بود. گویی همان جنگ داخلی سوریه در عراق، اما به شیوهای دیگر در جریان بود. داعش از این فضا سود برد و بخشهای وسیعی از خاک عراق و سوریه را تصرف کرد. شهری مثل موصل هم از باب ثروت و قدرت و هم از منظر روانی، به فتحالفتوح داعش تبدیل شد. تصرف تکریت، محل تولد صدام، جانمایۀ بازگشت بعثیون در شمایل داعش بود؛ اما مهمترین واقعهای که بعد از تشکیل داعش در جهان اسلام به وقوع پیوست و کمتر مورد توجه تحلیلگران سیاسی قرار گرفت، دامنه جغرافیایی داعش و نیروهایش، خارج از منطقه جغرافیای سرزمینی است؛. جذب جوانانی خارج از سرزمینهای اسلامی که هریک مانند دولتی کامل در خارج از سرزمینهای داعش عمل میکنند. اگر سرزمین خلافت اسلامی در قلمرو سرزمینی فعلی در عراق و سوریه کنترلشدنی است و میتوان با هواپیماهای بدونسرنشین یا بمباران هوایی به جنگ آنها رفت، مهاجران بهاصطلاح «جهادی قلبی» را -که خارج از مرزهای تصرفشده داعش با ابوبکر البغدادی بیعت کردند- با چه شیوهای میتوان کنترل کرد؟ جهاد انتحاری، بمب خطرناکی که زمان و مکان و نژاد و قوم نمیشناسد، دختری با کمربند انتحاری در قلب دموکراسی جهان یعنی پاریس، خواب از چشم کسانی که در آغاز، به بهانه جنگ صلیبی به عراق و افغانستان حمله کردند را میپراند. کاریکاتوری موهن از حضرت رسول (ص) در نشریهای فکاهی، جبهه جنگی به وسعت خاک فرانسه میسازد که دو برادر الجزایریالاصل، اما فرانسویالموطن، در قلب پاریس به وجود آوردند. دولتهای غربی ناتوان از ایجاد خط دفاعی مانند «بارلف» شدهاند. وقتی سربازان آمریکایی در قطارِ عازم بروکسل، متوجه حرکات مشکوک جوانی که ساکی بزرگ را حمل میکرد، شدند تشخیص اینکه غیراروپایی است مشکل بود؛ اما مسلسل او نشان داد که خود بهتنهایی، امارتی است در دل کشورهای اروپایی. حملات پاریس نشان داد که هر فرد، حتی جوانان مرفه اروپایی، بهتنهایی ساختار یک دولت را دارند. در زمانه جنگ و حمله به منافع غرب، کشتن انسان و تخریب اموال برای این امارتهای مستقلِ کوچکِ متحرک، امری پیشپاافتاده و تعریفشده است.
جهان بعد از حملات آمریکا به افغانستان و عراق، باید بازتعریفی جدید از شرایط پیشآورده به وسیله غربیان داشته باشد. دولتهای نیمبندی که بعد از فروپاشی عثمانی در منطقه خاورمیانه بدون توجه به زبان و نژاد و قومیتها و صرفا روی کاغذ بهوسیله «سایکس، پی کو» شکل گرفتند در پناه دیکتاتوریهای قبل از حملات غربیان به این مناطق، کنترلشدنی بودند، اما امروزه دیگر مرزهای قبلی، نگهدارنده تکثر قومیت و مذهب این نواحی نیست. از طرفی غرب هم نتوانسته خلأ روانی حاصل از تضاد فرهنگی مردم بومی خود با مهاجران به غرب را بهویژه در میان مسلمانان برطرف کند. جهانِ امروز با دو دولت داعشی روبهروست: یکی دولت سرزمینی که در جغرافیای معینی از خاک عراق و سوریه شکل گرفته است؛ اما مبارزه با این واقعیت تلخ شاید امکانپذیر باشد. دولت دیگری هم در گوشهگوشه خاک جهان پُرتلاطم امروزی شکل گرفته است. این دولت، جوانانی هستند که هریک به مثابه دولتی مستقل عمل میکنند که از جان خود هم میگذرند. عدهای از این جوانان، به مهاجرت جغرافیایی تن میدهند و در خلافت سرزمینی با چهرههای پوشیده و پنهانشده پشت پرچم سیاه داعش آدم میکشند. مهاجران قلبی، جوانانی که در سرزمین خود دل به امارت داعش سپردهاند، بمبهای خطرناکی هستند که ضامن انفجار آنان به دست هیچ حکومتی نیست. اینان بمبهای متحرکی هستند که ضامن انفجاری آنها، قلبهای رمیده از تمدن غربی و دل سپرده به بهشت موعودی است که امثال اسامه بنلادن، ایمن الظواهری، ابومصعب الزرقاوی و هماکنون ابوبکر البغدادی چاشنی آنها را آماده انفجار کرده است که هر روز در گوشه و کنار دنیا، اخباری مبنی بر حملات انتحاری که منجر به کشتن دهها نفر میشود را میشنویم. جهان نمیداند با این امارتهای متحرک و متحولشده درون خاک خود چگونه برخوردی داشته باشد.